بکهیون شماره رو تویه موبایلش وارد کرد ولی قبل از اینکه اونو ذخیره کنه پیامی به اون شماره فرستاد. صدای آلارم گوشیش بلند شد و سریع برش داشت و دید که چانیول جواب پیامش رو داده.
"سلام بکهیون"
"سلام ، میدونم این عجیبه ولی میشه یه عکس از خودت واسم بفرستی..؟"
"اوه..حتما!" بعد از چند ثانیه چانیول عکسی از خودش میفرسته...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
"مرسی...من الان باید برم سر کارم امید وارم روز خوبی داشته باشی.." رویه عکس زد تا براش باز بشه بعدش گوشیش رو پایین گذاشت...
اون تمام روزش رو مشغول کشیدن نقاشی شد... و هیچ اهمیتی به سر و صدای بلند و گوش خراش همسایه هاش نداد.. تمام فکر و ذهنش درگیر اون طراحی بود.. بکهیون وقتی که صدای موبایلش رو شنید دست از کار کشید...
"چانیول : من کارم تموم شده ... تو هنوز سر کاری؟"
"اوه.. تقریبا ، میشه هروقت تموم شد بهت پیام بدم؟ اوکی؟.." موبایلش رو دوباره برگردوند سر جاش و مشغول کشیدن شد.... خورشید در حال غروب کردن بود و بالاخره بکهیون هم قلمو نقاشیش رو پایین گذاشت شاهکارش تموم شد...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
لبخند بزرگی زد و گوشیش رو برداشت..
"بکهیون : منم کارم تموم شد..^^"
"اوو عالیه... امروز چی کشیدی؟"
"متاسفم ولی فعلا این یه رازه.."
" باشه.. راستی برای فردا وقتت آزاده؟"
"آره.."
"خوبه.. دوست داری که باهم فیلم ببینیم؟.."
"معلومه حتما.. کِی؟"
"نظرت چیه که بریم صبحانه بخوریم و بعدش باهم بریم خرید وقتی که کارمون تموم شد میتونیم بریم و فیلم ببینیم..."
"مشکلی نیست.. ااا... ما الان داریم باهم قرار میذاریم؟"
"آره داریم قرار میذاریم...."
بکهیون به سمت اتاقش رفت و خودش رو رویه تختش پرت کرد و شروع کرد به جیغ زدن اون داشت سر قرار میرفت .... خیلی هیجان زده بود و استرس داشت یه چیز جدید... یه آدم جدید وسط زندگی تکراریش پیدا شده بود... یه مرد جذاب که عکاس بود یه کسی که از خودش خیلی بلند تر بود... اون عاشق آدمای قد بلند بود... ........................
سلام سلام جیگرا اینم از پارت جدید امید وارم خوشتون بیاد ووت و کامنت یادتون نره💞🍭