My Daddy

By MAYA0247

482K 85.2K 15.3K

Name: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده... More

my daddy prt 1
my daddy prt 2
my daddy prt3
my Daddy prt4
my Daddy prt6
my Daddy prt7
my Daddy prt8
my daddy prt9
my daddy prt10
my daddy prt 11
my Daddy prt~12
my daddy prt 13 ^^
my daddy prt14
my Daddy prt 15
my Daddy prt 16
my Daddy prt17
my Daddy prt18
my Daddy prt 19
my Daddy prt20
my daddy prt 21
my daddy prt22
my daddy 23
my daddy 24
my daddy prt 25
my daddy prt26
my daddy prt27
my Daddy 28
my daddy prt29
my daddy prt30
my daddy prt31
my Daddy prt 32
my daddy prt33
my Daddy.prt34
my daddy.prt 35
my daddy.prt36
my Daddy. prt37
my Daddy prt38
MY DADDY.prt39
my daddy.prt40
my Daddy.prt41
my daddy prt42
MY DADDY.PRT43
My DADDy prt44
my daddy_prt45
my Daddy prt46
My Daddy~prt47
My Daddy.prt48
My Daddy.prt49
My Daddy prt 50
MY DADDY.PRT 51
my Daddy prt 52
my Daddy.prt53
my daddy.prt 54
my Daddy prt55
My Daddy prt 56
My Daddy prt57
My Daddy prt58
My Daddy.prt59
my Daddy prt 60
My Daddy prt 61
My Daddy.prt62
my Daddy.prt63
My Daddy.prt 64
My Daddy.prt 65
FINAL PART

my Daddy prt 5

6.7K 1.2K 86
By MAYA0247


پنجمین بستنی رو هم در برابر چشم های متعجب چان بلعید و نفس آسوده ای کشید!

بعد از اینکه اون وسیله بازی های موجی رو که یه مشت آدم موجی تر سوار میشدن رو امتحان کرده بود فشارش افتاده و رنگ و روش مث گچ سفید شده بود!

چرا باید کسی که عقل سالم داره این وسیله های فاکی رو که تا به فاکت ندن ول کنت نیستن رو سوار بشه و در آخر بگه "وای پسر عجب حالی داد"

بکهیون حتی میشنید که بقیه چطور به شکر خوری افتاده بودن...هنوز صدای مردی که پشت سرش بود تو گوشش میپیچید

"آقا به مسیح من نمیخواستم سوار شم اینا منو به زور سوار کردن...غلط کردم...میخوام پیااااااده شم"

اون مردک عوضی گوشش رو جر داده بود و از بس داد زده بود و بکهبون از یه جایی به بعد وقتی که بین زمین و آسمون بود داشت از ترس اینکه گوشاش دیگه نشنون گریه میکرد!

لرزی به بدنش افتاد و تند تند سرش رو تکون داد تا صدای اون مردک ازش دور شه!

چشمش به چان افتاد که هنوز با تعجب داشت بهش نگاه میکرد...واقعانم عجیب بود یه نفر چطور میتونست پنج تا بستنی رو یه جا ببلعه و هر چند که چان جاش نبود تا بفهمه پسر ریزه میز از بس ترسید بود که حتی توانایی خوردن اون رو هم داشت!

دروغ نبود اگه بک میگفت که از دست چان در حد مرگ عصبیه...شاید که خودش قبول کرده بود که سوار اون وسیله ها بشه ولی چانیول حداقل باید مراعات سنش رو میکرد چرا که اون ددی بی رحم حتی وقتی میگفتن "نمیشه آقا این وسیله برای +21 ساله...این پسر بچس"...سریع میگفت "نه نه بکهیون کوچولو مونده وگرنه 23 سالش با هم تو دانشگاه آشنا شدیم...مگه نه بکی؟"

بکهیون بیچاره هم با بغض سر تکون میداد و فقط با خودش فکر میکرد "یه دست گرفتن به اینهمه بیچارگی میارزید؟"

اخماش رو تو هم کشید...باید از چان انتقام اونهمه اشکی که از چشمای خوشگلش ریخته بود رو میگرفت.

