My Daddy

By MAYA0247

483K 85.2K 15.3K

Name: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده... More

my daddy prt 1
my daddy prt 2
my daddy prt3
my Daddy prt4
my Daddy prt 5
my Daddy prt6
my Daddy prt7
my Daddy prt8
my daddy prt9
my daddy prt10
my daddy prt 11
my Daddy prt~12
my daddy prt 13 ^^
my daddy prt14
my Daddy prt 15
my Daddy prt 16
my Daddy prt17
my Daddy prt18
my Daddy prt 19
my Daddy prt20
my daddy prt 21
my daddy prt22
my daddy 23
my daddy 24
my daddy prt 25
my daddy prt26
my daddy prt27
my Daddy 28
my daddy prt29
my daddy prt30
my daddy prt31
my Daddy prt 32
my daddy prt33
my Daddy.prt34
my daddy.prt 35
my daddy.prt36
my Daddy. prt37
MY DADDY.prt39
my daddy.prt40
my Daddy.prt41
my daddy prt42
MY DADDY.PRT43
My DADDy prt44
my daddy_prt45
my Daddy prt46
My Daddy~prt47
My Daddy.prt48
My Daddy.prt49
My Daddy prt 50
MY DADDY.PRT 51
my Daddy prt 52
my Daddy.prt53
my daddy.prt 54
my Daddy prt55
My Daddy prt 56
My Daddy prt57
My Daddy prt58
My Daddy.prt59
my Daddy prt 60
My Daddy prt 61
My Daddy.prt62
my Daddy.prt63
My Daddy.prt 64
My Daddy.prt 65
FINAL PART

my Daddy prt38

8K 1.4K 310
By MAYA0247

پاهاشو رو هم انداخت و سیگارش رو توی جاسیگاری روی میز خاموش کرد.
پوزخندی رو لبش نشست و به بادیگاردش نگاهی انداخت
_تونستی بفهمی بینشون چیه؟
مردی که درست روبه روی میزش ایستاده بود سری تکون داد و با چشماش به هر جایی جز چشمای رییسش نگاه کرد
_بله آقای کیم...اونا خیلی با هم صمیمین!
ابروهای مرد میانسال بالا پرید
_یعنی چی؟
بادیگارد آهی کشید...میدونست اون مرد بالاخره میفهمه
_قربان...اونا با هم رابطه ای بیشتر از برادری دارن.
این حرف کافی بود که چهره مرد میانسال تاریک بشه و تو جاش تکیه بزنه...د هر حال از اولم یه شکایی کرده بود.
_که اینطور!
زیر لب زمزمه کرد و باز به بادیگاردش نگاه کرد
_بازم زیرنظر بگیرتش(روی میز خم شد)...البته اینبار فقط پسره رو!

