My Daddy

By MAYA0247

483K 85.2K 15.3K

Name: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده... More

my daddy prt 1
my daddy prt 2
my daddy prt3
my Daddy prt4
my Daddy prt 5
my Daddy prt6
my Daddy prt7
my Daddy prt8
my daddy prt9
my daddy prt10
my daddy prt 11
my Daddy prt~12
my daddy prt 13 ^^
my daddy prt14
my Daddy prt 15
my Daddy prt 16
my Daddy prt17
my Daddy prt18
my Daddy prt 19
my Daddy prt20
my daddy prt 21
my daddy prt22
my daddy 23
my daddy 24
my daddy prt 25
my daddy prt26
my daddy prt27
my Daddy 28
my daddy prt29
my daddy prt30
my daddy prt31
my Daddy prt 32
my daddy prt33
my Daddy.prt34
my daddy.prt 35
my daddy.prt36
my Daddy. prt37
my Daddy prt38
MY DADDY.prt39
my daddy.prt40
my Daddy.prt41
my daddy prt42
MY DADDY.PRT43
My DADDy prt44
my daddy_prt45
my Daddy prt46
My Daddy~prt47
My Daddy.prt48
My Daddy prt 50
MY DADDY.PRT 51
my Daddy prt 52
my Daddy.prt53
my daddy.prt 54
my Daddy prt55
My Daddy prt 56
My Daddy prt57
My Daddy prt58
My Daddy.prt59
my Daddy prt 60
My Daddy prt 61
My Daddy.prt62
my Daddy.prt63
My Daddy.prt 64
My Daddy.prt 65
FINAL PART

