part 10

3.6K 605 28
                                    

اولین رات

+18
💜💜

فلش بک

باران میبارید و جونگ کوک شانزده ساله تنها در خانه اشرافی بزرگشان مانده بود... خانواده اش به یک سفر تجاری رفته بودند اما کوک در خانه مانده بود. زیرا خواهرش گفته بود، به او در سفر نیازی ندارند... خدمتکار ها شب را در خانه پشتی می‌گذراندند و جونگ کوک هم به تنهایی کتاب میخواند‌.
جونگ کوک با شنیدن صدای در، از کنار شومینه بلند شد و رفت تا در را باز کند.
با باز کردن در و دیدن پسری با مو و لباس های خیس، نگران به جلو رفت: ته ته...چیشده
تهیونگ جلو آمد و با چشم های آبی شده به کوک نگاه کرد و خیلی سریع پسر کوچک تر رو به آغوش کشید: دلم...خیلی برات تنگ شده بود..
جونگ کوک شوکه از رفتار ته، به عقب رفت و پسر بزرگ تر رو هم با خود به داخل خانه برد: ما امروز صبح و بعدازظهر باهم بودیم...
تهیونگ سرش رو به گردن کوک فشار داد و عطر وانیلی تن اون رو نفس کشید: بهت گفتم...عاشق عطر امگاتم؟
کوک اروم خندید و شروع به نوازش کمر تهیونگ کرد: اره...همیشه بهم میگی ته ته
جونگ کوک از گرمای بیش از حد بدن ته یکم نگران شده بود اما با شنیدن حرف های تهیونگ لبخند خجالت زده ای زد.
ته با لحنی که خواستن درش موج میزد، کنار گوش کوک حرف میزد: میدونستی...خیلی میخوامت؟...مال من شو کوک... میخوام تا همیشه مال خودم بمونی
جونگ کوک بوسه کوتاهی به شونه ته زد. چشم های آبی ، بدن داغ شده و خواستن شدید...؟
جونگ کوک به خوبی میدانست اینها نشانه چی هستن. از بغل ته خارج شد و آروم شروع به نوازش گونه اون کرد.خیره در چشم هاش حرف میزد: ته ته من وارد... اولین راتش شده...الفا من به امگاش نیاز داره...
لب ته رو کوتاه بوسید: من ماله توعم...چه باهم رابطه داشته باشیم و چه نداشته باشیم ته ته...
تهیونگ کمر کوک رو گرفت و به خودش چسبوندش .با دست آزادش موهای به رنگ شب جونگ کوک رو از جلوی چشم های پسر کنار زد: من مراسم مخصوص رو انجام دادم و الان اولین رات منه...میخوام این اولین رات و اولین شب بودنم با امگای شیرینم باشه... اجازه دارم کامل مال خودم بکنم تو رو؟
جونگ کوک سرش رو کج کرد و با لبخند به ته نگاه کرد: منو مال خودت کن الفا...من اولین هیتم رو نداشتم اما میخوام اولین رات تو رو باهات شریک بشم...
سرش رو جلو برد و لب هاشون رو به همدیگه رسوند. هردو با اشتیاق شروع به بوسیدن همدیگه کردن. تهیونگ نیم نگاهی به شومینه گرم و تشکی که جلوش پهن بود انداخت اما راهش رو کج کرد. آروم رو به جلو حرکت کرد و کوک رو به عقب هل میداد. همزمان لب های کوک رو می بوسید و میلیسید...
جونگ کوک با دست هاش گوشه گوشه تن پسر بزرگ تر رو لمس میکرد و از روی غریزه خودش رو به اون فشار میداد. گونه هاش از داغی بدنش و خجالتی که داشت رنگ گرفته بودن اما بدنش با بی قراری خودش رو در اختیار ته گذاشته بود...
از پله خای عمارت بالا رفتند و با رسیدن به اتاق جونگ کوک، تهیونگ پسر کوچک تر رو به سمت تخت میبرد و با رسیدن بهش کوک رو به آرومی هل داد.جونگ کوک روی تخت نشست و چشم های خمارش حرکات تهیونگ رو دنبال میکردن.