_________________________

بکهیون حس میکرد داره تو ابرا زندگی میکنه...دیشب اصلا نتونسته بود برای یک لحظه هم چشماش رو روی هم بذاره.
لبخندش عمیق تر شد و با ذوق پتوش رو بغل کرد و چند بار تو جاش غلتید.
چطور میتونست باور کنه؟...الان چانیول بره خودِخودش بود؟...گاد اینجا حتما یه دنیای صورتی و پشمکی با کلی اکلیل معلق در هوا بود.
با تقه ای که به در اتاق زده شد چشماش گرد شد و تمام افکاری که بالا سرش شکل گرفته بودن بهم ریخت، سر جاش سریع نشست.
چند تا پلک گیج زد و با باز شدن یهویی در سریع پتوش رو روی سرش کشید و دوباره دراز کشید...خب اول صبح قیافش خیلی پف کرده بود و نمیخواست چانیول اینطوری ببینتش، در هر حال الان همه چیز فرق میکرد.
میترسید کوچکترین اتفاقی باعث بشه چانیول پشیمون بشه و ترکش کنه...خب اون زیادی احمق بود؟
مرد بزرگتروقتی دید بکهیون خوابیده حقیقتا سوپرایز شد.
چشماش رو کمی ریز کرد و با پی بردن به اینکه نفسای پسر زیرپتو اصلا منظم نیست اخماش تو هم رفت.
دستشو تو جیب شلوارش فرو کرد
_بک..میدونم بیداری.
میتونست چشمای گرد شده پسر ریز جثه ای که زیر پتو پناه گرفته بود رو ببینه و همین باعث میشد خندش بگیره.
با حرکت ریزی که اون توده رو تخت خورد لبخندش رو از رو صورتش پاک کرد و وقتی بکهیون تو جاش نشست فقط پتوش رو جوری کنار کشید که چشماش معلوم بشه و وقتی ابروهای چانیول بالا پرید واقعا خوشحال بود که مرد بزرگتر نمیتونه گونه های سرخش رو ببینه.
چطور میتونست در لحظه اینطور جذاب باشه؟...حس میکرد برای اولین بار داره میبینتش و قلبش پیچ شیرینی خورد.
_این چه وضعشه بک.
با صدای چانیول از تحلیل چهرش دست برداشت و لباش رو ورچید.
_برو بیرون خودم میام.
_نمیخوای بذاری ببینمت؟...چه گندی رو قیافت بالا آوردی؟...آبله زدی؟
چانیول با نگرانی تند تند پشت سر هم پرسید و چشمای بکهیون گرد شد، دهنش چند بار باز و بسته شد واو!..چانیول چطور میتونست مثل بچه ها رفتار کنه؟
سعی کرد به تیکه شیرین حرفش که گفت"نمیخوای بذاری ببینمت" فکر نکنه و فقط یه بهونه کوفتی سر هم کنه.
"نه خیر چون موهام مثل لونه پرندس و چشمام پف کرده و فکر کنم آب دهنمم گوشه لبم خشک شده"
تو دلش جواب چانیول رو داد و در آخر فقط مظلوم شده نالید
_اگه بری زود میام بوخودا.
چانیول آهی کشید و نیش پسر کوچکتر باز شد و فقط کافی بود که در اتاق بسته بشه که سریع پتو رو بندازه کنار و به سمت حموم شیرجه بزنه.
همیشه فکر میکرد کسایی که تو روز اول یه رابطه شیرینن صبح با صدای دوست پسرشون بیدار میشن و قهوه گرمو ازشون میگیرن و کوفت میکنن....ولی خودش!...این چه وضعش بود.
لباس خواب نخی خرسیش رو از تنش خارج کرد و وقتی زیر دوش آب گرم ایستاد ناله ای بی اختیار از بین لباش خارج شد...این خیلی خوب بود!

__________________________

در حالی که باسنش رو گرفته بود ناله کنان از اتاق خارج شد و با دیدن سهونی که اول صبح کت و شلوار مرتبی تنش بود و داشت قهوش رو میخورد ابروهاش بالا پرید.
_کجا داری میری؟
صدای خوابالود و خشدارش باعث شد نگاه بی حوصله سهون روش بشینه.
_مدرسه...خیر سرم معاونم!
دوتا دستای لوهان از لپ باسنش جدا شد و روی لباش نشست
_گاد...مدرسمممم...چیکار کنم؟
سهون سری به نشونه تاسف براش تکون داد و قهوش رو سر کشید و روی کانتر گذاشت.
_جوری رفتار نکن انگار غیبت برات چیز عجیبیه.
کیفش رو برداشت و خواست از خونه خارج بشه که با سوال لوهان متوقف شده
_یعنی بهم اجازه میدی تنها تو خونت بمونم؟
سهون چرخی به چشماش داد و به سمتش برگشت
_مگه باسنت درد نمیکنه؟
لوهان تند تند سری به نشونه مثبت تکون داد و انگار که یهو درد باسنش یادش افتاده باشه بغض کرد
_خیلی!
_خب پس..استراحت کن..هر چند حقته!
_تقصیر تو بود که افتادی دنبالم.
_اینکه تو پخش زمین شدی تقصیر من نیست بیب.
_اگه تو اونطور ترسناک نگام نمیکردی من هیچوقت فرار نمیکردم.
_اگه تو یه مشت جرت و پرت تحویل دختر خاله من نمیدادی من عصبی نمیشدم.
_تو کسی بودی که اول اون دخترو آوردی خونه‌.
هر چقدر که از بحثشون میگذشت صدای هردو اوج میگرفت...درست مثل موش و گربه که اولش با هم سازش میکنن و در آخر یهو به خون هم تشنه میشن...ولی خب لوهان واقعا دلیل رفتارای جدی و تا حدودی عصبی سهون رو نمیفهمید!
فقط کافی بود یه حرف کوچیک بزنه تا سهون سریع گارد بگیره.
_خفه شو!
سهون داد زد و لوهان صداش رو بالاتر برد
_نمیخوااااااااااام!
و خب!..لحظه بعد سهون جوری برای زد پسر کوچکتر خیز برداشت که لوهان ناخواسته ترسید و چند قدن عقب رفت، سهون کلا اهل دعوا و زدن بود ولی هیچوقت دست رو بچه جماعت بلند نمیکرد اما اون لعنتی خیلی تو مخ داد میزد، البته فقط تونست فیگور زدن به خودش بگیره چون لوهان جوری تو خودش مچاله شد که دستاش و پاهاش و بدنش در لحظه خوشکید.
جوری که با چشمای مظلومش به سهون نگاه میکرد درست مثل یه بچه گربه زیر بارون شده بود...فاک!
سریع خودش رو جمع و جور کرد و زیر لب با تته پته گفت
_ق..قرار نیست ک..کتکت بزنم...این چ...چه قیافه ایه.
لبای لوهان بهم چسبید و انگار که احساس امنیت کرده باشه سریع تو جاش صاف شد
_خب ی..یهویی آمپر می..میچسبونی!
غرغر کرد و لحظه بعد سهون بدون اینکه جوابشو بده با قدمای بلندی‌به سمت خروجی رفت و وقتی از خونش خارج شد آهی کشید.
اینکه اینطور در برابر چیزای کیوت نمیتونست خودداری کنه واقعا تو مخش بود!