" درسته تو ددی منی چانیول شی  اما  این به معنی این نیست که هر ظلمی بخوای در حق من کوچولو موچولو بکنی...مظلوم گیرم آوردی اما من کیونگسو نیستم که هی بزنن تو سرش من بکهیونم"

پوزخندی ترسناک زد و نگاهش رو چرخوند...دور تا دور پارک رو نگاهی انداخت اما چیزی نبود که بخواد باهاش انتقام بگیره... وسط شهربازی جلوی بستنی فروشی ایستاده بودن هر چند که چانیول بهش گفته بود برن و گوشه ای بنشینن اما بک دوست داشت کنار چان بایسته چرا که فاصله قدیشون و هیکل ورزیده چان بهش حس امنیت میداد و با خودش فکر میکرد که عجب ددی سکشی و جذابی داره!( /: )

چانیول دستی تو موهاش کشید و کمی خودش رو باد زد.

_گرمت نیس بک؟...هوا امروز زیادی گرم شده!

بک که حتی از عصبانیتش ذره ای کم نشده بود شونه ای بالا انداخت

_نه هیونگ...لابد انقدر وسیله بازی سوار شدیم آدرنالین خونت بالا رفته!

_اوه حق باتوعه!..اینهمه ای که سوار شدیم تو کدوم رو بیشتر دوس داشتی؟

بک پوکر نگاهش کرد....اصلا اونا دوست داشتنی بودن که بک بخواد دوسشون داشته باشه؟

چان با ابروهای بالا رفته و چشمای گرد شده و نیش باز ازش سوال میپرسید و کمی هم به سمتش خم میشد همین باعث پوکریت بیشتر بک میشد چرا که این قیافه آدم بزرگا مخصوص وقتی هستش که میخوان با یه بچه کوچولو حرف بزنن!

با زور لبخندی زد و با لحن کیوتی جواب مردی رو که منتظر داشت نگاهش میکرد داد.

_خب من همش رو دوست داشتم...نمیتونم انتخاب کنم!

چانیول متفکر سری تکون داد و باز با همون قیافه و حالا با لحن چندش تر که شمرده شمرده و مثله برنامه های کودک بود گفت:

_آفرین بک...تو خیلی پسر شجاعی بودی!

و بعد با دستش موهاش رو بهم ریخت...در حالی که پسر کوچکتر دلش گریه میخواست و بس!

"چرا از نظرش انقدر بچه ام؟...من حتی برای اثبات خودم هر وسیله بازی رو سوار شدم تا بگم من بزرگم...همش به خاطر جثه ریزمه اون حتی به من به چشم یه پسر معمولی نگاه نمیکنه و جوری باهام رفتار میکنه که انگار مادرمه تا ددی!...اصلا چطور میخواد به مخش برسه که میتونه منو به فاک بده؟"

لباش آویزون تر شد و همزمان با شنیدن صدایی چشماش گرد شدن و نگاهش به سمت مردی که چند قدم اونطرف تر با میکروفنی که تو دستش بود داشت حرف میزد کشیده شد.

_خب خب خب لطفا زوج هامون توجه کنند...این مسابقه مخصوص زوج هاست و برنده مسابقه ما به دوربین به این گرونی رو صاحب میشه(از رو میز کنارش دوربین بزرگ و مشکی رنگی رو برداشت و نشون داد)...خب کی میخواد شرکت کنه؟...اوه چند نفر انگار دارن میپرسن مسابقه چطوره!...خب یکی از زوج ها وایسمیسته و زوج دیگه باید بغلش کنه و پاش رو دور کمرش حلقه کنه!...هر زوجی تونست مدت زمان طولانی تری دووم بیاره برندس!

بک چشماش برق زد...با یه تیر میتونست سه تا نشون بزنه

1_ انقام بگیره 2_صاحب دوربین شه 3_چان رو بغل کنه!

با فکر به نشون آخری قلبش هیجان انگیز تو سینش میتپیدو حتی دستای کوچکش هم یخ میکرد!

با شیطنت وصف ناپذیری به چانیولی که از همه جا بی خبر داشت با موبایلش صحبت میکرد خیره شد.

