My Daddy

By MAYA0247

483K 85.2K 15.3K

Name: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده... More

my daddy prt 1
my daddy prt 2
my daddy prt3
my Daddy prt4
my Daddy prt 5
my Daddy prt6
my Daddy prt7
my Daddy prt8
my daddy prt9
my daddy prt10
my daddy prt 11
my Daddy prt~12
my daddy prt 13 ^^
my daddy prt14
my Daddy prt 15
my Daddy prt 16
my Daddy prt17
my Daddy prt18
my Daddy prt 19
my Daddy prt20
my daddy prt 21
my daddy prt22
my daddy 23
my daddy 24
my daddy prt 25
my daddy prt26
my daddy prt27
my Daddy 28
my daddy prt29
my daddy prt30
my daddy prt31
my Daddy prt 32
my daddy prt33
my Daddy.prt34
my daddy.prt 35
my daddy.prt36
my Daddy. prt37
my Daddy prt38
MY DADDY.prt39
my daddy.prt40
my Daddy.prt41
my daddy prt42
MY DADDY.PRT43
my daddy_prt45
my Daddy prt46
My Daddy~prt47
My Daddy.prt48
My Daddy.prt49
My Daddy prt 50
MY DADDY.PRT 51
my Daddy prt 52
my Daddy.prt53
my daddy.prt 54
my Daddy prt55
My Daddy prt 56
My Daddy prt57
My Daddy prt58
My Daddy.prt59
my Daddy prt 60
My Daddy prt 61
My Daddy.prt62
my Daddy.prt63
My Daddy.prt 64
My Daddy.prt 65
FINAL PART

My DADDy prt44

8.9K 1.5K 233
By MAYA0247


_لعنتتتتتتتتتتت!
با دوتا دستش موهاش رو چسبید و سرشو توی بالشت فرو کرد.
هر طوری که فکر میکرد نمیتونست درک کنه که به چه دلیل کوفتی دیشب اونکارو کرده بود!
دقیقا مثل کسی که مست بوده باشه رفتار کرده بود و حالا وات د فاااااک؟
"آه ددی میخوام کینگ سایزتو با دهنم‌خیس کنم"
صدای خودش توی گوشاش پیچ خورد و همزمان با گشاد شدن چشماش با شدت دستش رو جلو دهنش کوبوند.
_اینو از کجام دروردم؟
با صدای نامفهومی تقریبا نالید و شروع کرد به قل خوردن روی تختش..خجالت آور بووووود!
_لعنت بهت لوهان!
با لبای آویزون شده ای سرجاش نشست، از صبح که چشماش رو باز کرده بود لوهان رو ندیده بود و همین چند دقیقه پیش که زنگ زد فهمید اون کاری براش پیش اومده و رفته!...هر چند در اصل جونش رو برداشته بود و زده بود به چاک چون اگه الان اینجا بود بکهیون به هشتاد روش سامورایی به فاکش میداد.
واقعا حس میکرد با بدبختی خودش تنها گذاشته شده و واقعا هم نیاز به یک عدد کیونگسو داشت تا بشینه کنارشو غرغر کنه!
_چه غلطی کنم؟
با بدبختی زمزمه کرد و از جاش بلند شد و تلو تلو خوران از اتاقش خارج شد....باید اول یه چیزی میخورد تا مخش به کار بیافته!
داخل سرویس بهداشتی شد و مسواکش رو برداشت اما فقط کافی بود به چهره خودش جلو آینه نگاه کنه تا یه تیکه از اتفاق دیشب جلو چشماش به رقص بیاد

(فلش بک)

موهاش آشفته روی پیشونیش ریخته شده بود و حس میکرد هر لحظه هوا اطرافش داره گرمتر میشه.
لبش رو به دندون گرفت و اسپنکی به باسن خودش زد و به چانیول که وضعیتش از خودشم بدتر بود نگاه کرد‌
_ددی...من بهت نیاز دارم.
با لحن ملوسی گفت و لباش رو آویزون کرد
_اگه الان اینجا بودی با..باهام چیکار میکردی ددی؟
دستش رو دور عضوش حلقه کرد و ناله ای از بین لباش خارج شد.
_تنبیهت میکردم تا دیگه اینطور خودتو لمس نکنی!
چانیول با لحنی که از شدت تحریک شدن دورگه شده بود گفت و زبون بک روی لباش کشیده شد.
_دلم میخواد تنبیهم کنی ددی...خیلی هارد!