_____________________________

کروات لباس مدرسش رو شل بست و دکمه اولشو باز گذاشت.
موهای لطیف و نرمش روی پیشونیش رو پوشونده بودن و پوست سفیدش به وسیله کرمی که زده بود مثل یه بچه صاف و نرم به نظر میرسید.
کمی ویتامین لب توت فرنگی رو لبش زده بود و همین باعث میشد بوی توت فرنگی تو مشامش بپیچه.
کتش رو تو تنش مرتب کرد و وقتی از سر و وضعش مطمئن شد سریع به کیفش چنگ زد و از اتاق خارج شد.
احساس میکرد قلبش از خوشحالی در حال تند تپیدنه و اگه قرار بود روراست باشه نمیدونست حالا که میخوان به عنوان ددی و بیبی با هم روبه رو بشن چه جور رفتار کنه‌.
_بریم چانیول شی.
با صدای بلندی گفت ولی وقتی جوابی نشنید ابروهاش با حالت متعجبی به سمت بالا متمایل شدن.
سریع داخل آشپزخونه سرک کشید و جز میزی که چیده شده بود چیزی رو ندید...این چه کوفتی بود دیگه؟
_چانیول شی‌؟...ددی؟..کوشی؟
چند بار صداش زد و چشماش رو ریز کرد تا کوجکترین صداییرو در هوا شکار کنه اما فقط صدای زنگ موبایلش بود که بهش جواب داد.
درحالی که شوکه زدگیش کاملا مشخص بود موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و با دیدن شماره چانیول سریع جواب داد
_چانیولی کجایی؟
_بک یه کاری برام پیش اومد مجبور شدم زودتر برم،زنگ زدم به سرویست الان میاد.
لحن چانیول بی حوصله بود و بکهیون میتونست حدس بزنه اصلانشم کاری براش پیش نیومده.
_باشه.
سریع تماس رو قطع کرد و گوشیش رو گذاشت رو حالت پرواز!
عالی بود...اولین صبحونه ای که قرار بود مثل دوتا زوج باهم بخورن رو میگم!

___________________________

با صورت جمع شده به کای و کیونگسو خیره شده بود...اگه قرار بود روراست باشه یه چیزی در ماتحتش در حال سوختن بود.
چرا چانیول کمی...فقط کمی رمانتیک نبود؟...امروز کلی به خودش رسیده بود خیر سرش.
لباش با حالت افسرده ای آویزون شدن و به جای خالی دوست اوسکلش نگاهی انداخت...‌اگه لوهان بود حداقل میتونست سرش آوار شه ولی خب اونم نبود.
با لبای آویزون شده و چشمایی که غمگین به نظر میرسید به ساعت گوشیش خیره شد...نیم ساعت دیگه تعطیل میشدن..‌ریلی؟
باز از زیر چشم به کای و کیونگسو نگاه کرد...حاضر بود قسم بخوره کای هر وقت به کیونگسو نگاه میکنه چشاش قلب مانند میشه‌.
زیر لب آهی از بدبختی خودش کشید و به قسمت پیاماش رفت و برای چانیول پیامک کوتاهی نوشت.
"میس ددی"
این کل پیامش بود...آهی کشید و لپش رو روی سطح سرد میز گذاشت و چشماش رو بست.
واقعا چی میشد اگه امروز بهتر تموم میشد‌؟
_بیون بکهیون حواست به درسه؟
با شنیدن صدای استادش سریع سرش رو بالا گرفت
_بله بله استاد.
خواست گوشیش رو غلاف کنه که یهو دستش خورد و پیامی که نوشته بود سند شد...وات د فاااااک؟