انقدر توجهش به سمت اون مسابقه رفته بود که اصلا نفهمید گوشی چان کی زنگ خورد و ددیش کی انقدر ازش فاصله گرفت!

تو خودش جمع شد و با قدمایی کوچیک به سمتش رفت.. هنوز داشت با گوشیش حرف میزد و هر لحظه ممکن بود شرکت کننده ها تعدادشون پر بشه و دیگه نتونن شرکت کنن!

"این بهترین فرصت بکهیون نباید از دستش بدی"

همین جمله تو سرش بالا پایین میشد و لعنت!

کسی که داشت با ددیش حرف میزد انگار قصد قطع کردن نداشت!

با استرس تو جاش تکون میخورد و نگاهش بین مسابقه گوشه پارک و گوشی چان در گردش بود!

رو انگشتای پاش بلند شد و دستش به سمته بازوی چان رفت و تکونش داد و یهو کل حواسش جذب اون عضله های لعنت شده پشت اون پیراهن شد!

واقعا حس میکرد ددیش هیکل خیلی شاخی داشته باشه...لبخندش پررنگ شد!

با این عضله ها حتما تو مسابقه برنده میشدن!

_چی شده بک؟

با صدای چان نگاهش رو از عضله های قندعسلش گرفت و در حالی که هنوز دستش رو بازوی چانیول بود با گیجی به چهره سوالیش زل زد!

حتی لب های ددیش هم عضله ای و درشت بودن...زبونش رو رویه لبش کشید و یهو نگاهش به سمته گردن ددیش کشیده شد...حتی میتونست رگ های برآمده رو گردن برنز ددیش رو حس کنه و دوست داشت بهش دست بزنه!

و بله بکهیون یه منحرف عوضی بود که تو این شرایط هم توانایی لخت کردن پارک چانیول رو با چشمای پاپی طورش داشت!

یهو انگار که ضربه ای بهش زده شده باشه یاد مسابقه عزیزش افتاد سرش رو تند تند تکون داد..آب دهنش رو قورت داد و خیلی احمقانه دستش رو سریع عقب کشید و چون رو انگشتای پاش بلند شده بود باعث شد چند قدم تلو تلو بخوره!

حالت صورتش وقتی تا افتادن رو زمین قدمی بیشتر فاصله نداشت انقدر کیوت شد که چان نتونست جلو خندش رو بگیره و پقی زد زیر خنده!

صدای دوست دخترش رو از اونطرف خط شنید.

_الو...الو چان چی شده؟

چان که میدونست رزی از اینکه دیر جوابش رو بده متنفره سریع خندش رو جمع کرد و جوابش رو داد:

_هیچی عزیزم...بک انگار کارم داشت!

چانیول در حالی که هنوز به بکهیون نگاه میکرد که چطور با اخم به گوشه ای زل زده بود و هر چند ثانیه یک بار یه مشت حواله مخ کوچیکش میکرد جواب دوست دختر جذابش رو داد!

_عاهان اوکی...من باید برم عشقم..فعلا!

و بعد صدای بوق تو گوشای بزرگ مرد پشت خط پیچید!...رزی هر وقت دوست داشت بهش زنگ میزد و هر وقتم دوست داشت قطع میکرد!

هرچند که چانیول به همینم راضی بود...هیچ‌وقت یادش نمیرفت که چطور رزی رو به این رابطه راضی کرده بود!

انقدر رفت و اومد و از دختر خواهش کرد که آخر رزی قبولش کرد...اون دختر جذاب که در ثانیه میتونست کیوت ترین آدم دنیا هم بشه تنها چیزی بود که با تمام وجودش دوستش داشت !

"همین که باهام حرف میزنه کافیه!...الکی لوس نشو پارک چانیول"

گوشیش رو به جیب عقب شلوارش برگردوند و به سمت برادر کیوتش رفت:

_بکهیون چیکارم داشتی؟

بک سریع به سمت چان چرخید و حس کرد صدای جابه جایی مهره های گردنش رو شنید!

به گوشه پارک اشاره کرد:

_هیونگ اونجا رو نگاه...یه مسابقس...جایزش یه دوربین...من عاشق دوربینش شدم...میشه باهام بیای تا انجامش بدیم؟

چان در حالی که داشت به حرفای بک گوش میکرد به جایی که پسر کوچکتر  بهش اشاره کرده بود با چشمای ریز شده خیره شد:

_نه بک...اگه دقت کنی مخصوص زوجاست!