My Daddy.prt49

7.6K 1.4K 252
By MAYA0247


کوبیده شدن در خونه برابر شد با لرزیدن پسری که روی تخت نشسته بود....باورش نمیشد سهون اون دخترو انداخته بیرون!
لبش رو زبون زد و نفس سنگین رو بیرون داد...شاید سهون خجالت کشیده بود؟
یقه پیراهن حریرش که روی شونش سر خورده بود رو سر جاش برگردوند و قوسی به بدنش داد....تکون خوردن سر فلزی بات پلاگ داخلش نالش رو دراورد.
خودشم قبول داشت یهو جو گیر میشه ولی الان بدجور سخت شده بود.
بدن لخت سهون و اون اخم جذاب لعنتش باعث میشد دلش بخواد زیرش باشه تا بفهمه اون دختر چه حس داشت وقتی توسط اون دستای بزرگ لمس میشد؟
ولی خب لوهان...لوهان ترجیح میداد کسی که جلو میره خودش نباشه.
_چرا انداختیش بیرون؟
با چشمایی که به خاطر سایه و آرایشی که کرده بود درشت تر به نظر میرسیدن بهش نگاه کرد، سهون عصبی بود؟
_تو منو مسخره خودت کردی؟
با حرص غرولند کرد و لوهان چند تا پلک گیج زد
_تو به من گفتی که عاشق یه دختر شدی و حالا با این سر و وضع رو تخت منی؟
سهون وقتی به سمتش میرفت با چشمایی که تو خون شناور بودن بهش خیره شد و همین کافی بود تا پسرکوچکتر خودشو کمی رو تخت عقب بکشه
_من فقط...فقط میخواستم....
_از هر طرف نگاه میکنم انگار میخواستی منو مسخره کنی!
روی تخت اومد و لحظه ای که به رون پای نرم و سفید پسرریزجثه چنگ زد باعث شد لوهان هین ترسیده ای بکشه.
_مثل یه بچه گربه معصوم بهم نگاه نکن.
سهون با اخم گفت و لوهان سعی کرد مخش رو جمع و جور کنه....باید واقعا کیوت بازی درمیاورد؟
خودشم میدونست اون آدم دربرابر چیزای کیوت نمیتونه مقاومت کنه ولی خیلی چندش نمیشد؟...لوهان رابطه وحشی رو به احساساتی و صورتی و اکلیلی ترجیح میداد.
_من نمیدونم...
با بدبختی گفت و سعی کرد به عضله های سهون نگاه نکنه چون امکان اینکه هر لحظه بپره روی آدم روبه روش هر لحظه داشت بیشتر میشد.
نگاه سهون سمت لبای نرم و براق پسر روبه روش کشیده شد...هیچ ایده ای راجب رابطه همجنسگرایانه نداشت ولی فاک...لوهان الان شبیه هر چی بود جز یه پسر!
هزار تا دخترم نمیتونستن اینطور بدن صاف و سکسی داشته باشن...همه چیزش دقیقا چیزی بود که سهون میخواست.
برای چند لحظه تو چشمای هم نگاه کردن و خب...لوهان میترسید سهون بزنه به چاک!
دستش رو دو طرف گردن مردبزرگتر کشید و سرش رو بهش نزدیک تر کرد و لحظه بعد سهون تسلیم شده چشماش رو بست.
لبای لوهان از چیزی که به نظر میرسید نرم تر و شیرین تر بودن...به کمر پسر کوچکتر چنگی زد و با اینکار لوهان رو روی پاهاش کشوند.
دستش رو از زیر پیراهن آزاد پسرکوچکتر عبور داد و‌ لحظه بعد لوهان از لمس بدنش توسط اون دستای لعنت شده، تو بغل سهون تقریبا وا رفته بود.
حقیقتا تصور اینکه یه روز بیاد که با سهون تا این حد پیش رفته باشن خیلی دورتر از چیزی که فکرشو میکرد به نظر میرسید ولی حالا داشت اتفاق میافتاد.
قلبش با اشتیاق خودش رو به در و دیوار سینش میکوبوند و لوهان خیلی آماتورانه از یه جایی به بعد خودش رو به دست سهون سپرده بود.
با کشیده شدن لبای سهون روی گردنش ناله کشداری کرد و سرش رو عقب تر برد تا فضای بیشتر به مردبزرگتر بده.
دم نرم بات پلاگش رو که روی رون پر پاش افتاده بود رو عقب داد، با حس عضو سخت شده سهون زیرباسنش نفس سنگینش رو بیرون داد‌.
دستش رو دور گردن مردبزرگتر که دست از مک زدن دردناک گردن و شونه های برداشته بود حلقه کرد و وقتی لباشون برای بار دوم روی هم کوبیده شد پسرکوچکتر کم کم شروع به حرکت دادن بی قرارانه خودش روی‌ عضو سهون از روی شلوار کرد.
حرکات لوهان انقدر دیوونه کننده و پشت سر هم بود که به سهون اجازه فکر کردن نمیداد و انعکاس تصویرش داخل آینه روبه روشون انقدر شهوانی بود که قدرت تحلیل چیزی رو نداشته باشه.