___________________________

_بله درسته ولی من ترجیح میدم این طرح رو زودتر انجام بدیم، هم مشتری عجله داره و هم شرکت ما مشکلی برای انجامش نمیبینه.
چانیول بعد از به پایان رسوندن حرفش به چهره اسپانسرای شرکت نگاهی انداخت...اون پیرای خرفت که تا تقی به توقی میخورد به خاطر ترس از دست دادن پولاشون یه جلسه کوفتی میذاشتن و اینطور کلافش میکردن.
با لرزش گوشیش تو جاش تکیه زد و حین برداشتنش با دست آزادش هم فنجون قهوش رو به لبش نزدیک کرد و فقط کافی بود تا تکستش رو باز کنه تا قلوپی از قهوه ای که خورده بود بپره گلوش!
سریع خودش رو جمع و جور کرد و بعد از عذر خواهی کوتاهی که از حضدار کرد سریع گوشیش رو بست و به ادامه بحث گوش کرد...هر چند ذهنش یه جایی بین "میس ددی" جا مونده بود.
بکهیون چطور میتونست با یه پیام اینطور راحت ذهنشو درگیر کنه؟
آهی کشید و تا چند دقیقه بعد که نتونست ذهنش رو آروم کنه یهو وسط حرف یکی از اسپانسرا داد زد
_لعنت بهت بچه‌.
چشمای همه گرد شد و با تعجب به مرد پشت میز که انگار عقلشو از دست داده بود خیره شدن، انگشتای بلندش بین موهاش دویدن و لحظه بعد از جاش بلند شد و کمی سرش رو خم کرد
_معذرت میخوام...من باید برم جایی!
به کتش چنگی زد و منتظر به اسپانسرای پیر و خرفتش خیره شد....میتونست غرغر تک تکشون رو بشنوه ولی خب قرار نبود اهمیت بده.
در هر صورت این بحث اول و آخری نداشت و الان که بکهیون جلو چشمش بود نمیتونست به چیز دیگه ای فکر کنه.
باید بهش میگفت که اینطور صداش نکنه....در هر صورت چانیول یه مرد پر مشغله بود.( اصلانشم فقط باید اینطور صداش کنه-.-)
وقتی اتاقش خالی شد کتش رو تنش کرد و بعد از برداشتن وسایلش هول هولکی از دفترش خارج شد.