ته چند دکمه طلایی رنگ لباس خیسش رو باز کرد و اون رو از تنش در آورد ، بعد خم شد و دوباره لب هاشون رو بهم دیگه رسوند.
دست کوک دور گردن تهیونگ حلقه شد و به موهای کوتاهش چنگ زد و دست ته مشغول در اوردن لباس پسر کوچک تر بود.
کوک با حس سرمای اطرافش کمی لرزید و خودش رو بیشتر به تن داغ تهیونگ چسبوند. هرکدام به نوبت لب دیگری رو می‌بوسید و دست هاشون تن یکدیگر رو لمس میکرد...
غرق در بوسه، تکه های باقی مانده و مزاحم از لباس هاشون رو از تن یکدیگر می‌کندند.
ته ، پسر کوچک تر رو روی تشک خواباند و خودش روی اون خیمه زد. دو پسر برهنه با نفس نفس به چشم های همدیگر خیره بودند. دم یکی بازدم دیگری بود... نور ماه که از پنجره به روی ان دو می تابید ، حرارت بین بدن هاشون رو چند برابر میکرد ۰
لبخند شیفته ای روی لب های تهیونگ شکل گرفته بود و تک به تک اعضای صورت کوک رو زیر نور ماه، از نظر میگذروند: از اینکه هیچکس نمیتونه زیبایی تو رو از این زاویه ببینه...خیلی خوشحالم...
جونگ کوک با خجالت چشم هاش رو بست و سرش رو کج کرد. تهیونگ نگاهش رو از لبخند خجالتی نقش بسته روی اون لب های تو پر گرفت، و سرش رو به آرومی جلو برد تا بوسه ای به اون گردن شیری رنگ بزنه.
بوسه کوتاهی به گردن کوک زد و باعث لرزیدن دوباره قلب پسر کوچک تر شد...
تهیونگ به یک بوسه راضی نشد و لحظه بعد به جان اون گردن شیری رنگ افتاده بود...
نقطه به نقطه گردن شیری رنگ جونگ کوک رو میمکید و میلیسید و گاهی هم گاز های ریزی میگرفت که نتیجش شنیدن صدای زیبای پسر زیرش بود...
لب هاش رو روی گردن کوک و سپس چانه اش سُر داد تا باز هم به اون لب های گوشتی رسید. بوسه دیگری رو آغاز کرد و دست هاش تن پسر کوچک تر رو لمس می‌کردند.
کوک لب های ته رو میبوسید و میمکید و از حس جدیدی که در سلول های بدنش به جریان افتاده بود، چنگ های ارومی به کمر پسر بزرگ تر میزد...
ته که از قرمز تر شدن لب های کوک مطمئن شد، سرش رو عقب کشید تا اندام پسر زیرش رو به خوبی ببینه. کوک از حس گرمای چشم های ته، با کمی خحالت خودش رو جمع کرد اما تهیونگ شروع به نوازش پهلو و رانش کرد: خودتو مخفی نکن زیبای من...این بدن مثل یه جواهر نایابه جونگ کوکی...چجوری تصاحبش کنم که اسیب نبینه هوم؟
خجالت کوک کمتر که نشد هیچ ، بعد حرف های ته با لبخند خجالتی صورتش رو هم پو شاند: تههه...
تهیونگ خندید و بوسه های کوتاهی به پهلو کوک زد: جان ته
شدت بوسه هاش رو بیشتر کرد و با عشق به لرزیدن های کوتاه جونگ کوک نگاه میکرد. پسر کوچک تر رو برگرداند و دوباره روش خیمه زد. بوسه ای به پیشانی کوک زد و خیره در چشم هاش، حرف زد: کوکی من...یادته یه کتاب ممنوعه پیدا کردیم؟...اون کجاست کلوچه
کوک شانه و پهلوی ته رو لمس میکرد و به حرف هاش گوش میکرد. با یادآوری اون کتاب ریز خندید و به زیر تخت اشاره کرد: اونجا قایمش کردم ته ته...
تهیونگ با بیشتر خم شدن روی کوک، کتاب رو از زیر تخت بیرون اورد. بدن هاشون کاملا بههم چسبیده بود و کوک نمیتوانست از حس خوب و ناشناخته ای که داشت دست بکشه: اینجوری بمون ته