(پایان فلش بک)

حرکت مسواک روی دندوناش کند تر و در آخر متوقف شد، با چشمای گرد شده به آینه نگاه کرد و لحظه بعد همزمان با پرت کردن مسواک روی روشویی جیغ بنفشی کشید.
_نههههههه!
چند تا پلک گیج زد و زانوهاش شل شدن و همونجا وا رفت...باورش نمیشد همچین حرکت فولی زده و اون حرفای بی شرمانه رو به زبون آورده!
الان چانیول راجبش چه فکری میکرد؟
با همون دهن کفی از سرویس بهداشتی پرید بیرون و به سمت آشپزخونه پا تند کرد.
یادشه دیشب لوهان یه لیوان شربت بهش داد بخوره تا استرسش بره اما الان که فکر میکرد اون شربت مزش خیلی عجیب بود!
توی کابینتا رو گشت و وقتی چیزی پیدا نکرد به سمت یخچال رفت و پاکت آبمیوه رو برداشت و تاریخ مصرفش رو چک کرد...فاسدم نشده بود!
پوفی کشید و به اون پاکتی که عامل همه بدبختی های الانش بود نگاهی انداخت....باید نابودش میکرد.
در یخچالو بستو با چشمای ریز شده به سمت سطل زبانه رفت و بازش کرد تا اون آبمیوه عجیب غریب رو بیرون بندازه ولی با دیدن قوطی قرصی که توی سطل آشغال بود چشماش گرد شدن.
از وقتی چانیول رفته بود این سطل خالی بود و تو این چند روز بکهیون از هیچ قرصی استفاده نکرده بود!
با تعجب خم شد و قوطی قرص رو برداشت...این دیگه چی بود؟

_______________________________

_یااااا چی میگی؟
لوهان با حرص سر سهونی که تقریبا مثل توله سگای پشیمون و گناهکار از وقتی اومده بود دورش میچرخید داد زد و باعث شد پسرک بیچاره دستاش بلرزه و سریع اخم کنه.
_ه...هیچی...فقط میگم داری به چی فکر میکنی‌؟
خودشو روی کاناپه‌پهن کرد و وقتی نگاه پوکر لوهان که روش نشسته بود رو دید سریع توضیح داد
_منظورم اینه تو فکر فرو نرو...بشین درساتو بخون.
_خفه شو!
لوهان با حرص گفت و تا خواست از جاش بلند شه گوشیش زنگ خورد.
_کیه؟
سهون سریع پرسید و به همون سرعتم چشم غره ای از طرف پسر ریز جثه دریافت کرد.
_جانم؟
لوهان با لبخند جواب داد و وقتی دید سهون سرتا پا گوش شده تا ببینه چی داره میگه به سمت اتاقش راه افتاد و خب ثانیه بعد خدا رو شکر کرد که داخل اتاق پریده بود وگرنه الان آبرو و شرفش برباد رفته میرفت!
_کوووووونی...تو به من قرص افزایش میل جنسی خوروندی؟
چشمای لوهان گرد شد و لحظه بعد مثل کسایی که لو رفته باشن صورتشو جمع کرد
_اوپسی!
_پارت میکنم پارهههههه.
بکهیون جیغ کشید و لوهان سعی کرد حداقل برای حفظ حنجره دوستش هم که شده کمی توضیح بده
_ببین بک...بخدا اگه اونو نمیخوردی دیشب یه سلام از زیرپتو بهش میدادی و قطع میکردی.‌.تهشم تا فردا صبح مخ منو به فاک میدادی که با فلان دختره...من به نفع هر سه مون عمل..‌
_خفه شو لوهان...الان من چه ریختی تو صورتش نگاه کنمممم؟
و جیغ دیگه ای که تو گوشای پسر ریز جثه پیچید و باعث شد چشماش جمع بشه..‌‌واقعا چطور فهمیده بود.؟