_________________________

زمانی که تو بغل کیونگسو فرو رفت لباش رو آویزون کرد و دستاش رو دور بدن بهترین دوستش حلقه کرد.
_فعلا.
دوتا زد به پشت پنگوئن عزیزش و ازش جدا شد.
چشمای درشت دوستش ریز شدن و با نگاهی مشکوکی بهش خیره شد
_ چته بک‌؟...از صبح همش داری مثل یه پاپی کتک خورده تو خودت لول میخوری.
دوستش آهی کشید  و سرش رو پایین انداخت
_هیچی...بهتره بری دوست پسرت انگار منتظرته.
بکهیون به کای که روی موتورش نشسته بود اشاره کرد و اخمای کیونگسو تو هم شد
_مهم نیست باید بهم....
_بکهیون!
حرفش با شنیدن صدایی متوقف شد و وقتی سر هر دو پسر به سمت صدا برگشت ابروهای کیونگسو بالا پرید و چشمای بکهیون پر از قلب شد.
در لحظه اون بکهیون زار زارو تبدیل شد به پاپی پا کوتاهی که انگار جلو چشمش یه استخون تکون میدادی!
با ذوق به سمت دوستش برگشت و دستش رو تو موهای کیونگسو فرو کرد و بهم ریخت
_فعلا کیونگی!
تا دو قدم اولش رو عقب عقب رفت و قبل از اینکه روش رو از چهره گیج شده دوستش برگردونه چشمکی تحویلش داد.
اگه صادق باشه داشت انتقام میگرفت...در هر صورت کیونگسو هم وقتی قرار گذاشته بود خیلی سکرت طور ادامش داده بود، بکهیونم حس میکرد بهتره تا یه مدتی به کسی چیزی نگه، هر چند کنترل خودش به شدت سخت بود.
دستش رو به بند کولش گرفت و با قدم های شمرده شمرده ای به سمت چانیول رفت...باید ذکر میکرد که چانیول کاملا جنتلمنانه به ماشینش تکیه زده بود؟
حاضر بود قسم بخوره همه دخترای مدرسشون وقتی داشتن از کنارش رد میشدن همش زیرلب زمزمه میکرد"چقدر جذابه"،"سلبریتیه؟"،"یعنی دوست دختر داره؟"
"نه خیر دوست پسر داره"
بکهیون تو دلش جواب اون هرزه ها رو داد و وقتی ققط چند قدم با ددیش فاصله داشت یهو دستی دور گردنش حلقه شد.
ابروهاش بالا پرید و با دیدن جکسون آهی کشید...این پسر مدیر اجرایی مدرسه بود و از صبح پاچه شلوار بکهیونو به پس کلش بسته بود.
سرش رو نزدیک گوشش آورد و وقتی نفسای گرمش به پوست حساس گردنش خوردن کمی تو خودش جمع شد
_یادت نره بک...فردا اجرا داریما!
تا خواست جواب بده با حس عقب کشیدگی یهویی جکسون متعجب سرش رو به سمت دوستش چرخوند و دید بازوهاش بین دستای چانیوله...پس چانیول اونو از بکهیون دور کرده بود؟
لبخندی رو لبش نشوند و چشماش رو هلالی کرد، بدون توجه به نگاه مرگبار چانیول روی دوستش سریع از هم جداشون کرد و همزمان تند تند گفت
_باشه جکسون نگران نباش...فردا یه اجرای دهن پر کن تحویلت میدم.
چشمکی که زد باعث شد لبخند هول هولکی رو لبای پسر دبیرستانی بنشینه و تقریبا با تته پته حرفاشو بزنه
_ب...باشه بک...م..من دیگه باید ب..برم!
و لحظه بعد جوری محو شد که انگار هیچوقت این اطراف پیداش نشده بود...خب هر کسی هم اون نگاه عصبی چانیول رو میدید اینطور میزد به چاک!
پسر کوچکتر پوفی کشید و یهو با یادآوری حضور چانیول نیشش باز شد.
_چطور....
_سوار ماشین شو.
چانیول وقتی بهش پشت کرد و به سمت ماشینش راه افتاد وسط حرفش پرید و باعث شد لبای بکهیون آویزون بشه، این دیگه چه وضعش بود؟
با پاهای کوتاهش به سمت ماشین پا تند کرد و در حالی که سنگینی نگاه مردی که حالا پشت فرمون نشسته بود رو حس میکرد داخل ماشین شد.
کیفش رو روی پاهاش گذاشت و کمربندش رو بست.
_خب بریم.
با چشمای هلالی شده ای گفت و لحظه بعد با حرف چانیول ابروهاش بالا رفت
_چشماتو اینطور نکن...برای بقیه!
آخر حرفش بین صدای روشن کردن ماشین گم شد و لحظه بعد پاهاش رو پدال گاز فشرده شد.
به جاده روبه روش خیره شده بود ولی میتونست حس کنه بکهیون زیر چشمی داره دیدش میزنه.
البته که بکهیون داشت دیدش میزد...چطور باور میکرد که این آدم برای خودش شده؟
دستش رو زیر چونش زد و سریع نگاهش رو بیرون داد...حس میکرد اگه کمی فقط کمی بیشتر مرد پشت فرمون نگاه کنه میپره روشو کار به تصادف میکشه.
زبونش رو طبق عادت روی لبش کشید و کافی بود تا پنجره ماشینو پایین بکشه و همزمان چانیول بهش تشر بزنه
_هوا سرده بک!
_ولی من دوسش دارم.
سرش رو نزدیک پنجره برد و وقتی هوای تازه به صورتش خورد نفس عمیقی کشید...حق با چانیول بود هوا واقعا سرد بود‌.
دقیقه بعد با نوک بینی و لپایی که سرخ شده بودن سرشو کشید عقب و پنجرش رو بالا داد، تونست صدای نیشخند چانیول رو بشنوه
_یخ زدی؟
پسر کوچکتر کمی تو خودش مچاله شد
_اوهوم...بخاری روشنه؟
لحنش جوری بامزه بود که چانیول نتونست لبخند ذوق زدش رو پنهون کنه
_آره.
کوتاه جواب داد و بکهیون باز بعد از چند لحظه سوال پرسید
_صبح کجا رفتی یهو؟
مرد بزرگتر آهی کشید
_یه جلسه سودآور خیلی یهویی تشکیل شد..‌مجبور شدم برم.
_اصلانشم سودآور نبود.
بکهیون غرولند کرد و یه تای ابروی چانیول بالا پرید
_چطور وقتی همو ندیدیم سودآور بوده...اتفاقا چون منو ندیدی و باهام صبحانه نخوردی یه چیز بیشتری رو از دست دادی پس فقط و فقط زیان کردی ددی.
ددی آخرشو تقریبا کوبوند تو صورت چانیولو باز به بیرون خیره شد.
برای چند ثانیه همه چیز تو سکوت فرو رفت، چانیول چند بار دهنش رو با تعجب باز و بسته کرد..بکهیون بلد بود چطور به این نقطه برسونتش.
سریع به حرف اومد
_خب برات جبران میکنم.
زیر چشمی به پسر ریز جثه ای که رو صندلی کمک راننده نشسته بود نگاه کرد و متوجه شد که بکهیون چطور دستش رو دور کیفش حلقه کرد و سرش رو روش گذاشت.
_هیچ جورشم نمیتونی جبران بکنی..قلبم دیگه شکسته.

