Part 10

348 65 209
                                    

های گایز چطورین؟

ساری برای تاخیر، قرار نبود امروز اپ کنم تا دوهفته ی دیگه که امتحانام تموم شه، ولی یادم افتاد پارت آماده دارم پس
بریم برای قسمت جدید

ووت و کامنت یادتون نره لاولیز
.
.
.

'من و تو قسمتی از یه داستانیم، چرا خرابش کنیم؟'

'من توم و تو منی، ما یک روحیم در دو بدن.'

'قلب سنگیت رو برای بقیه نگه دار، برای من تو نرم ترین میمونی.'

'اگه نتونیم برگردیم عقب و از همه چی فرار کنیم، بجاش میتونیم الان رو درست کنیم'

'من به تو مریضم. مریضِ بودنت، حس کردنت، لمس کردنت. تو چی؟ اگه من نباشم چی؟ '

...

چند دقیقه ای از خالی شدن سالن گذشته بود. زین و نایل بلافاصله بعداز اینکه مطمئن شدن ازدواج قطعیه رفتن.

لیام نمیخواست با زین روبه رو شه برای همین هری حتی نفهمید کجا خودش رو قایم کرد و رفت.

بابای لویی هم حالا دیگه پدرخوانده نبود پس با خیال راحت گفت تا وقتی مشکل جدی ای پیش نیومده باهاش تماس نگیرن از عمارت رفت به سمت عمارت خوشگلش خارج از شهر .

مادر لویی به هری اطمینان داد آموزشش تموم شده و تمام شنودها و دوربینایی که بخاطر هری توی عمارت بود برداشته شدن و بعد دنبال شوهرش رفت.

حالا غیراز لویی و هری کسی توی سالن نبود. بادیگاردای جفتشون پشت در سالن ردیف ایستاده بودن و منتظر رییس هاشون بودن.

لویی از باری که گوشه ی سالن بود ، بطری ویسکی ای برداشت. درش رو باز کرد و شروع کرد به سرکشیدن.

هری که دید لویی داره بطری تلخ رو تموم میکنه سمتش رفت و بطری رو از دستش کشید.

"بسه میخوای خودتو بکشی؟"

لویی تک خنده ی بلندی زد و از بار بطری دیگه ای برداشت.

هری اینبار با حرص بطری رو کشید ولی لویی با لجبازی اون رو ول نکرد. خودش با شدت روی زمین پرتش کرد و بطری کریستال پودر شد.

هردوشون عصبی نفس میکشیدن و بهم نگاه میکردن.

"با این کارات میخوای به کجا برسی لویی؟"
هری عصبی گفت و به چشمای لویی خیره شد.

لویی سیگاری از جیبش درآورد و روی یکی از صندلی ها نشست.

"خوبه، خیلی خوبه. فادر اچ به چیزی که میخواست رسید. دیگه جرعت پیدا کردی، به جای پدر بهم میگی لویی؟ آره خب چرا نگی، الان توم به همون اندازه پدرخوانده ی گروهی. "

Despite the scars [L.S]Where stories live. Discover now