بک چشماش رو گرد کرد و به خودش و چان اشاره کرد.

_هیونگ منو تو هم 2 نفریم...2 هم زوج دیگه!

چان بهش نگاهی کرد و بعد تند تند دستش رو تو هوا تکون داد.

_نه..نه بک اینا فقط برای زن و مرداس...نه دو تا مرد!

پسر کوچکتر که انگار این جواب رو پیش بینی کرده بود در لحظه لباش آویزون شدن و الکی بغض کرد.

_اما من واقعا اون دوربین رو میخوام...نگاه کن چانیول شی حتی دوتا دخترم تو بین شرکت کننده ها هستن!

چان با دیدن حالت گرفته بک روحیه برادرانش بالا زد.

_اشکالی نداره بک...خودم برات یه دوربین بهتر از اون میخرم باشه!

بکهیون تند تند سرش رو به طرفین تکون داد و نالید:

_نـــــــــه...من میخوام با تلاش خودم به دستش بیارم...تا حالا از این جایزه ها نبردم و تصمیم دارم اینسری بگیرمش!

چان پوفی کشید و سعی کرد توضیح بده:

_بکهیونی...هیونگ خجالت میکشه!...ممکنه بقیه بد راجبمون فکر کنن!

چان تیکه آخر جملش رو تقریبا نالید...و ماشه قتل خودش رو کشید چون بک با چهره الکی متعجب بهش خیره شد:

_چه فکری ممکنه راجبمون کنن؟!

بک انقدر قیافش رو بامزه متعجب کرده بود که چان پیش خودش فکر کرد

"چانیول با فکرای یه مشت آدم مریض(گی ها) لازم نیست ذهنیت معصوم و پاک این پسر روبه روت رو به گند بکشی"

_اگه بهم توضیح بدی که دیگران ممکنه چه فکری کنن منم منصرف میشم!

بک با لحن مثلا بی خبری گفت و باعث شد چانیول از دست خودش عصبی بشه!

نفسش رو بیرون داد و تقریبا داد زد :

_بریم که اون دوربین رو هیونگت برات میگیره بکهیون!

و بعد با قدمایی که بی شباهت به آدم آهنی نبودن به سمت محل مسابقه رفت و پسر کوچکتر با نیشخند دیوثانه ای با خودش زمزمه کرد

"تازه داری کمی حال منو میفهمی ددی"

__∆________∆______∆_________∆______∆_________∆________∆_______∆______∆_______∆____

چانیول نمیتونست نگاهای متعجب دیگران که رویه خودش و بکهیون که تو بغلش بود و پاهاش رو دور کمرش حلقه کرده بود میچرخید رو نادیده بگیره...حاضر بود قسم بخوره صدای زمزمه دیگران واضح تر از هر صدای دیگه ای به گوشش میرسه.

"_مرده انگار پسره رو گول زده!"

"_وای عزیزم پسر بچه چقدر کیوته..بیچاره مادر پسر"

"_خیلی بهم میان...من میتونم با هم شیپشون کنم(صدای خنده)"

گوشای چانیول به شدت قرمز شده بود و هر لحظه امکان داشت جا بزنه و بک رو یه طرفی شوت کنه و تا جایی که میتونه از اون محدوده دور شه!

صدای بک رو نزدیک گوشش شنید:

_چانیول شی..اون زن و مرد کناریمون خیلی قوین.. پس من بیشتر بهت میچسبم!

و بعد پاش رو دور کمر چان محکم تر حلقه کرد و فاصله بدناشون رو از بین برد!

شاید دومین بار بود که بکهیون  چان رو به اسم صدا میکرد اما چشمای چانیول مثل آفتاب پرست 180 درجه میچرخید و سعی میکرد با نگاهش سر بقیه داد بزنه

"من اونطور آدمی نیستم...من خودم ی دوست دختر دارم"

انقدر تو افکارش غرق بود که متوجه حرف بک نشد و وقتی که حس کرد بدن کوچولو پسر تو بغلش بیشتر بهش چسبید چشماش دیگه بیشتر از اون حد امکان درشت شدن نداشت.