_______________________________

حلقه دستاش رو دور کمر کای محکم تر کرد و سرش رو روی کمرش گذاشت.
اینکه کای موتور داشت خیلی خوب بود چون باعث میشد هر روز اینطور همو بغل کنن‌.
هر چند کیونگسو نمیدونست کای از این موضوع راضیه یا نه!
چشماش رو بست و سعی کرد گرمای بدن دوست پسر شکلاتیش رو حس کنه....این بهش حس امنیت میداد.
کای تنها کسی بود که اینطور سریع خودش رو تو دل کیونگسو پرت کرده بود و حالا اونجا برای خودش یه امپراطوری جدا ساخته بود.
وقتی موتور از حرکت ایستاد مژه های بلندش از هم فاصله گرفتن و فقط کافی بود تو جاش صاف شه تا با تعجب به اطراف نگاه کنه...کای مسیرو اشتباهی اومده بود‌؟
_اینجا کجاس؟
پسر بزرگتر به سمتش برگشت و لبخند کجی زد
_سینما....دیشب یهو به ذهنم رسید تا حالا با هم سینما نیومدیم.
کیونگسو متعجب به پسری که حالا از موتور پیاده شده بود نگاه کرد و با تعجب چند تا پلک زد
_یعنی چی آخه؟
_کلاه کاسکتتو در نمیاری؟
با این حرفش دستای کیونگسو سریع رو کلاهش نشست و ثانیه بعد سریع اونو از سرش بیرون کشید و با تن صدای بالا تری حرفشو تکرار کرد
_یعنی چی؟...با لباس مدرسه کی میاد دیت؟
کای به لبای آویزون شدش نگاهی انداخت و دستاش رو تو جیب شلوارش فرو کرد
_پس اولین نفر ماییم؟
کیونگسو وقتی حرف زدنو بی فایده دید پوفی کشید و از رو موتور پرید پایین.
از بند کیفش چسبید و با همون لبای آویزون گفت
_پس بریم...الان فیلمش شروع میشه.
خودش جلوتر راه افتاد و خب...واقعا ذوق زده بود.

______________________________

دستش رو تو هم قفل کرد و با چشمایی که ازش اکلیل تراوش میکرد به صندلی که چانیول براش عقب کشیده بود نگاه کرد...سعی میکرد همچنان قهر بمونه ولی این حرکت انقدر سوییت بود که نیشش رو باز کرد.
با قدمای کوتاهش سریع رفت و به جای اینکه رو صندلی که چانیول براش عقب بکشه بشینه، اونیکی صندلی رو برای چانیول عقب کشید و باز برگشت رو صندلی خودش نشست.
این حرکتش انقدر کیوت و خوردنی بود که چانیول تک خنده ای کرد و به پسر کوچکتر که حالا چشماش رو براش هلالی کرده بود نگاه کرد.
دستاش رو برای اینکه جلو نرن و موهاش رو نوازش نکنن برد پشتش و میز رو دور زد و روبه روی بک نشست.
توی اون کت و شلوار مردونه شونه هاش پهن تر به نظر میرسید و موهایی که با حالت قشنگی بالا داده شده بود میتونست بکهیون رو بکشه‌!
بدون اینکه خودش متوجه شده باشه دستش رو زیر چونش زد و با نگاه مجنونانه طوری به چانیول خیره شد.
مرد بزرگتر نگاهش رو از منو تو دستش گرفت و با بالا آوردن سرش نگاه خیره بکهیون رو روش دید.
ابروهاش بالا پرید
_بکهیونی چی میخوری؟
این صدا کافی بود تا پسر کوچکتر سریع خودش رو جمع و جور کنه.
هول هولکی منو جلو دستش رو برداشت و با گونه های سرخ شده منو رو تقریبا جلو صورتش گرفت.
چانیول با دیدن حالت خجالت زدش تک خنده ای کردو کمی به سمتش خم شد و منو رو از دست بک گرفت و برعکسش کرد و دوباره بین دستاش گذاشت و همین حرکت باعث خجالت زدگی بیشترش شد.
سرش رو پشت منو قایم کرد و با چشمای پاپی تورش به نوشته ها خیره شد
_من استیک لندن برویل میخوام.
منو رو کناری گذاشت و به در و دیوار رستوران زل زد..چانیول تک خنده ای کرد و زنگ روی میز رو به صدا درآورد و لحظه بعد گارسون سمتشون اومد....پس بیون بکهیونم چیزی به اسم خجالت درش وجود داشت.