_____________________________

هودی گشاد آبی کاربنی رنگش رو توی تنش مرتب کرد و دستی تو موهای لخت قهوه ایش کشید و باعث شد موهاش به سمت بالا برن و بعد از چند لحظه دوباره روی پیشونیش رو بپوشونن.
_کای دستتو دور کمرش حلقه کن‌.
کای همونکاری که زن عکاس گفته بود رو کرد و جنی با لبخند عمیق تری بهش چسبید‌.
"الان خرذوقی نه؟"
با حرص لب زد و دستاش رو مشت کرد...دلش میخواست اون موهای بلند رو تو دستش بگیره و بکشه و در آخر با لذت به موهایی که بین انگشتاش جمع شده بودن نگاه کنه.
خب دلیل اینکه الان اینجا بود تنها یه چیز بود و اونم این بود که قراره عاشقانه ای که با کای داشت با زنگ یهویی مدیر کمپانی به فاک رفت و حالا کیونگسو تو این نقطه ایستاده بود و کارد میزدی خونش درنمیومد.
واقعا خسته شده بود، هر کس نگاهشون میکرد فکر میکرد جنی دوست دختر کای شده و کیونگسو بدبخت داره خیلی روشن فکرانه دوست پسر جذابشو به اون دخترک کونی میده ولی خیر!...اینطور نبود و کیونگسو یه تار موی گندیده کای رو به جنی نمیداد...اصلا همه کیم جونگین ماله خودش بود...همشششششش‌!
وقتی نگاه کای روش نشست لبخند قشنگی بهش زد و انگشت شصتش رو سمتش گرفت و چشمکی تحویلش داد
_فایتینگ!
لب زد و لبخند کای کش اومد...کیونگسو چطور میتونست با یه حرکت کوچیک اینطور به وجدش بیاره؟
واقعا اگه میفهید کیونگسو تا چند دقیقه پیش با چشمای ترسناک شده ای داشت نگاهشون میکرد اینطور تو دلش ذوق نمیکرد.

_________________________________

حوله رو دور کمرش بست و از حموم خارج شد، وقتی جلوی آینه قرار گرفت نفسش رو بیرون داد و کمی لوسیون ب دستا و صورتش زد و فقط کافی بود به چهره خودش جلوی آینه نگاه کنه تا صحنه دیشب جلو چشماش نقش ببنده.

(فلش بک)

نفس داغش رو بیرون داد و به بکهیون که صدای ناله هاش به وضوح گوشاش رو پر کرده بود نگاه کرد و ناخواسته موجی به کمرش داد و دستش رو دور عضوش حلقه کرد و سرش رو به تاخ تخت تکیه داد.
_فاک!
_ددی...آهههه ددی، من کینگ سایزتو میخوام!
و همین حرف کافی بود که دستش روی عضوش شروع به حرکت کنه و ناله مردونه خودش با صدای بک قاطی بشه.
این عجیب ترین کار زندگی همیشه قانونیش بود و حالا...برعکس همیشه که از خط قرمزاش رد میشد و تا یه مدت خون خودشو میمکید اینبار داشت لذت میبرد...شیرین بود!

(پایان فلش بک)