با لحنی که برای تهیونگ خیلی شیرین بود گفت و سرش رو به گردن تهیونگ چسباند.
ته با لبخند کتاب رو بالا اورد و به شونه کوک بوسه زد. با یک چرخش روی تخت، جونگ کوک رو روی خودش گذاشت و شروع به نوازش پسرکرد. از کمر تا باسن پسر رو با دست هاش ناز میکرد و به صفحه کتاب نگاه میکرد: یکم اطلاعات بگیرم برای تصاحب کوک کوچولوم...
جونگ کوک خنده آرومی کرد و اون هم به کتاب خیره شد. تصویر دو پسر برهنه در پایین کتاب کشیده شده بود. جونگ کوک با حس دست ته بین خط باسنش، لب هاش رو گاز گرفت: ته
تهیونگ کتاب رو بست و کنار گذاشت. بعد طبق نوشته های کتاب شروع به بازی و لمس باسن و سوراخ کوک کرد...: جان ته...نمیخوام پسر خرگوشیم زیاد درد بکشه...پس باید امادت کنم... تو کتاب هم اینجوری نوشته...
تهیونگ بلند شد و نشست و کوک رو روی پاهاش نشوند. پاهای کوک دو طرف تهیونگ بودن و عضو های سفت شدشون روی هم کشیده میشد اما هردو به آرومی نشسته بودن.
ته مشغول بازی با سوراخ خیس شده ی کوک بود و کوک هم سرش رو روی شونه ته گذاشته بود تا بهتر این حس جدید رو به یاد بسپاره. گاهی ناله های آرومی کنار گوش تهیونگ آزاد میکرد. ته به آرومی اولین انگشتش رو وارد کوک کرد. جونگ کوک با پیچیدن درد در پایین تنه اش به کمر ته چنگ زد و ناله بلندش رو در گردن تهیونگ آزاد کرد.
ته با نوازش کمر کوک سعی کرد اون رو آروم کنه و بوسه هایی به شانه اش میزد، همزمان انگشتش رو درون اون حرکت میداد و چند دقیقه بعد انگشت دوم و سوم رو هم اضافه کرد...
ناله های کوک در گردن تهیونگ خالی میشد و در آغوش پسر بزرگ تر به آرومی میلرزید.
ته تند تر انگشت هاش رو درون کوک می کوبید و با یک چرخش، روی کوک خیمه زد و شروع به بوسیدن لب های اون کرد.
جونگ کوک اینبار بین لب های ته و بخاطر لذت کمی که در اندام هاش پیچیده بود، ناله میکرد.
لحظه بعد، تهیونگ مک عمیقی به اون لب ها زد و بوسه رو قطع کرد. به چشم های پر نیاز کوک نگاه میکرد. با خیس کردن لبش، دست از ضربه زدن به کوک برداشت و انگشت هاش رو خارج کرد. انگشت های خیس شده اش رو به دور عضوش پیچید و شروع به پمپ کردنش کرد. هیسی از خیس شدن عضوش کشید که از نگاه کوک دور نموند.
جونگ کوک که قصد داشت از حس نکردن اون انگشت ها شکایت کنه، با دیدن صحنه رو به روش ساکت شد. نمیدونست چرا اما صحنه لذت بردن و هیس کشیدن تهیونگ در حالی که عضو خودش رو پمپ میکرد، برای کوک لذت بخش بود. وقتی تهیونگ دوباره روش خیمه زد آب دهنش رو قورت داد و بی اراده ، پاهاش رو دور کمر ته حلقه کرد. نوک خیس و داغ عضو تهیونگ رو درست روی ورودیش حس میکرد و شاید این دلیل بی قراری بدنش بود...
تهیونگ با شیطنت خودش رو به سوراخ کوک میمالید و به ارومی نوک عضو کوک رو لمس میکرد: این حس رو...دوس داری کوک؟
جونگ کوک مثل مسخ شده ها، خیره به چشم های ته سرش رو بالا پایین کرد: این...این منو یجوری میکنه...انگار...من...من به یه چیزی نیاز دارم و اون....تویی
پایان حرفش برابر شد با شروع یک بوسه خیس و وارد شدن عضو ته...