____________________________

در حالی که با چشمای درشتش به فیلمی که در حال پخش بود خیره مونده بود دستش رو توی ظرف پاپ کورن فرو کرد و یه مشت رو یه جا تو دهنش چپوند.
کای خندش رو با زور کنترل کرد...حاضر بود قسم بخوره کیونگسو الان از شدت هیجان توانایی خوردن کل اون پاپ کورنا رو داره.
در قوطی کولاش رو باز کرد و قلوپی ازش رو سر کشید...فیلم دیدن با کیونگسو جزو کارایی بود که فکرشم نمیکرد اینطور جذاب باشه...خب میتونست جذاب تر هم بکنتش!
دستش رو روی پاهای پسر کوچکتر کشوند و وقتی نگاه دوست پسرش سمتش جلب شد سرش جلو اومد و دم گوشش زمزمه کرد
_من چیزی از فیلم نمیفهمم.
ابروهای پسر ریزجثه بالا پرید و با حالت متعجبی بهش خیره شد
_یعنی چی؟
کای خمار شده بهش زل زد
_یعنی لبات داره دیوونم میکنه بیبی!
دستای کیونگسو سریع روی لباش قرار گرفت و با گونه هایی که تو اون تاریکی سرخیشون تو چشم میزد به کای خیره شد
_فکرشم نکن.
چند تا پلک مظلوم زد ولی خب...انتظار ندارید که کای به حرفاش اهمیتی بده؟
با انگشت اشارش دست کیونگسو رو پس زد و فقط کافی بود کمی سرش رو جلوتر ببره تا لباش روی لبای پسرکوچکتر کوبیده بشه.
لبای روغنی کیونگسو مزه پاپ کورنی رو میداد که چند دقیقه پیش خورده بود.
زبونش رو روی لب پایین دوست پسر خجالتیش کشید و بعد از مک محکمی که بهش زد ازش فاصله گرفت و جوری تو جاش برگشت و به صفحه سینما خیره شد که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده.
کیونگسو سرش رو تا یقه لباسش فرو برد و تو جاش مچاله شد تا کسی نتونه ببینتش...این ضربان قلب لعنتیش چی میگفت این وسط؟...یه بوسه هم مگه اینهمه لوس بازی داشت؟

____________________

بکهیون با اخم به چانیول که داشت اولین تیکه از استیکش رو میخورد نگاه کرد و وقتی نگاهش رو غذای خودش نشست آهی کشید...واقعا انتظار داشت چانیول استیک اونم تیکه تیکه کنه بعد مثل دراماها بذاره جلوش؟...ریلی؟
موهاش رو کناری زد و چنگال و کاردش رو برداشت و لحظه بعد به معنای واقعی کلمه داشت با میز و بشقابش جنگ میکرد...بعید نبود تا ثانیه دیگه بشقابش از وسط نصف بشه!
آهی کشید و سرش رو پایین انداخت که یهو صدای چانیول دراومد
_بک...بده من.
"یکم زود به مخت نرسید"
پسر کوجکتر با خودش فکری کرد و همزمان با اخمی که رو پیشونیش مینشوند با اخم به دستای دراز ددیش نگاهی انداخت و بشقاب رو به دستاش سپرد...لباش آویزون شدن
_من گشنمه ولی.
چانیول حین اینکه بشقاب رو جلوش میذاشت زمزمه کرد
_بیبی شکمو!
بکهیون حس کرد گوشاش اشتباه شنیده و برای یه لحظه میخواست به عقب برگرده، صدای پیانویی که تو فضای رستوران میپیچید رو قطع کنه و گوشاش رو به لبای چانیول بچسبونه تا بفهمه اون واقعا بهش گفته بود بیبی؟!
وقتی استیکش جلوش قرار گرفت برش خورده بود...یه آدم تا چه حد میتونست جنتلمن باشه آخه؟
چانیول دستاش رو تو هم قلاب کرد
_بک...برای فردا چه جشنی دارید؟
بکهیون تیکه ای از استیکش رو تو دهنش گذاشت و شونه ای بالا انداخت
_یه جشن برای سال بالایی ها...منم توشم.
تیکه آخر کلمشو با ذوق گفت و باعث شد چانیول سری تکون بده.
_که اینطور!...فقط برای بچه های مدرستونه؟
بکهیون تند تند سرش رو به معنای مثبت تکون داد
_اوهووووم...ای کاش تو هم بودی چانیول شی...قرار بود آهنگ بخونم.
ابروهای چانیول بالا پرید
_واقعا؟
در هر حال چانیول یه دوست معاون داشت که میتونست کمکش کنه نه‌؟