دستش رو تو موهاش فرو کرد و ناله بدبختانه ای کرد.
_اون چه غلطی بود که کردم؟
"ددی من‌کینگ سایزتو میخوام میخوام میخوام میخوام"
صدای بک تو سرش اکو انداخت و باعث شد حس کنه اگه فقط یه ثانیه بیشتر بخواد به دیشب و اتفاقاتش فکر کنه باز سخت میشه!
سریع موهاش رو با سشوار خشک کرد و به همون سرعتم لباساش رو عوض کرد ، چمدونش رو بیرون کشید، ذهنش به شدت مشغول بود!
اون از خوابی که دیده بود و اونم از اتفاق دیشب‌...یعنی بک در این حد بهش نیاز داشت؟
لباساش رو از توی کمد داخل چمدون چپوند و بعد از جمع کردن کاملش زیپش رو بست و از جاش بلند شد و یه دور با خودش چک کرد همه چیزش رو برداشته باشه.
یه طرف ذهنش جیغ میکشید که به بکهیون خبر بده داره برمیگرده ولی یه طرف دیگه ذهن و قلبش دوست داشت اون چهره ذوق زده پسر ریز جثه رو ببینه!
از اتاقش خارج شد و نگاهی به بلیط تو دستاش انداخت
_دارم میام بکهیونی!
با نیش باز گفت و به سمت خروجی هتل رفت...امروز صبح زود تمام کاراش رو تحویل داده بود و الان جوری داشت به سمت فرودگاه پرواز میکرد که هر کس نمیدونست فکر میکرد در رو برای یه زندانی باز کردن تا برگرد به خونتون!

