لویی خسته از کارای زین دیگه به این اشاره نکرد که هری مال اون نیست و فقط با حرص در سنگین سالن رو محکم باز کرد.
وقتی در باز شد، جفتشون مات شده به صحنه ی روبه روشون نگاه کردن و دهنشون باز موند.
با اینکه اولین بارشون نبود ولی هربار که هری رو توی این وضعیت میدیدن جفتشون میخ هری میشدن.
افراد هری دور رینگ ایستاده بودن و هری با تاپ و شلوارک مشکی و موهایی که بالای سرش گوجه کرده بود، توی رینگ به جک مشت میزد و جک بیچاره حتی فرصت دفاع از خودش نداشت.
اوایل اینقدر ضعیف بود که میترسید مستقیم به جک نگاه کنه و حالا جک شده بود کیسه بوکس هری.
با صدای بتی که به لویی سلام داد، هری دست از کتک زدن برداشت و با ذوق یه دستش رو به سیم دور رینگ گرفت و با یه حرکت از توی رینگ بیرون اومد.
با قدمای بلند سمت لویی رفت و توی راه تاپ خیس از عرقش رو دراورد و روی زمین انداخت.
زین با دیدن بدن ورزیده ی هری که حاصل چندسال ورزش سخت بود، آب دهنش رو قورت داد.
هری بالاخره به لویی مات شده رسید و توی یه حرکت خودش رو توی بغل پدر انداخت.
"خوش اومدین پدر."
لویی هم متقابلا محکم بغلش کرد. با اینکه بدنش خیس بود ولی لویی دست از لمسش برنداشت و سعی کرد کمی از دلتنگی چند ماهش رو رفع کنه.
هری همونطور که توی بغل لویی بود، چشماش رو باز کرد و زین رو دید که خیره و با دلتنگی نگاهش میکنه.
خندید و دستش رو سمت زین دراز کرد و زین مثل تشنه ای که به آب رسیده باشه، دست هری رو گرفت و یکم لویی رو کنار زد تا بتونه هری رو بغل کنه.
لویی ناله ی ناراضی ای کرد ولی گذاشت زین هم به بغلشون بپیونده.
"میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود فرفری؟ موهاتو باز کن هری."
زین با خواهش گفت و زبونش رو به دندون گرفت. لویی فقط دندوناشو روی هم محکم سایید.
هری بلند خندید و کش موهاش رو باز کرد.
لویی کلافه کتش رو دراورد و روی تن هری انداخت و حوله ای که بتی نگه داشته بود رو روی سرش.
زین نیشخند زد و هری آروم خندید. لویی دست هری رو گرفت گفت
" سرما میخوری دارلینگ... یه حموم داغ خوبه؟ بعداز5 ماه؟"هری بلافاصله موافقت کرد و همراه لویی شد. قبل از اینکه کامل از در سالن بیرون برن، برگشت و بوسه ای کنار لب زین گذاشت و بعد خارج شدن.
افراد هری همراهش بیرون رفتن و افراد زین بلافاصله وارد سالن شدن.
زین همونطور که نیشخندش رو حفظ کرده بود به یکی از افرادش اشاره کرد وارد رینگ بشه.
YOU ARE READING
Despite the scars [L.S]
Fanfiction(on going...) "فکر نمیکردم پدر با هرزه های ارزون خودش رو مشغول کنه" لویی مست و سرخوش قهقه زد. دختر توی بغلش چرخید و با دیدن هری قدمی بهش نزدیک شد. "شما پدر اچ هستین؟ من ایز..." صدای شلیک گلوله ی تفنگ هری توی گوشای لویی پیچید ولی اون بیخیال به جسد دخ...
Part 4
Start from the beginning