یقه پیراهن لوهان تا روی شونه هاش سرخورده بودن و ترقوه های سفید و دست نخوردش رو به رخ میکشیدن.
دستی که دور گردن سهون حلقه کرده بود مانع سر خوردن پیراهن حریر روی زمین میشد و دم نرمش با هر حرکت تکون میخورد.
لباش رو از هم فاصله داد و وقتی زبون داغ سهون رو داخل دهنش حس کرد زبونش رو با سرکشی روش کشید و با مکی که مردبزرگتر از زبونش گرفت ناله ریزی کرد.
حرکت باسنش روی پایین تنه سهون رو بیشتر کرد و همزمان صدای زنگوله ای که از چوکرش آویزون بود بیشتر شد، فقط کافی بود تا لباشون از هم فاصله بگیرن تا با حرص رو تخت کوبیده بشه.
_فاک.
سهون با حرص زمزمه کرد و وقتی شلوارش رو از تنش خارج کرد با دیدن عضوش که از اون بزرگتر نمیشد غرولند کرد.
لوهان با چشمای خمار شده ای نگاهش کرد و لحظه ای که سهون روش خیمه زد پاهاش رو براش باز کرد و دور کمرش حلقه کرد.
_ما داریم چه غلطی میکنیم؟
سهون با بدبختی پرسید...واقعا داشت چیکار میکرد؟
دلش میخواست بزنه به چاک ولی چیزی...چیزی مثل بدن فاکی و چهره شهوت انگیز لوهان مانعش میشد.
برعکس چانیول، سهون وقتی تحریک میشد عقلش کار نمیکرد.
لوهان جای جواب، روی آرنجش بلند شد و لباش رو به لبای متورم سهون کوبوند و همین کافی بود تا تمام افکاری که توی سر سهون چرخ میخورد نابود بشه.
پیراهن حریر پسر کوچکتر رو از تنش کند و با چنگی که به باسن تو پر پسر ریزجثه زد لوهان قوسی به کمرش داد و ناله ملوسش گوش سهون رو نوازش داد.
با بلند شدن یهویی زنگ گوشیش انگار که هر دو از خلسه ای بیرون کشیده شده باشن یهو مکث کردن، پسر ریزجثه دستش رو روی سینه برهنه سهون گذاشت و وقتی از هم فاصله گرفتن چنددتا پلک گیج زد
_من...گوشیم داره زنگ میخوره.
سهون برای چند لحظه بهش نگاه کرد و وقتی از روش کنار رفت لوهان فرصت نفس کشیدن رو پیدا کرد...اون لعنتی که بهش زنگ زده بود کدوم خری بود؟
لباش رو زبون زد و بدون خجالتی همونطور که تنها پوشش پنتی توری بود از جاش بلند شد.
صدای گوشیش از پذیرایی میومد...خرامان خرامان از اتاق خارج شد و سهون تا لحظه آخر به باسن تو پر و سفید لوهان که دم بزرگ و نرم بات پلاگ از بین بندای پنتی بیرون زده بود نگاه کرد و فاک...خیلی کردنی بود!
وقتی سهون از اتاق خارج شد تونست صدای لوهان رو بشنوه
_گوه نخور لطفا...نمیتونی.
_.....
_چی؟....من دیکمو میکنم تو کونت عوضی!
_.......
_ببین سونگری فعلا جدی جدی حوصلتو ندارم...بعدا جوابتو میدم.
_........‌
_باشه باشه....خدافظ.
گوشیش رو قطع کرد و روی مبل انداخت...چرا این پسرک تو مخ دست از سرش برنمیداشت؟
_کی بود؟
با شنیدن صدای سهون به طرفش برگشت و شونه ای بالا انداخت
_یکی از دوستام...از اول سوزنش روی من گیر بود.
ابروهای سهون بالا پرید
_یعنی چی؟
لوهان سمتش قدم برداشت و وقتی روبه روش ایستاد با حالت کیوتی سرشو کج کرد‌‌‌‌
_مهم نیست.
نگاه سهون از روی رد سرخ گردن پسر کوچکتر به سمت چشمای درشتش کشیده شد
_گفتم بگو.
لوهان آهی کشید و وقتی جلوی پای سهون زانو زد مرد بزرگتر به وضوح سوپرایز شد.
_دوست داره براش اینکارا رو کنم.
به آرومی زمزمه کرد و باکسر سهونو کمی پایین کشید، مردبزرگتر با حس پیچیده شدن انگشتای لوهان دور عضو بزرگش هیسی کرد....دلش میخواست اون کوچولوی شیطون رو پس بزنه ولی نمیشد؟
با حس زبون داغ لوهان که دور سر عضوش کشیده شد تمام افکارش بهم ریختن...این حس لذت دقیقا همون چیزی بود که مانع سهون میشد‌!
لوهان اینکارو جوری با آماتوری تمام انجام میداد که سهون تقریبا مطمئن شد دیک عزیزش تا ابد جای دندونای اون بچه رو روی خودش خواهد داشت و چه بسا دستشویی کردنی به جای یه سوراخ از جای دندونای لوهان آب بزنه بیرون!
هر چند اگه میفهمید لوهان از قصد اونکارا رو کرده الان به جای اینکه اینطور با ولع ببوستش و روی کاناپه بخوابونتش مطمئنا داشت با همون بات پلاگ خفش میکرد.