_________________________________

ظرف بزرگ بستنی توت فرنگی رو از توی یخچال برداشت و تو یه حرکت روی میز پرید.
قاشقش رو داخل بستنی فرو کرد و همونطور که پاهای لختش رو تو هوا تکون میداد قاشق رو داخل دهنش گذاشت و چشماش رو ریز کرد.
_مزش خوبه!
به موبایلش که روی کانتر بود نگاهی انداخت و سریع باز به بستنیش چشم دوخت و قاشق پر و پیمون دیگه ای داخل دهنش گذاشت.
"اصلا اهمیت نمیدم که زنگ نزده، با کار دیشبم حق داره ازم بترسه"
لباش آویزون شد و بستنیش رو قورت داد.
خب از صبح‌کلی با خودش سر و کله زده بود و در آخر به این نتیجه رسیده بود که فقط یه سکس کال هات با ددیش داشته و تمام!
با بلند شدن صدای رمز در چشماش رو با حرص بست و قاشقش رو با حرص تو بستنیش فرو کرد و تیکه بزرگی ازش رو داخل دهنش گذاشت و باعث شد به روی لباش مالیده بشه.
"لوهان با چه جراتی برگشتی؟"
با خودش فکر کرد و مثل یه پاپی کوچولو چنگالاش رو تیز کرد و پاهاش رو با حرص بیشتری تکون داد.
وقتی در بسته شد صدایی نیومد و همین پسر کوچکتر رو برای شجاع شدن تشویق کرد...لوهان چون ازش میترسید صداش رو طبق معمول پس کلش ننداخته بود؟
پیراهن گشاد سفید رنگی که تنش بود دقیقا تنها پوششی بود که داشت و خب اهمیتی هم نمیداد!
با حس سنگینی نگاهی رو خودش بستنیش رو کنار گذاشت و همزمان با لحن ترسناکی صداشو بالا برد
_واقعا نمیفهمم با چه جراتی برگشتی لو...
فقط کافی بود سرش رو بالا بگیره و با دیدن آدمی که به کانتر تکیه زده بود و داشت نگاهش میکرد حرف یادش بره‌.
_چ‌...چانیول شی!
با بدبختی گفت،چانیول چمدونش رو رها کرد و کاکتوسی که برای اون بچه کوچولو گرفته بود رو روی کانتر گذاشت و به سمتش اومد.
چشمای بکهیون بیشتر از اون قابلیت گرد شدن نداشت
"اون زیادی واقعیه"
با خودش فکر کرد و وقتی چانیول روبه روش قرار گرفت با عطر تلخی که تو مشامش پیچید چند تا پلک گیج زد.
_کی...کی اومدی؟
با تته پته گفت و چانیول که واقعا سعی میکرد به اتفاقات دیشب فکر نکنه لبخند کجی زد و یه تای ابروش رو بالا انداخت
_الان...نمیخوای بغلم کنی...دلت برام تنگ نشده بود؟
بکهیون از پایین با گونه های سرخ شده بهش نگاه کرد و زبونش رو روی لب پایینش که بستنی شده بود کشید....خب فاک‌!
این خیلی سکسی بود هر چند بکهیون واقعا از قصد اونکارو انجام نداده بود ولی چانیول حس میکرد قلبش داره یه جایی بین سینه و حلقش میزنه.
_د...دلم برات تنگ شده بود ددی.
با بدبختی گفت و وااااقعا جلوی خودشو گرفت که از روی میز پایین نپره و به سمت اتاقش فرار نکنه.
چانیول دستش رو دو طرف روی میز ستون کرد و به سمتش خم شد و وقتی با چشمایی که از نظر بکهیون یه ریخت عجیبی بودن به چشمای پاپی طور پسر ریز جثه خیره شد.
_ولی چرا نشون نمیدی؟...تو توی ابرازش خیلی خوبی!
گونه های بکهیون بیشتر از این سرخ نمیشد، نفسش رو تو سینش حبس کرد و دستش رو جلو برد، دو طرف کت چانیول رو گرفت و وقتی مرد بزرگتر بهش نزدیک تر شد کمی خودشو روی میز بالا کشید‌.
خب چانیول انتظار داشت بکهیون الان محکم بغلش کنه ولی وقتی لبای کشیده و شیرینش روی لبای نیمه بازش کوبیده شدن تمام معادلات توی ذهنش نابود شد.
دستای بکهیون از روی سینش به دور گردنش حلقه شدن ولی چانیول بدون اینکه لباش رو تکون بده تو جاش خشکش زده بود.
به پلکای بسته بکهیون نگاه کرد...دقیقا هیچوقت نمیتونست به این جواب که چرا جلوی این بچه اینهمه خلع سلاح میشه برسه!
