"متاسفم که بدون اجازه اون عکسارو ازت گرفتم"
چانیول بلافاصله عذر خواهی کرد
"نبابا مشکلی نیست میتونم ببینمشون؟"
چانیول دوربینش رو به سرعت بالا آورد و عکسای بکهیون رو پیدا کرد ،
بکهیون با تعجب و وحشت به مهارت اون عکاس خیره شد.
"این... اینا خیلی قشنگن^^"
"اوه ..مرسی"چانیول با خجالت لبخندی زد
اون دوتا برای چند ثانیه کنار همدیگه وایستاده بودن تا اینکه چانیول سکوتو شکست و با لحن نگرانی پرسید
"ام.. خب چرا جلوی منو گرفتی؟!"
" من اممم من..."
بکهیون به نتیجه ی کارش فکر نکرده بود اون فقط میخواست که با اون مرد هم صحبت بشه
"من فقط میخواستم ازت بپرسم که میخوای باهم صبحانه بخوریم؟ "
بکهیون با استرسی عجیب پرسید
"اوه..معلومه پسر ولی چرا؟ تو که منو هنوز خوب نمیشناسی"
"خب من میخوام که باهات آشنا بشم" بکهیون با استرس گفت
چانیول کمی خجالت کشید و به زمین خیره شد
"منم دوست دارم تورو بیشتر بشناسم"
چانیول به آرومی خندید
* کافه استار باکس *
بکهیون رویه صندلی نشسته بود و پاهای خودش رو تو هوا تاب میداد ،
وقتی منتظر بود تا چانیول با سفارش هاشون برگرده به دستاش خیره شده بود ،
پسر قد بلند تر اصرار داشت که خودش سفارش هارو بیاره و بکهیون منتظر بشینه بعد از چند ثانیه کشمکش بالاخره بکهیون تسلیم شد.
"بیا بردار"
چانیول لبخندی زد و روبه روی بکهیون نشست
"خب .. تو شغلت چیه بکهیون؟"
"اوم خب راستش من نقاشم نقاشی هامو تویه نمایشگاه میفروشم"
"واااو این عالیه من فقط عکاسی میکنم و امید وارم بتونم ازش پولی به دست بیارم من شغل ثابتی ندارم.."
"چند سالته؟"
"من بیست و شیش سالمه"
چانیول قبل اینکه جرعه ای از قهوه ی داغش بخوره اینو گفت
"اوم من بیست و چهار سالمه"
چانیول میخواست چیزی بگه که تلفنش زنگ خورد..
"آه متاسفم من رو ببخش چند لحظه.."
چانیول بلند شد و از کافه بیرون رفت کنار در ایستاد تا به تلفنش جواب بده
"الو؟"
"چانیول خیلی دیر کردییی پس کی میخوای بیای سر کاااااااار !!"
"اوه فاااک فراموشش کردم من یه قرار صبحانه داشتم همین الان میام"
چانیول به سرعت گفت و داخل کافه برگشت و وسایلش رو از روی میز جمع و جور کرد.
" هی پسر گوش کن واقعا صبح بی نظیری داشتم ولی الان خیلی عجله دارم دیرم شده
و باید برم من میتونم تورو باز ببینم؟؟"
چانیول درحالی که به سرعت از قهوش میخورد اینو از پسر مقابلش پرسید
"اوو..معلومه حتما"
" بکهیون .... بیا این شماره ی منه امید وارم وقت کنی و بهم پیام بدی"
چانیول با سرعت شمارش رو رویه یه تیکه دستمال رنگی که روی میز کافه بود نوشت و به بکهیون داد.
چانیول با قدم های بلندش به بیرون رفت
و بکهیون هم همونطور که نشسته بود اون مرد رو تماشا میکرد افکاری الهام بخش به ذهن بکهیون هجوم آوردن
اون بلند شد تا به خونه برگرده و تمام مدت نقاشی کنه...
...................
سلام بلولو های مننننن چطورید جیگرا اینم از پارت جدید امید وارم خوشتون بیاد ووت و کامنت یادتون نره^^❤
STAI LEGGENDO
☕MORNING COFFEE☕
Storie d'amore🎥 ⃟⃘݊𓎂𝙑𝙞blueteddy💙🐻 ┊اسم : قهوه ی صبحگاهی🌸࿐ ┊کاپل : چانبک👬 ┊ژانر : رومانتیک / سوییت •💠• ┊مترجم : بلوتدی🐻💙 ┊وضعیت : درحال آپ📳 ┊Name : Morning Coffee🌸࿐ ┊Couple : Chanbaek📸🖌👬 ┊Genre : Romantic/ Sweet💞💫🍭 ┊Translated by : Blueteddy💙🐻...