گازی از ترقوه پسر زیرش گرفت و بعد از مارک دردناکی که ساخت رهاش کرد.
لوهان قوسی به کمرش داد و وقتی زبون سهون دور نیپلش کشیده شد و گاز ریزی ازش گرفت ناله های کشدارش رو بی شرمانه رها کرد‌.
سهون سیلی محکمی به باسن تو پر پسر زیرش زد و برای شنیدن بیشتر ناله هاش مک عمیقی از نیپلش گرفت.
لوهان دستش رو داخل موهای حالت دار سهون فرو برد و با حس بوسه های خیس سهون تا زیر شکمش انگشتاش داخل موهاش مشت شدن.
سهون پنتی توری رو به آرومی از تنش بیرون کشید و با دیدن عضو صورتی و متوسط لوهان آب دهنش رو قورت داد....لوهان جدی جدی یه پسر بود!
نفس داغش رو بیرون داد و با چنگی که به رون شیری پاش زد ، پارتنر کوچیکش رو بیشتر زیرش کشوند.
فقط کافی بود تا پاهاشو از هم فاصله بده تا با دیدن سوراخ لوهان که سر بات پلاگ رو داخلش داشت نفس کشیدن رو فراموش کنه...اون زیادی سکسی بود.
بات پلاگو به آرومی از داخل پسر زیرش خارج کرد و با شنیدن ناله ملوس لوهان نیشخندی روی لبش شکل گرفت
_تصور اینکه چطور اینو داخل خودت کردی زیادی سکسیه بیبی بوی.
لوهان نفسش رو بیرون داد و با حس خالی شدن یهویی حفرش ناله دیگه ای کرد...خب الان فهمید از اون دسته از آدماییه که وسط رابطه ترجیح میده سکوت باشه چون...چون دلش میخواست دهن سهون رو یه چسب کلفت بزنه و چند دور دور دهنش بپیچونه تا سکوت کنه.
سهون نگاهی به چشمای خمار و لبای نیمه باز پسرریز جثه انداخت و وقتی روش خیمه زد همزمان با کشیدن انگشتش روی ورودی لوهان، لباش رو روی لباش قفل کرد و بوسه ای رو شروع کرد.
لبای نرم لوهانو با حرص میبوسید و با دست آزادش به لپ باسنش چنگ میزد.
با فرو بردن یهویی انگشتش داخل پسر زیرش‌، برای چند لحظه مکث کرد و وقتی انگشت دومش رو فرو کرد لوهان مکی به لبش زد.
ورودی متورمش کاملا آماده به نظر میرسید.
وقتی از هم جدا شدن با جدیتی که لوهان تا به حال ازش ندیده بود سر جاش نشست و عضوش رو روی ورودی لوهان تنظیم کرد.
_قراره دردت بیاد بیب...مطمینی؟
لوهان با بدبختی نفسش رو بیرون داد و دستش رو روی بازوی سهون کشید
_فقط انجامش بده...لط‌...آههههههه
بدون اینکه اجازه کامل شدن حرفی بهش بده به آرومی و کم کم داخلش شد و لوهان ناله دردمندی کرد
_خیلی...خیلی بزرگه‌.
با بدبختی لب زد و سعی کرد نفسای آرومش رو بیرون بده‌‌‌‌‌...با حس آروم تر شدن دردش دستش رو روی شونه پهن و عضلانی سهون زد.
_ح..حرکت کن.
ابروهای سهون با تعجب بالا پرید
_من تازه کمی واردت شدم بیب.
_هاااااا؟
جیغ پسرکوچکتر دراومد و چشماش تقریبا بیرون پریدن....یعنی چی فقط کمی؟
سهون فشاری به کمرش آورد و برای چند لحظه از ورودی تنگ لوهان نفسش بند اومد....اون لعنتی زیادی برای سکس عالی بود.
یه ضرب داخلش شد و لوهان یهو زد زیر گریه....حرکتش واقعا یهویی بود و باعث شد سهون با تعجب نگاهش کنه.
روش خم شد و همونطور که اشکای پسر کوچکتر رو کنار میزد و ردشون رو میبوسید توضیح داد
_دردش کمتر میشه بیب...نفس عمیق بکش.
لحنش انقدر مهربون بود که لوهان چند تا پلک مظلوم زد و سعی کرد به حرفای مردی که روش خیمه زده بود توجه کنه.
_ح..حرکت کن...فکر میکنم دردش کمتر بشه.
با صدایی که به خاطر گریه خشدار شده بود گفت و سهون سری به معنای مثبت تکون داد.
دستش رو بالای سر لوهان ستون کرد و لحظه بعد ضربات عمیق و سریعش درست به پروستات لوهان برخورد میکردن، پسر کوچکتر همونطور که اینبار از لذت تقریبا به گریه افتاده بود صداش رو بالا برد
_محکم تر سهونا...بی‌...بیشتر میخواممممم....شتتتتت...همونجا!
سهون نفسش رو بیرون داد و ضربه هاش رو تند تر کرد....اون پسربچه لعنتی کاملا عقل از سرش برده بود و از یه جایی به بعد سهون ضرباتش رو تند تر میزد تا صدای زنگوله ای که به چوکر لوهان آویزون بود رو بیشتر بشنوه.