همزمان با مک ریزی که پسر کوچکتر به لب پایینش زد انگار که تازه به خودش اومده باشه دستش رو دور کمر ظریفش حلقه کرد و وقتی بکهیون رو تقریبا تو بغلش گرفت چشماش رو بست و لحظه بعد جوری با عطش اون لبای صورتی و شیرین رو میخورد که انگار به یه بچه آبنبات مورد علاقش رو داده باشی و اون قصد ول کردنشو نداشته باشه!
گاز ریزی به لب پایینش زد و زبونش رو روی لب بالاش کشید و لحظه ای که لبای بکهیون از هم باز شدن زبونش رو داخلش سر داد‌، جای به جای دهن شیرینش رو مزه کرد...بکهیون واقعا عاشق بستنی توت فرنگی بود و چانیول حس میکرد اونم داره عاشقش میشه!
زبون بک رو توی دهنش کشید و وقتی مک عمیقی بهش زد ناله کشیده ای از بین لبای بک خارج شد و بیشتر بین بازوهای چانیول فرو رفت.
این زیادی واقعی بود...یعنی چانیول الان درست روبه روش بود و داشت میبوسیدش؟
نصف ذهنش جیغ میکشید که این فقط یه خوابه ولی خب....دستای بزرگ و مردونه ای که کمرش رو لمس میکردن انگار بهش اطمینان میدادن که چانیول واقعا برگشته و اینجاست!
پاهای لختش دور کمر ددیش حلقه شد و چنگی به موهای پشت گردن چانیول زد.
انگار این دوری برای هردوشون لازم باشه حالا میتونستن بفهمن که تا چه حد عمیق توی دل هم ریشه دووندن البته.‌.این بیشتر راجب چانیول صدق میکرد!
دستای چانیول زیر باسنش نشست و بدون اینکه اجازه جدا شدن لباشون رو بده بکهیون رو همونطور که تو بغل داشت از روی میز برداشت و همزمان حلقه پا و دستای پسر ریزجثه دورش محکمتر شد.
لباشون به آرومی از هم جدا شد و وقتی که بهم نگاه کردن بکهیون در برابر نگاه گرسنه چانیول با خجالت و گونه های سرخ شدنش سرش رو پایین انداخت ایده ای نداشت که چانیول قراره باهاش چیکار کنه ولی خب بازم هر چی!
به شدت احساس خجالت میکرد و همین برای خودشم عجیب بود...واقعا الان نیاز به یکی از اون قرصا داشت تا چانیول رو گوشه ای هل بده و لختش کنه اما خب انگار چانیول این خجالتش رو بیشتر دوست داشت چرا که وقتی از آشپزخونه خارج شدن درست توی راهرویی که به اتاقشون ختم میشد نتونست بیشتر از این جلوی خودش رو بگیره و لحظه بعد پسر کوچکتر با حرص به دیوار راهرو کوبیده شد و به فاصله کمتر از یه پلک زدن لبای قلوه ای چانیول رو لباش کوبیده شدن.
چانیول حریص تر از چند دقیقه پیش گاز ریزی از لب پایینش گرفت و همزمان یکی از دستاش رو از زیر باسنش بالا برد و روی پهلو لختش کشید، حس میکرد همین الانشم به شدت تحریک شده!
بکهیون بیچاره که تا قبل از اون شوکه به چانیول نگاه میکرد با گازی که مرد بزرگتر از لبش گرفت آخی گفت و درست لحظه ای که چشماش رو بست چنگی به موهای پشت سرش زد...حرکت دست بزرگ چانیول روی بدنش تقریبا داشت دیوونش میکرد و باعث میشد خودشو بیشتر بهش بچسبونه‌.
با حس تقلای پسر ریزجثه برای درآوردن کت از تنش، خودش دست به کار شد و کتش رو با یه حالت عجولی از تنش خارج کرد و لحظه بعد کتش روی زمین افتاد و باز دستش رو زیر باسن بکهیون برد و تو بغلش کشیدتش.
لحظه ای که لباشون از هم جدا شد بکهیون فکر میکرد الان چانیول لبخندی بهش میزنه و رهاش میکنه ولی دقیقا با حس لبای چانیول روی گوشش تمام معادلاتش بهم ریخت‌.
چانیول هاله گوشش رو به دهن کشید و ناله بکهیون کل خونه رو پر کرد...به شدت روی گردنش حساس بود و حالا نفسای داغ چانیول براش حکم دیوونگی رو داشت‌!
با حس کشیده شدن زبون داغ چانیول روی گردنش عرق سردی رو پشتش نشست و ناخودآگاه سرش رو کج تر کرد تا فضای بیشتر به چانیول بده.
با گازی که از لبش گرفت مانع خروج ناله دیگه ای از بین لباش شد اما خب انگار چانیول تازه داشت لذت میبرد.