سعی کرد کمی بک رو از خودش دور کنه.

_هی بک...خیلی سبکی لازم نیست اینطور بهم بچسبی!

حرفش رو با یه لبخند ک بیشتر ازش به احمق میساخت بیان کنه!

بکهیون پوف کشید...تازه داشت از آغوش ددیش لذت میبرد و بوی عطر لعنتیش رو تو ریه هاش فرو میداد که صدای چانیول مزاحمش شده بود!

دستاش رو از دور گردن چان شل کرد و حتی گره پاهاش رو هم شل تر کرد و درست جوری شد که انگار از چان آویزونه...چشماش رو پاپی طور کرد و با گیجی پرسید.

_اینطوری خوبه هیونگ؟

صورتاشون درست روبه روی هم قرار گرفته بود...هرچند که بک چون از چان آویزون شده بود کمی پایین تر بود و مجبور میشد گردنش رو برای دیدن ددی فوق جذابش بالا بگیره و چان هم باید کمی سرش رو خم میکرد تا درست چشم تو چشم بشن!

چان لباش رو بهم فشرد.

_نه اینطور که ازم آویزون شدی کله وزنت رو انداختی روم!

بکهیون خندید...طوری که چشماش مثل هلال ماه جمع شد و لبخند مستطیلیش داشت به چان که اصلا از شرایط راضی نبود فخر فروشی میکرد...کمی سرش رو بالا گرفت و زمزمه کرد.

_پس الکی غر غر نکن!

و بعد بدون توجه به صورت متعجب چانیول دوباره خودش رو بالا کشید و به همون پوزیشن قبل برگشت!

مردمی که کنارشون بودن و از مکالمه اون دوتا خبری نداشتن و فقط حرکاتشون رو دنبال میکردن با دیدن اداهای بک و اونطور که از چان آویزون شد و بعد باز بهش چسبیده بود فقط از شوق داد میزدن و باعث میشدن چانیول از ذهن منحرف مردمش تعجب کنه!

سرش رو با خجالت انداخت پایین و آرزو کرد زودتر این مسابقه تموم بشه...البته که چانیول حتی این مسابقه رو اگه با دوست دخترشم اجرا میکرد بازم گوشاش قرمز میشدن و دوست داشت آب بشه و بره زیر زمین!

بک درست نقطه مقابلش بود و دریغ از ذره ای خجالت تو وجودش؛ به بقیه لبخندم میزد و هر چند لحظه با دیدن گوشای قرمز چان یاد توت فرنگی میافتاد و دوست داشت گازشون بگیره!

این بهترین بخش از این شهربازی اومدنشون بود و درست برعکس شده بود!

وقتی که چانیول سوار اون وسیله های به قول بک موجی میشد نهایت لذت رو میبرد و بک نهایت به فاک رفتن رو تجربه میکرد و حالا هم درست الان بک داشت نهایت لذت رو میبرد و چان نهایت به فاک رفتن رو داشت به خوبی حس میکرد!

هر چند که چانیول انقدر با ادب و فهمیده بود که هیچ وقت به این حال الانش لقب "به فاک رفتن" رو نمیداد و این برداشت مخ کوچیک بک از کل قضیه امروز بود!

زوج ها یکی بعد از دیگری میباختن و هر زوجی که از بازی حذف میشد چان نفس آسوده ای میکشید!

میدونست که خودشون برنده بازین چون بکهیون انقدر سبک بود که میتونست تا فردا صبح تو این شرایط بایسته!

با شنیدن صدایی از پشت سرشون تو جاش پرید.

_پارک چانیول؟

چانیول سریع به سمت صدا چرخید و با دیدن آقای کیم...رییس شرکتی که قرار بود باهاشون همکاری داشته باشه تو جاش لرزید و تند تند ادای احترام کرد..بدون توجه به بکهیونی که بهش مثل گربه چسبیده بود و چنگولاش رو محکم تر به پیرهن چان میگرفت خواست بره بار سومم ادای احترام کنه که بک تند تند بهش گفت.