____________________________________

دستای لاغرشو تو هم قفل کرد و با اخم به چانیولی که تو چهارچوب در اتاقش ایستاده بود نگاه کرد.
_چی شده چانیول؟
_ساعت چنده؟
چانیول با اخمای تو هم پرسید و بکهیون نگاهی به ساعت دیواری انداخت
_دو.
_دو نصفه شب.
چانیول با اخم حرف بکهیون رو تصحیح کرد و پسر کوچکتر نامحسوس لبتاپش رو بست.
_خب که چی؟
چانیول نفس حرصیش رو بیرون داد و داخل اتاق پسر ریزجثه شد.
_چرا بیداری؟
_هیچی...خوابم نمیبرد.
بکهیون وقتی لبتاپش رو روی میز کنار تختش گذاشت جواب داد و وقتی به تاج تختش تکیه زد...چانیول کاملا جدی داشت نگاهش میکرد.
_بک...باید خوب بخوابی.
پسر ریزجثه تکونی تو جاش خورد و خمیازه ای کشید
_وقتی خوابم نبره چیکار میتونم بکنم؟
_چرا خوابت نمیبره؟
چانیول انگار که حالا نگران شده باشه پرسید..بعد از دیدن کلی ویدیو که از نظر خودش جنبه آموزشی داشتن  از اتاق خارج شده بود و با دیدن برق روشن اتاق بکهیون اولش تعجب کرده بود و کم کم عصبی شد.
_نمیدونم چرا خوابم نمیبره که!
_مگه میشه؟...فقط کافیه چشمات رو ببندی تا خوابت ببره، دلیل نداره اینهمه بیدار بمونی.
ابروهای بکهیون بالا پرید و متعجب به چهره جدی چانیول نگاه کرد و دست به سینه شد
_این حرفا رو کسی داره به من میگه که خودش کل شبانه روز رو بیداره؟
چانیول پوفی کشید و وقتی کنار بکهیون روی تخت نشست آژیر خطر توی سر پسر کوچکتر شروع به آژیر کشیدن کرد.
قانون اول"نزدیکی ممنوع"
آب دهنش رو صدا دار قورت داد و ملحفش رو بیشتر به خودش نزدیک کرد...در صورت خطر باید چانیول رو میزد؟
_بک من وقتی توی سن تو بودم خوب میخوابیدم تا قد بکشم.
_فکر نکنم منو تو با هم قابل مقایسه باشیم چانیول شی.
با ابروهای بالا رفته ای گفت و چانیول چند تا پلک گیج زد...این حالت دفاعی بکهیون جوری که ممکنه هر لحظه ازش فرار کنه رو درک نمیکرد.
یعنی چی؟...دلیل این دوریای احمقانه چی بود؟
نزدیک پسرکوچکتر شد و مستقیم به چشمای پاپی طورش نگاه کرد
_بکهیونا میدونستی کسایی که شبا دیر میخوابن عمر کمی میکنن؟
چانیول سعی کرد از یه راه دیگه وارد بشه و خب با جوابی که گرفت تقریبا فکش بهم قفل شد
_اگه اینطوره تو هم عمر کمی میکنی چانیول شی...پس منم بیدار میمونم تا اندازه هم عمر کنیم.
لبخند دندون نمایی زد و به بیرون اشاره کرد
_حالا میشه از اتاقم بری بیرون؟...میخوام بخوابم.
ابروهای چانیول بالا پرید، نفس سنگینش رو بیرون داد و دستی به پشت گردنش کشید
_نمیای اتاق من؟
قلب بکهیون یهو روی دور تند افتاد....چانیول میخواست شب تو بغلش باشه؟
لبش رو زبون زد حقیقتا به شدت داشت وسوسه میشد تا قبول کنه و بپره بغله ددیش ولی خب...با یادآوری فردا و برنامه ای که داشت حالت چهرش رو از ذوق زده روی سرد و بی حس تنظیم کرد‌.
_ببخشید چانیول شی ولی من نمیتونم...یعنی میخوام تنهایی بخوابم.
_اوه.
چانیول با بدبختی گفت...بکهیون باهاش قهر بود؟.‌‌خب این چه وضعش بود؟.‌...چرا چانیول رو از یه بغل ساده هم داشت محروم میکرد؟...مگه چی میشد بیاد؟
سوالای زیادی مثل بچه هایی که از والدینشون جواب منفی میشنون توی ذهنش ردیف شد...خب چانیولم گناه داشت.
لباش رو که هر لحظه امکان داشت آویزون بشن رو جمع و جور کرد و لبخند رنگ پریده ای تحویل پسر کوچکتر داد
_باشه عزیزم هر جور راحتی.
قبل از اینکه پسر ریزجثه بخواد واکنشی نشون بده بوسه آرومی روی گونه نرمش گذاشت و از رو تختش خارج شد.
لحظه ای که اتاق پسر کوچکتر رو ترک کرد نفس حرصیش رو بیرون داد و دستش رو روی قلبش گذاشت.
_شت...چرا اینطور تند تند میزنه؟
الان باید عصبی میشد ولی چرا دلش میخواست بزنه زیر گریه؟...محض‌ رضای فاک!
مگه بچه دوساله ای چیزی شده بود و خودش خبر نداشت؟
با شونه های آویزون سمت اتاقش راه افتاد و وقتی خودش رو روی تختش انداخت زیر لب نالید
_شاید افسردگی بعد سکس گرفته.
ملحفش رو روی سرش کشید...به اون چه ربطی داشت؟...بکهیون خودش خواسته بود‌!
یه هفته کوفتی از هم دور بودن و حالا بعد اون رابطه شیرین بکهیون دقیقا داشت جوری باهاش رفتار میکرد که انگار سنگی چیزیه!
نکنه توی رابطشون گند زده بود؟
البته که اگه بکهیون میفهمید چی توی سر چانیول در حال گردشه اینطور با لبخند به خواب نمیرفت.