بوسه های خیسش رو تا ترقوه های بکهیون که از زیر تیشرتش بیرون زده بود کشوند و لحظه ای که زبونش رو روی ترقوش کشوند، انگشتای بکهیون توی موهاش چنگ شد.
مک دردناکی به همون قسمت زد و پوستش رو به دهن کشید و چند بار این کارو تکرار کرد وقتی سرشو کمی عقب تر برد با دیدن رد سرخی که به جا مونده بود نیشخندی روی لبش شکل گرفت.
سرش رو بالا برد و درست دم گوش بیبی تو بغلش زمزمه کرد
_چطور اینهمه شیرینی پاپی کوچولو؟
بکهیون قوسی به کمرش داد و سرش رو داخل گردن خوش بوی چانیول فرو کرد....عطرش درست همون چیزی بود که بکهیون توی این چندروز نبودش رو حس میکرد.
نوک بینیش رو روی گردن چانیول کشوند و با لحن ملوسی زمزمه کرد
_ تو هم چطور میتونی اینهمه هات باشی؟...ببرتم روی تخت نمیتونم بیشتر از این اینطور بمونم ددی‌.
نفس چانیول توی سینش حبس شد، دستش رو زیر باسن بکهیون برد و همزمان با جدا کردنش از دیوار و بردنش سمت اتاق دم گوشش زمزمه کرد
_کیوت!
دره نیمه باز رو با پاش باز کرد و وقتی داخل اتاقش شد پسر ریزجثه رو به آرومی روی تخت گذاشت و خودشم روش خیمه زد.
دستشو دو طرف سر بکهیون ستون کرد و برای چند لحظه به چشمای قشنگش نگاه کرد...واقعا دل تنگش شده بود و حالا که بک مثل جوجه زیرش داشت نفس نفس میزد باعث میشد هر لحظه برای اینکه اون بچه رو یه لقمه چپش کنه مصمم تر میشد‌!دوست داشت آروم آروم دلتنگیش رو به روش خودش رفع کنه.
دیشب راجب این موضوع فکر کرده بود، بکهیون میتونست انجامش بده نه؟
وقتی تا اون حد تحریک شده بود و اسمش رو ناله میکرد یعنی میتونست....خب چانیول ترجیح میداد بکهیون رو برای خودش کنه تا اینکه یه کسای دیگه ای از جمله اون کریس عوضی نیاز بیبیش رو برطرف کنن و تهش بگن تو بلد نیستی با دیکت چیکار کنی!
با یادآوری دیشب و خوابی که دیده بود ناخواسته اخمی روی پیشونیش نشست و وقتی لباش دوباره روی لبای بکهیون نشست چیزی زیر شکم پسر کوچکتر پیچ خورد.
حس میکرد اینسری چانیول جدی تره و واقعا امیدوار بود وسطش ضدحال نزنه.
با فرو رفتن سر چانیول داخل گردنش ناله ملوسی کرد و دستاش به سمت دکمه های پیراهن سفیدش هجوم بردن، تقریبا تونست همشون رو تا وقتی که چانیول بوسه های خیسشو تا روی سرشونه ای که از تیشرت گشادش بیرون افتاده بود ادامه بده باز کنه.
لبای قلوه ای مرد بزرگتر از روی پوست گردنش جدا شدن و وقتی از بکهیون فاصله گرفت، پیراهنشو تو یه حرکت از تنش خارج کرد و پایین تخت انداخت. نگاه بکهیون روی بدن ورزشی و بزرگ چانیول نشست و آب دهنش رو به آرومی قورت داد.
فااااااااک...اون خیلی سکسی بود.
چانیول حالا با بالا تنه برهنه روش خیمه زد و بعد از بوسه آروم و طولانی که روی لبش کاشت با حرکت کیوتی چونه شیرین بکهیون رو بوسید و باعث شد قلب پسر کوچکتر محکمتر تو سینش بکونه....یه آدم چطور میتونست اینهمه خوب باشه؟
انگشتای بکهیون روی بازوهاش کشیده شد و لحظه ای که دستاش زیر تیشرتش نشست، پسر ریزجثه کمرش رو از تخت فاصله داد تا به ددیش توی درآوردن راحت تره پیراهنش کمک کرده باشه.
تیشرت بکهیون رو جایی کنار پیراهن خودش انداخت و نگاهش برای چند لحظه روی جای به جای بدن سفید و بی نقص بیبی بوی زیرش چرخید....واقعا نمیدونست میتونه خوب انجامش بده یا نه ولی خب امیدوار بود که حداقل تمام پورنای گی که دیده بود به ثمره بنشینه!
بوسه ای وسط سینش زدو زبونشو با حالت جذابی روی لبش کشید و همزمان با بالا دادن تیکه ای از موهاش که جلو چشمش افتاده بود دستور داد