_چانیول شی...دارم میافتم.

چان سریع زمزمه کرد"اوه ببخشید حواسم نبود"
و بعد سریع تو جاش صاف شد و  دستاش رو که زیر باسن بک قلاب شده بودن کمی تکون داد که بک تو بغلش بالا پرید و بعد با یه لبخند سریع گفت:

_فعلا تو مسابقه ایم آقای کیم...برادرم بدجور اون دوربین رو میخواد!

چانیول با حرکتی که به بدن بک داد باعث شد نگاه مرد میانسال به سمته باسن گرد و پر بک کشیده بشه!

لبخند عریضی که زد نشون دهنده ذات کثیفش بود هر چند که چان تنها برداشتی که از اون لبخند داشت این بود"اشکال نداره چانیول من درک میکنم"

__∆________∆______∆_________∆______∆_________∆________∆_______∆______∆_______∆____

بکهیون با ذوق به دوربین تو دستش خیره شد و پاورچین پاورچین به سمت چانیول که گوشه ای ایستاده بود و داشت با کیم حرف میزد حرکت کرد!

فقط در این حد میدونست که آقای کیم یه ربطی به شغل ددیش داره و بس!

_هیونگ بلدی با دوربین کار کنی؟

وقتی که از چانیول چند قدم فاصله داشت پرسید و باعث شد نگاه چانیول و آقای کیم به سمت پسر ریز جثه ای که با اون تیشرت قرمز قابل تشخیص از بقیه بود برگرده.

چان لبخندی زد.

_بک این آقای کیم..همکارمه!

بکهیون وقتی کنار مردبزرگتر رسید..چانیول سریع به آقای کیم معرفیش کرد و باعث شد پسرکوچکتر با یه نگاه مثلا خجالت زده ای به مرد میانسال روبه روش ادای احترام کنه و هم زمان سلام بده!

دستای مرد میانسال به سمت بک گرفته شد و با لحنی که عوضی بودن ازش میچکید گفت.

_سلام...چان بهم نگفته بود همچنین برادر خوشگلی داره!

بکهیون برای چند لحظه متعجب شد و به دست مرد که به سمتش دراز شده بود نگاه کرد...کم کم پوزخندی رو لبای باریکش اومد!

اون آدما رو درست میشناخت...این نگاه و این لحن چیزی جز اینکه این مرد بهش چشم داره رو ثابت نمیکرد شاید واسه همین دست به سینه شد و با لحنی که از نظر چانیول خیلی بی ادبانه بود گفت:

_همه همکاراتون باید راجب برادرای خوشگلشون به شما خبر بدن؟

ابروهای آقای کیم چسبید پس کلش و ابروهای چان بهم نزدیک شد.

_بک این چه طرز رفتاره؟

بکهیون شونه ای بالا انداخت و در حالی که حالا داشت با دوربین تو دستاش ور میرفت جواب چان رو با بی خیالی داد:

_خب برام سوال پیش اومد هیونگ...هر موقع حرفاتون تموم شد بیا بریم غذا بخوریم گشنمه!

تیکه آخر حرفش رو با مظلومیت گفت و باعث شد چان اخماش از هم باز بشه اما هنوز از رفتار برادر کوچکترش خجالت زده بود!

بکهیون موقع رفتن فقط پوزخندی به اون مرد عوضی تحویل داد و رفت!

هر چند که نمیدونست با این رفتارش اون مرد رو برای رسیدن به شکار جدیدش تشنه تر کرده بود! 

  

Continue Reading

You'll Also Like

3.7K 810 13
سناریوهای اکسو😍 از همه کاپل ها👨‍❤️‍💋‍👨👬🔥 داستان های کوتاه و سناریوهای اکسو رو میتونی اینجا پیدا کنی🤍🤍 لذت ببرید💜💗💓
6.2K 1.3K 105
"همیشه فکر میکردم بدون عشق زاده شدم، مثل اسمم، از دل تاریکی. اما... به نظرت خوشحالی چه رنگیه؟ من میگم مثل رنگ چشماشه!" دنیایی که خدا اون رو رها کرد و...
422 65 5
chanjin smut, oneshot enjoy~
70.3K 7.9K 90
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...