___________________________________

با حس سنگینی سینش چشماش رو به آرومی باز کرد‌...اولش حرکتی نکرد و چند تا پلک گیج زد.
سرش رو کمی بالا گرفت و با دیدن لوهان که روی سینش خوابیده بود اخماش تو هم رفت.
اون بچه پررو بازم بدخوابش کرده بود.
خواست در یک حرکت شوتش کنه پایین تخت و به ادامه خواب زیباس بپردازه که با حس بوی شامپو زیرمشامش که منشا اصلیش موهای لوهان بودن چشماش گرد شد.
همه چیز درست مثل فیلم از جلوی چشماش رد شد...اون با لوهان خوابیده بود و بعد از یه سکس هات به حموم برده بودتش تا به خوبی تمیزش کنه!
دیشب برای اولین بار توی عمرش بیشتر از دوبار به ارگاسم رسیده بود و این باید توی گینس اوه سهون ثبت میشد.
لباش رو روی هم فشرد و دستش رو که دور لوهان حلقه شده بود رو پایین آورد...هوا روشن شده بود و میتونست حدس بزنه از 12 ظهرم گذشته!
به آرومی پسر کوچکتر رو روی تخت منتقل کرد و  وقتی سرجاش نشست به معنای واقعی کلمه سردرگم بود‌.
دستی به صورتش کشید و کلافه نگاهش رو به لوهانی که دور ملحفه ها پیچیده شده بود و حالا بالشت بزرگی رو بغلش کرده بود دوخت.
اون چه غلطی کرده بود؟...با یه بچه اونم لوهان خوابیده بود؟
اونموقع که کاری باهاش نکرده بود پدرش اینطور پسرشو بهش چسبونده بود حالا که باهم خوابیده بودن‌...‌.مطمئنا تا دامادش نمیکرد دست بردار نمیشد.
با حس بغض سختی که توی گلوش نشست از جاش بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت...باید در میرفت؟
اونوقت لوهان تا عمر داشت ازش به عنوان "بکن دررو"یاد میکرد!
آهی کشید و به انعکاس تصویر خودش تو آینه سرویس بهداشتی نگاه کرد..‌.نمیفهمید چرا اونکارو کرده بود چون فاک بهش!...خوابیدن با اون بچه لوس و پررو جزو آخرین چیزی بود که سهون بهش فکر میکرد.
آب رو باز کرد و روی صورتش پاشید...دیشب لوهان واقعا شهوت انگیز شده بود و برای آدمی مثل سهون که وقتی تحریک میشه چیزی رو نمیفهمه عجیب نبود که حالا کاسه چه کنم چه کنم دستش بگیره!
_باید باهاش حرف بزنم.
بعد از شستن دستش زیرلب زمزمه کرد و وقتی از سرویس بهداشتی خارج شد خودش رو داخل اتاق رسوند....قدماش انقدر سنگین بودن که هر لحظه امکان داشت همونجا جلوی در اتاق سکته بزنه!
لوهان بیدار شده بود و در حال مالوندن چشماش بود....از این بهتر نمیشد!
_بیدار شدی؟
با استرس پرسید و پسرکوچکتر برای چند لحظه با گیجی به بالاتنه لخت سهون نگاه کرد و کم کم متوجه اوضاع خودش شد.
دستش رو تو موهاش فرو کرد و وقتی سرجاش نشست ناله بلندی کرد
_آخخخخخ درد میکنهههه.
کمرش به فاک رفته بود و باسنش...خب اون دوتا هلوی عزیزش رو دیگه نمیتونست حس کنه‌.
_خ..خوبی؟
سهون با استرس پرسید و چشم غره غلیظی از پسر ریزجثه دریافت کرد
_هی اوه سهون...بابت اتفاق دیشب به نفعته به کسی چیزی نگی.
لوهان با حرص گفت و سهون چند تا پلک گیج زد...خب این برای آدمی که بعد از هر رابطه پارتنرش رو به زور از خونش پرت میکرد بیرون زیادی عجیب بود،مخصوصا اینکه تا چند دقیقه پیش داشت به اینکه چطور قراره از زیر بار عروسی دربره فکر میکرد!
_اتفاقا منم میخواستم همینو بهت بگم.
از لای دندونای بهم چفت شدش گفت و لوهان لبخند نه چندان واقعی تحویلش داد
_خوبه....بهتره هر دو آخ...
با دردی که تو پایین تنش پیچید و تا ستون فقراتش رو لرزوند نتونست حرفش رو تکمیل کنه و همین کافی بود تا سهون هول هولکی سمت لباساش بره
_میرم مسکن بخرم...چیزی لازم نداری؟
با نگرانی پرسید و لوهان ناخواسته لوس تر شد.
_کیسه آب داغم بگیر.
_باشه باشه...تو فقط استراحت کن...پیتزا میخوری از بیرون بگیرم؟ چون الان دیگه تایم ناهاره.
پسر ریزجثه سر جاش دراز کشید و‌ دربرابر سهونی که مثل بچه ها منتظرش بود تا حرفش رو بزنه سرش رو بالا پایین کرد
_اوهوم.
_باشه پس من الان میام.
و لحظه بعد در عرض چند صدمه ثانیه لباساش رو پوشید و مثل موشک از اتاق زد بیرون.
_اون زیادی کیوووته‌.
لوهان با ذوق گفت و یهو با یادآوری بکهیون چشماش گرد شد....اون بچه یعنی الان داشت چیکار میکرد؟
حتی با یادآوری وسیله هایی که بک از اون فروشگاه خریده بود قرمز میشد...دیگه بهتره خودتون بفهمید اون وسیله ها در چه حدی بودن که لوهان رو خجالت زده میکرد!

