part 2

7.7K 1.1K 122
                                    

اهنگ پارت بعد را پلی کنید کلا همجا با اون باشید جز قسمت هایی که یکی دیگه می گم بعد دوباره با کای ادامه بدید😂😂

نگاه دیگه ای به مچش انداخت و تلخندی زد مچش رو روی چشمش گذاشت و نفس عمیقی کشید

×ازت متنفر نیستم ولی....

دلیل بغض عجیبی که به گلوش چنگ زده بود رو نمی دونست ولی سعی کرد با قورت دادن اب دهنش اون رو سرکوب کنه

× کاشکی بهم می گفتی کی هستی تنها چیزی که ازت بخاطر دارم یه صداست امروز یکی بهت فوش داد و باید بگم دیوونه شدم شوگا

با به یاد اوردن اون صدای جدی و مردونه و پوست سفید  لبخند محوی زد و سعی کرد با تمرکز کردن اولین باری که اون صدا رو شنیده بود به یاد بیاره یه آشنایی عجیب و ترسناک

***فلش بک***
(3 سال پیش )

دستش رو روی زانو هاش گذاشت و شروع
به نفس نفس زدن کرد
×آه...قلبم
از شدت خستگی به دیوار کثیف پشت سرش تکیه داد و آب دهنش رو صدا دار قورت داد زانو هاش رو توی بغلش جمع کرد و شروع به اشک ریختن کرد از اینکه چرا به حرف خواهرش گوش نداده بود عصبی بود ولی کله شقی همیشه باعث دردسرش بود

×هق...من..یه..احمقم

اشک هاش رو پاک کرد و لیسی به لبش زد فقط بخاطر اینکه دوست نداشت به خونه ی خالش بیاد فرار کرده بود و الان توی تاریکی تو یه کوچه ی خلوت و تاریک تنها بود تکه سنگی رو برداشت و اون رو به سمت دیوار رو به روش پرت کرد امروز تولد 15 سالگیش بود و ممکن بود به زودی از نوع گرگش با خبر بشه با شنیدن صدای پارس سگ ها از افکارش بیرون امد و لبش رو گزید سریع وایساد و به بن بست نگاه کرد نفسش رو لرزون بیرون داد و با زانو های سست شده کنار سطل آشغال قایم شد درست تو تاریک ترین نقطه ی اون کوچه از تاریکی می ترسید ولی شاید داشت به تاریکی پناه می آورد تا هیولا های واقعی گیرش نندازن اشک روی گونش رو پاک کرد و زانو هاش رو بیشتر جمع کرد کی گفته بود پسر ها گریه نمی کنن این یه چیز کاملا مسخره بود اونم وقتی تو این دنیای پر درد دلایل زیادی برای گریه کردن داشت با شنیدن صدای تفنگ لرزشی به بدنش وارد شد و خودش رو جمع تر کرد دلش می خواست تو همون سیاهی کنار سطل آشغال قدیمی داخل کوچه محو بشه

" قربان حالا با پول ها چیکار کنیم

با شنیدن صدای مردی تو نزدیکی هاش آب دهنش رو صدا دار قورت داد و سرش رو کمی جلو اورد تا دید واضح داشته باشه

_ همه رو بزارید تو کیف اون احمق باید می فهمید با پول های من نباید فرار می  کرد

لیسی به لبش زد و دست هاش رو مشت کرد تمام تنش می لرزید کمی از سرما و کمی هم صدای بم اون مرد

" حتما قربان

با پیچیدن بوی سیگار توی بینیش دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا مانع سرفه کردنش بشه چینی به بینیش داد و تو دلش به اون مرد سیاه پوش بار ها فوش داد بخاطر اینکه پشت مرد بهش بود نمی تونست چهرش رو ببینه ولی اون تیپ دارک و خشن برای روحیه ی صافتش زیادی سنگین بودن

_ یه بویی میاد

دستش رو از روی بینیش برداشت و با پیچیدن بوی هلو داخل فضا لب پایینش رو به دندون گرفت فاکی زیر لب گفت الان زمانی خوبی برای اینکه بفهمه یه امگا نبود اونم تو این مکان و تو این لحظه

×فاک تو زندگی

زیر لب گفت ولی با شنیدن صدای قدم های کسی که ازش دور می شد نفس عمیقی کشید و از سر آسودگی سرش رو روی زانو هاش گذاشت و نفس عمیقی کشید

×پس یه امگام

با بی خیالی گفت و خمیازه ای کشید حقیقتا اصلا براش نوع گرگش مهم نبود شده بود یکی مثل مادر و خواهرش

_ پس اینجایی امگای هلویی

با شنیدن دوباره ی همون صدای بم از رو به روش هینی کشید و سرش رو به سرعت بالا اورد با دیدن دو جفت چشم قرمز که بهش زول زدن خودش رو بیشتر به دیوار پشت سرش چسبوند و به به چشم های مرد نگاه کرد با وجود اون ماسک نمی تونست کامل چهرش رو ببینه

×من.....فقط...گم...شدم

با لرزشی توی صداش گفت و لیسی به لبش زد حالا که بیشتر دقت می کرد اون مرد روی چشمش یه زخم داشت که از ابرو هاش کشیده شده بودن و ماسک بهش اجازه نمی داد چیز بیشتری ببینه

_ هیس

مرد دستش رو روی لب جیمین  گذاشت و با چشم های قرمزش بهش زول زد مرد سرش رو نزدیک گردن جیمین برد و نفس عمیقی کشید جیمین چشم هاش رو بست و نفس لرزونش رو روی شست مرد آزاد کرد حتی از روی ماسک هم می تونست نفس های داغش رو روی گردنش حس کنه

_ پس گم شدی امگا کوچولو

×ب...بله

مرد نیشخندی زد و دستش رو پشت گردن جیمین برد
_ دوست داری بر گردی خونه

جیمین لیسی به لبش زد و با چشم های سبزش به چشم های قرمز مرد نگاه کرد

× اره

مرد تکخندی کرد و سرش رو نزدیک گوش جیمین برد

_ ولی جوجه کوچولو همچیز به این راحتی نیست

جیمین خواست حرفی بزنه ولی با ضربه ای که به گردنش خورد ناله ی ریزی از بین لب هاش خارج شد و چشم هاش سیاهی رفتن
مرد جیمین رو که تو آغوشش از هوش رفته بود بغل کرد و نگاهی به چهرش انداخت دستش رو روی گونش کشید و لبخندی از پشت ماسک زد

_ اینکه گم شدی تقصیر خودت نبود ، متاسفم جوجه کوچولو ولی....

جیمین رو بالا تر کشید و سر جیمین رو روی شونش گذاشت

_ نا خواسته وارد زندگی تاریکی شدی

مرد نفسش رو صدا دار بیرون داد و با بالا کشیدن لبه ی کت بلندش مقداری از اون رو روی تن جیمین انداخت 

_ زندگی تاریک مین یونگی

*****************************

خب گایز یه نکته دیگه هم هست

4 رات و هیت هم داریم دیگه بدون اونها مزه نمی ده😂😂😂😂یاد حکم شراب تو فیک داوینچی افتادم 😂😂😂ریدر های قدیمیم الان فهمیدن و صد در صد دارن می خندن😂

It's hurt Where stories live. Discover now