Part 1

839 123 162
                                    

سلام گایز
چطورین
بریم برای قسمت اول

.
.
.

چشماش بسته بود و همه جا تاریک بود. صدای مرد عصبی مقابلش رو میشنید ولی نمیتونست عکس العملی نشون بده.

"میدونی قدرت خانوادمون چقدر زیاد میشه؟ این یه فرصته بچه، بچسب بهش"

قدرت خانواده؟ درباره کدوم خانواده حرف میزد؟ مگه غیراز لویی کس دیگه ای هم خانوادش بود؟

"تو باید این کارو بکنی، مجبوری"

مجبور... البته اون تمام عمرش مجبور بود.

"اون گیه احمق اینو بفهم"

میدونست، از هر کسی بهتر میدونست.

"هرجور شده باید بری توی خانواده اصلی، حتی اگه شده با مادر بخوابی یا... پدر"

کاش فقط مرد میدونست.

"چجوری میخوای این درد رو تموم کنی برام؟ اون بخاطر تو از خون ریزی مرد"

دردایی که هیچ کدوم به خواست خودش نبودن.

"من از قاتل ساده بودن خسته شدم. من میخوام بابای پدر باشم و تو باید اینو بهم بدی"

معلومه که بهش میداد ولی شاید اونموقع دیگه مرد نباشه که ببینه شده بابای پدر.

...

چشماش رو به سرعت باز کرد. آفتاب وسط اتاقش بود. قرار بود بعد آخرین امتحانش یه چرت کوتاه بزنه ولی انگار بیشتراز این حرفا خواب بوده.

خیلی وقت بود توی سرش گم نمیشد و زمزمه ها رو نمیشنید ولی استرس امروز باعث شده بود دوباره توی مغزش گیر کنه.

از روی تخت بلند شد و موهای فرش رو بهم ریخت. چشماش رو با دستاش مالید و صورتش رو جمع کرد.

پی اس پی قرمز رو از روی استند کنار تختش برداشت. این یه تیکه پلاستیک الکترونیکی به جونش بند بود. بدون اون حمام هم نمیرفت.

دیگه وقتش بود.امروز شروع میشد. هرچند همه چی، از به دنیا اومدنش شروع شده بود.
...

" من اونو میخوام"

زیرلب گفت و نگاه مصممش رو به منظره ی جلوش دوخت. چند روزی بود که کارش شده بود نشستن توی بالکن اصلی سالن و نگاه کردن به بازی بچه های عمارت.

با اینکه هوا خیلی سرد نبود ولی شنیدن صدای مادر از بیرون بالکن باعث شد بدنش بلرزه. قدرت مادر.

"کی رو میخوای پسرم؟"

خودش رو جمع و جور کرد. به احترام مادر از روی صندلی بلند شد و کمی سرش رو به پایین خم کرد.

مادر لبخند کمرنگی زد. پسرش بازی رو شروع کرده بود.

"هری، مادر"

Despite the scars [L.S]Where stories live. Discover now