_بهتره خجالت بذاری کنار بیب(چشمکی به چشمای خمار بکهیون زد) ددی ناله هاتو دوس داره!
بکهیون که تا قبل از اون به خاطر نگاه خیره چانیول روی بدنش معذب تو خودش جمع شده بود با بوسه ای که وسط سینش زده شد چنگی به ملحفه زیرش زد و با حرفی که شنید بیشتر خجالت زده شد و چشماش رو‌بست
_یاااااا....نمیخ...
هنوز حرفش کامل از دهنش خارج نشده بود که زبون چانیول دور نیپلش کشیده شد و چیزی از موفقیتش تو کنترل نالش نگذشته بود که با حس دستای بزرگ چانیول روی پهلوی لختش ناله ای که خیلی تلاش برای کنترلش داشت از بین لبام خارج شد.
_اهه...
چنگی به موهای چانیول زد و بدون اینکه بدونه باید چیکار کنه سرشو بیشتر ب تشک تخت فشار داد.
چانیول زبونش رو دورانی دور نیپلش کشید و همزمان با گاز ریزی که ازش گرفت، روش رو بوسید.
دستشو از روی پهلوی نرم بکهیون تا رون پاش کشید و بعد از مک محکمی ک ب نیپلش زد رهاش کرد.
فاصله بین سینش رو بوسید و لبشو روی نیپل اونیکی سینش گذاشت، زبونشو روش کشید و گاز ریزی که ازش گرفت باعث شد دست بکهیون داخل موهاش مشت بشه!
انقدر این کار رو ادامه داد که لحظه بعد صدای ناله های شهوت انگیز بکهیون گوش دیوار های اتاق رو پر کرده بود و باعث میشد چانیول سخت شدن دردناک عضوش رو حس کنه.
به رونه پر بکهیون چنگی زد
_فاک
با حرص زمزمه کردو مک عمیقی ب سینش زدو روش رو خیس بوسید.
به آرومی ازش فاصله گرفت و دوباره لباش روی لبای نیمه باز و سرخ بکهیون کوبیده شد.
آرنج دستشو کنار سرش تکیه دادو با اونیکی دستش سیلی ریزی ب رون پسر کوچکتر زد و لرزش شیرین بکهیون زیر دستش باعث شد وسط بوسشون نیشخندی روی لبش بشینه!
خب...بکهیون اگه میخواست روراست باشه فکرشم نمیکرد چانیول توی رابطه اینطور خوب باشه، میدونست خوبه ولی نه در این حد که حالا احساس گیجی کنه!
با دلتنگی دستش رو دور گردن مرد بزرگتر حلقه کرد و یهو با یادآوری چیزی چشماش گرد شد‌
دستاش رو روی سینه چانیول گذاشت و فقط کافی بود چانیول ازش فاصله بگیره که چند تا پلک شوکه بزنه و در آخر با ترس زمزمه کنه
_لوهان رمز خونه رو داره‌
و خب همین حرف کافی که هر دو برای چند لحظه با تعجب بهم خیره بشن و بکهیون یهو انگار که ترسیده باشه چانیول همین الان پاشه و بره سعی کرد حرفش رو اصلاح کنه
_البته الان باید توی خونش باشه چون...
و خب چانیول چیزی نمیشنید چرا که صدای سهون گوشش رو پر کرده بود
"پسر کیم با من تو یه خونه زندگی میکنه"
_تو چیزی راجب رابطمون بهش گفتی؟
با لحن ترسناکی پرسید و بکهیون بین بازوهاش تکون ریزی خورد....
_اگه بگم آره باهام چیکار میکنی‌؟

_____________________________

حالا میفهمم چرا اسمات مای ددی اینهمه طول کشید(:

پارت بعد=۶۰۰ ووت❤
اگه برسه دوشنبه آپ میشه و نرسه جمعه...لطفا
وقتی سه شنبه شد نیاید درخواست پارت جدید کنید چرا که روز تایین کردم(:
بوس رو لپتون😘
مایا کلی دوستون دارههههه^-^

Continue Reading

You'll Also Like

643 195 5
"واقعیت تنها نوعی توهم است،توهمی بسیار یک دنده" ▪︎ژانر: روانشناسی/برشی از زندگی/انگست ▪︎▪︎شخصیت‌ها: پارک چانیول/بیون بکهیون ▪︎▪︎▪︎نویسنده: Jaya ▪︎▪︎▪...
49.9K 6.4K 53
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
198K 24.4K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
335K 52.6K 126
🥀 فیکشن : دوستت دارم 🥀 کاپل : چانبک 🥀 ژانر : امپرگ ، روزمره ، اسمات ، رمنس ، خشن ، فلاف +18 🔆خلاصه : پارک چانیول رئـیس بزرگ ترین بانـد مواد مخدر...