جیغ پر از درد کوک مابین لب های تهیونگ گم شد و ناله از لذت ته هم با اون ترکیب شد...
ته دستش رو پایین برد و شروع به لمس و پمپ کردن عضو کوک کرد تا حواس اون رو از درد پایین تنش پرت کنه.
کوک نمیتونست تمرکز کنه. نمیدونست از بوسه آرامش بگیره یا از حس دست های ته دور عضوش لذت ببره یا بخاطر ورود یهویی و حرکت نکردن ته، جیغ بکشه...
تهیونگ گازی از لب های کوک گرفت و شروع به ضربه زدن کرد...
همزمان عضو پسر کوچک تر رو هم پمپ میکرد تا اون بیشتر لذت ببره و کمتر درد بکشه...
ضربه های ته هرلحظه محکم تر و تند تر از قبل میشد و ناله های کوک هم بلند تر میشدن...
تهیونگ لب هاشون رو جدا کرد و نشست. ضربه هاش قدرتی تر و اروم تر شدن و خیره به کوک بود. جونگ کوک با ضربه هایی که به نقطه حساسش میخورد، اروم میلرزید.دردش کمتر و لذتش چند برابر شده بود. با چشم های بسته کمرش رو قوس میداد تا اون لذت رو بیشتر و بیشتر حس کنه...
تهیونگ ضربه هاش رو تند تر و پرقدرت تر از قبل کرد و بعد از چند دقیقه با سرگیجه خوشایندی در کوک خالی شد...
ناله بمی سر داد و روی بدن کوک افتاد. لحظه بعد بطور غیر منتظره ای شروع به مک زدن سینه کوک کرد و همزمان عضو پسر رو پمپ میکرد. جونگ کوک به مو های ته چنگ زد و سرش رو بیشتر به سینه اش فشرد. بعد با ناله بلندی، تو دست های تهیونگ خالی شد...
هردو پسر از سکس زود هنگامشون نفس نفس میزدند و همدیگه رو به آغوش کشیده بودند.
تهیونگ خودش رو از کوک بیرون کشید و با ملافه سفید رنگ جمع شده در گوشه تخت، بدنشون رو تمیز کرد.
جلو رفت و بعد از خوابیدن کنار کوک، پسر کوچک تر رو به آغوش کشید و چونه اش رو بوسید: خوبی خرگوشی؟
جونگ کوک سرش رو آرامی تکان داد و با حلقه کردن دستش دور کمر ته بیشتر بهاون چسبید: خوبم ته... برای اولین تجربم...تو عالی بودی تهیونگا...
تهیونگ اروم خندید و شروع به ماساژ دادن کمر کوک کرد.
بعد با لحن جدی گفت: من خیلی احمقم کوکی
جونگ کوک با اخم متعجبی از پایین به صورت ته نگاه کرد: چرا این حرف رو میزنی ته ته...
تهیونگ هم به کوک نگاه کرد و گونه پسر رو نوازش کرد: من یه احمقم کوک...یه احمقم که زودتر تو رو تصاحب نکردم و منتظر یه مراسم مسخره موندم...
جونگ کوک لبخند خرگوشی زد: اره دیگه...از این لحاظ تو خیلی خیلی احمقی کیم تهیونگ...
تهیونگ به لحن شیطون کوک خندید: هیی تو الان نباید مثل داستانا و بقیه این حرف منو انکار کنی؟
جونگ کوک بوسه کوچکی به کف دست ته زد: نخیر... من مثل اونا نیستم... اشتباهاتت رو بهت میگم نه اینکه بپوشونمشون...
کوک شیطون گفت و جوابش بوسه محکمی از طرف تهیونگ بود: منم برای همین عاشقت شدم پسر خاص من...
هر دو با لبخند لب های یکدیگر رو بوسیدند. اون شب عمارت جئون شاهد عاشقانه های دو پسر بود...
هردو بدون دونستن آینده ، از حضور همدیگه لذت میبردن و قلب هاشون ،یکی شدنشون رو جشن گرفته بود...
اما روز بعد وقتی پادشاه به رابطه آن دو پی برد، دو پسر از یکدیگر جدا و شب شیرینشان به فراموشی سپرده شد...

بچه هام ووووووششششششش 😍💜

    𝑷𝒖𝒓𝒑𝒍𝒆 𝒎𝒐𝒐𝒏 S1 .[Completed]Where stories live. Discover now