همه فکر میکنن من تمام اتفاقاتی که تو یکسال یادم نمیاد !
ولی دقیقا برعکسه !
دیگه برام مثل روزمره شده !
به زور بلند شدم و روی تختم دراز کشیدم باید هرچه زودتر اون قراردارد ناپدید کنم !
اون کیم تهیونگ لعنتی !
از کجا منو میشناسه ؟بلند شدم به سمت کلوزت رفتم کمدی که داخلش گاو صندوق بود با رمز V باز کردم از توش صندوق کوچیک تری برداشتم و بازش کردم و کتاب خاطرات برداشتم وقتی بازش کردم بادکنک بنفشی که بهم داده بود آوردم با این همه سال هنوزم باقی مونده بود فقط خشک شده بود و اون پاکن بنفش با بوی انگور تقریبا رفته بود کاشکی بودی اگه تو بودی نمیذاشتی این همه اتفاق برای جیمن تو بی افته !
یعنی الان کجایی ؟
هنوزم منو دوست داری ؟
من هنوزم دوستت دارم !دلم بغلت میخواد !
با همون حوله دراز کشیدم و پاکن و گل تو دستام گرفتم !
فقط چشم هام بستم !
با تکون دادن شونه ام بیدار شدم !
چشم هام باز کردم
مثل همیشه چانیول هیونگ بود
هیونگ با نگرانی : چیزی شده ؟
و من مثل همیشه باید وانمود کنم یادم نمیاد !
با لبخند : نه
هیونگ با نگرانی : پس چرا اینجا خوابیدی ؟ چرا با حوله خوابیدی ؟
با لبخند کوتاهی : نه فقط خیلی خوابم می اومد …
با کمک هیونگ نشسته ام !
هیونگ هم نشست و بغلم کرد : موچی من چیشده تورو نبینم ناراحت باشی اگه تو ناراحت باشی منم ناراحت میشم یکی یدونم !
با لبخند : ناراحت نیستم فقط دلم براش تنگ شده !
یهو هیونگ اومد عقب و با تعجب نگام کرد : کی ؟
با لبخند تلخ : V !
با ناراحتی : اونم دلش برات تنگ !
- چه برادر ها باهم خلوت کردن ماهم آدمیم !
با تعجب به سمت صاحب صدا برگشتم اون جین هیونگ بود !
چانیول هیونگ با خنده : آدم چقدر میتونه حسود باشه ؟
جین هیونگ با خنده : فضول بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین !
یهو صدایه خنده چند نفر اومد!
بچه ها هم اومده بودن اینجا !لوهان با خنده : بسته دیگه از دست شما بریم بیرون تا جیمین لباساش بپوشه !
همه شون رفتن !
همیشه همین بود بعد اون شوک و یادآوری زندگی تلخم چانیول بچه هارو دعوت میکرد تا من سرگرم بشم اما فاغل از این که همه چیز بهم یادآور شده !
بعد از پوشیدن لباس
لباس جیمین
از اتاق اومدم بیرون خواستم وارد اتاق غذا خوری شم که صدای جین هیونگ شنیدم
جین : جیمین همیشه روز بعد از شوک عصبی خیلی لبخند میزنه !
هوسوک : خب چه ربطی داره منم همیشه لبخند میزنم ؟!
لوهان : چقدر حرف میزنید الان میادا !
جونگین : چان دیشب چیشد ؟
چانیول : وسط مهمونی بودم گوشیم زنگ خورد وقتی جواب دادم جیمین بود ! با گریه و فریاد گفت هیونگ اون منو میشناسه ! نفهمیدم چجوری خودمو بهش رسوندم !
سهون : کیو اونو میشناسه ؟
چانیول : نمیدونم ! حالش خیلی بد بود نتونستم ازش بپرسم ! حالش از قبلا هم بدتر بود ! اونقدر بلند فریاد میزد که هر لحظه امکان داشت حنجرش پاره شه و خون بیاد !
جین : اون تقریبا 6 ماهی میشد که راحت بود !
چانیول : نمیدونم به سوهو زنگ زدم
صدای قدم هایی شنیدم سریع به سمت حیاط دویدم !
باید ذهنم آروم کنم !
یهو یه رعد و برق بلندی زد دومتر پریدم !
نفهمیدم چجوری رفتم داخل !
« دوباره پلی کن حتما ! »
بعد از 15 دقیقه به خودمو جمع و جور کردم وارد اتاق غذا خوری شدم :)(:رو صندلی کنار چانیول هیونگ و جونگین هیونگ نشستم
به محض نشستنم لوهان با لبخند : جیمین کی میخوای وسایل منتقل کنی ؟
با لبخند : وسایل چی و کجا ؟
لوهان چشم هاشو چرخوند : به کمپانی کیم !
با اخم : من هنوز قرارداد امضا نکردم !
سهون هیونگ با لبخند : دیشب کاراشو ردیف کردم و توهم مثبت دادی و من به عنوان وکیلت امضا کردم لوهان هم امضا کرد دیگه نیازی امضای تو نیست و قبل از اینکه بیام اینجا برای کمپانی قرارداد فرستادم !
خونم خشک شد !
مغزم شروع کرد به سوت کشیدن !
دستام گذاشتم رو سرم با گریه : خفه شو خفه شو !سریع از صندلی بلند شدم قدم اول گذاشتم ولی بعدیش تاریک بود !
*************
هیچ کس نمیداند…پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد!
کسی نمیداند…
این آرامش ظاهر و این دل ناآرام چقدر خسته ام میکند
**********
ببخشید دیر شد :(
ولی باید کمی ذهنم جمع و جور میکردم
شرط : 20 ووت :)
1070 کلمه :)(:
YOU ARE READING
𝑰 𝒕𝒉𝒐𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒕𝒉𝒂𝒕
Randomدارم سعی میکنم که فراموشت کنم ولی همزمان هنوزم منتظرم که بیای...🥀❤️🩹
💜Part16💙
Start from the beginning