_________________________

سهون داخل آشپزخونه شد و ماگ قهوش رو برداشت و توش رو پر از شیرکاکائو کرد...خب واقعا حوصله  درست کردن قهوه رو نداشت.
خمیازه خسته ای کشید و کمی موهاش رو خاروند...واقعا به یه حموم رفتن درست و حسابی نیاز داشت.
با صدای بلند شدن پیامک گوشیش کمی از شیرکاکائوش رو خوردو ماگش رو روی کانتر رها کرد و به سمت کتش رفت و بعد از بیرون کشیدن گوشیش از توی کتش با دیدن مسیجی که چانیول براش فرستاده بود ابروهاش بالا پرید.
برای فردا جشن چانیول چرا میخواست بیاد؟
"باشه اوکی میکنم بیا"
برای چانیول فرستاد و آهی کشید...دوستش داشت به قه قرا میرفت!
_دیگه شیرکاکائو نداریم سهون؟
با شنیدن صدای لوهان به سمتش چرخید و چشماش پرید بیرون، دور دهن پسر کوچکتر قهوه ای بود و ماگش رو بین انگشتای سفیدش داشت....این بچه گربه کی از تو اتاق خزیده بود بیرون؟
_هی اون بره من بود.
با حرص توپید و لوهان با چشمای درشتش چند تا پلک زد
_عه؟...نمیدونستم!
_دهنیش کرده بودم.
سهون برای اینکه حداقل کمی حرص بهش بده گفت و با گشاد شدن چشمای لوهان نیشخندی زد
_یعنی الان بوسه غیرمستقیم داشتیم؟
_خفه شووووو.
جیغ سهون بود که کل خونه رو گرفت!

__________________________

لبخند کجی زد و برای آخرین بار خودش رو جلوی آینه وارسی کرد.
یه هودی کرمی رنگ با شلوار جین تنش کرده بود، خیلی وقت بود که تیپ اسپرت نزده بود ولی الانم توش احساس ناراحتی نمیکرد.
موهای قهوه ای تیرش روی پیشونیش رو پوشونده بود و کم سن و سال تر نشونش میداد.
امروز زودتر از تایم شرکتش زده بود تا به جشن بکهیون برسه...شاید احمقانه بود و شاید خودشم خودشو درک نمیکرد ولی دوست داشت خوندن اون بچه رو ببینه...البته که در روز هزارمرتبه تمرین میکرد تا بکهیون رو با لفظایی مثل بیبی صدا نزنه و فقط میگفت"بک"، خب چانیولم بلد بود چطور بک رو اذیت کنه در هر حال اون جوجه طلایی عاشق این بود که بهش بگه بیبی!
با تقه ای که به شیشه ماشینش خورد دست از نگاه کردن خودش تو آینه برداشت و سرش رو برگردوند‌.
شسشه رو پایین فرستاد
_بیا پایین دیگه.
سهون با ابروهایی که به خاطر ظاهر چانیول بالا پریده بود گفت و وقتی چانیول از ماشین پیاده شد تازه استرس به جون معاون بخت برگشته افتاد‌.
یعنی چانیول میتونست با این قضیه که بکهیون رو به عنوان دختر از توی پسرا گریم کردن کنار بیاد؟
دوست درازش حتما میترکید....


________________________

سلام لاولیا*-*
بابت تاخیر ببخشیددددد😭🙏
میخواستم بگم که خیلی دوستون دارم باشه؟😭💛
هر چند حق دارید این مایای بدقول رو کتک بزنید...در اصل باید امتحاناش رو کتک بزنید(خود را از لبه فرش به پایین پرت میکند)
مواظب خودتون باشید عنجلام😇^^
بوس رو لپتون😘😋



Continue Reading

You'll Also Like

32.7K 4.2K 32
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
643 195 5
"واقعیت تنها نوعی توهم است،توهمی بسیار یک دنده" ▪︎ژانر: روانشناسی/برشی از زندگی/انگست ▪︎▪︎شخصیت‌ها: پارک چانیول/بیون بکهیون ▪︎▪︎▪︎نویسنده: Jaya ▪︎▪︎▪...
5.8K 1.4K 12
💫 Fiction:in the name of love 2 💫 Couple:chanbaek 💫 Genre:romance❤,smut🔞,daily life,fluf 💫 Auther:moonlight🌇 خلاصه فصل دوم: پارک چانیول و پارک...
93.8K 11.3K 17
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...