____________________________

سهون و لوهان واقعا نیمه گمشده هم نیستن؟...لعنتیا خیلی شبیه همننن😂😂
آیا پارت بعد یک عدد بکهیون شیطون داریم؟😈
(ایکس مایا ظهور میکند)
خب بیبیا بابت تاخیر متاسفم...حقیقتا فکر نمیکردم ووت ها برسه و یهو امروز صبح که پیاماتون رو دیدم شوکه شدم و بعد از ذوق تقریبا یه دور سکته زدم و خدا شفام داد😍😭💓
مرسی از اینکه اهمیت میدید کلی کلی دوستون دارممم*-*
پارت بعد سه شنبه=600 ووت(به خاطر تاخیری ک داشتم تا سه شنبه وقت دارید^^)

ووت و نظر برای این پارت فراموش نشهههه🥰❤

Continue Reading

You'll Also Like

4.7K 1.1K 31
Couple(s): JaeYong Character(s): Doyoung, Yuta, Johnny Genres: Romance, Angst Summary: خون، جریان زندگی‌ای که میتونه دو نفر رو هم عاشق، و هم از همدی...
7.6K 1.2K 34
"تو فقط یک روانی هستی که معشوقه دشمنشی، و اون رييس از مازوخیسم و هرچی که متعلق به توئه متنفره" «تمام شده» «طبقه 25 » کاپل: جیونگ ژانر: جنایی،معمایی،ا...
33.5K 4.3K 32
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
643 195 5
"واقعیت تنها نوعی توهم است،توهمی بسیار یک دنده" ▪︎ژانر: روانشناسی/برشی از زندگی/انگست ▪︎▪︎شخصیت‌ها: پارک چانیول/بیون بکهیون ▪︎▪︎▪︎نویسنده: Jaya ▪︎▪︎▪...