terrorist | Z.M - RPF

By Marry____

13.6K 2.5K 2.4K

' تروریست ' شاید این موضوع ، مسئله ی خاصی نباشه اگه‌ شما تنها عضو مسلمان یک بوی بند شناخته شده و جوون نباشید... More

- ۰ : پیشوند
- ۱ : دوستانه
- ۲ : تاثیر
- ۳ : دلواپس
- ۴ : همراهی
- ۵ : شایعات
- ۶ : توطئه
- ۷ : هواداری
- ۸ : حقیقت
- ۹ : جریانات
- ۱۰ : شروع
- ۱۱ : روابط
- ۱۲ : اجبار
- ۱۳ : تهدید
- ۱۴ : فرشته
- ۱۶ : جی جی
- ۱۷ : آتش
- ۱۸ : آسیب
- ۱۹ : حضور
- ۲۰ : امنیت
- ۲۱ : نگاه
- ۲۲ : مواجه
- ۲۳ : رفیق
- ۲۴ : علاقه
- ۲۵ : لنگر
- ۲۶ : سود
- ۲۷ : حمایت
- ۲۸ : پرواز
- ۲۹ : پارتنر

- ۱۵ : احساسات

236 55 30
By Marry____

سلام بچه ها
اگه داستان رو یادتون رفته یه سر به چپترهای قبلی بزنید. فکر نمیکنم موضوع خیلی مهمی تو طول داستان بوده باشه که الان حتما باید یادتون مونده باشه -بجز پسری که زین رو تهدید کرد و هنوزم میکنه، و قرار داد جدید زین و جی جی- فقط یک مرور کلی داشته باشید تا یادتون بیاد چی به چیه.









" دوباره همه ی توجهات روی تو هست، ولی اینبار از جهت خوبش . همه کنجکاو شدن دوست دختر جدید زین مالیک کیه . شدی سر تیتر داغ سایت های
هواداری . گروه ما قصد داره بزودی رابطه ی شما رو آشکار کنه . فقط قبلش به یکم جلب توجه بیشتر نیاز داریم . ما دنبال یه شروع طوفانی برای شما هستیم "

زین موبایل رو بیشتر به گوشش فشار داد . با اینکه تو خونه ی خودشو روی مبل خودش و کاملا تنها بود، اما انگار نگران بود کسی مکالماتش با منیجمنت رو بشنوه .

" میخوایم فردا در مرکز شهر دیده بشی. خودمون ترتیب پاپاراتزی هایی که باید اونجا باشن رو میدیم. ازت میخوام یه مسافتی که فردا تعیین میکنیم رو قدم بزنی و بعد سوار ماشین حدید بشی. اون توی ماشین منتظرت میمونه. یکم لفتش میدی و بعد از اونجا میرین "

" اگه کسی تعقیبمون کرد چطور؟ "

" این چیزا رو بسپار به ما خودمون حلش میکنیم "

" اوکی "

" پس، فردا منتظر تماس ما باش . تا اون موقع از خونه خارج نشو. خدانگهدار "

موبایل رو قطع کرد و کناری انداخت . 
پاپی به آرومی بهش نزدیک شد و روی مبل پرید ، سرش رو روی ران زین گذاشت و پوزه‌ش رو به بدنش مالید .
زین پشت گردنش رو خاروند و نوازشش کرد ، باعث شد صدای خرخر  آرومی از دهانش خارج بشه.

《 هی رفیق 》
زین همونطور که موهای پاپی رو نوازش میکرد گفت .

《 خودت رو آماده کن. احتمالا تا چند وقت دیگه باید دختره رو تا توی خونه هم راه بدم! از پری که بدت نمیومد! 》

ناگهان حس عذاب وجدان نسبت به جی جی پیدا کرد .
در حقیقت زین فکر نمیکنه این اتفافات تقصیر جی جیه . اگه قرار باشه یکی از اونها مقصر باشه اون شخص کسی نیست جز خودش. اگه فقط جرعت اینو داشت که از حق و حقوق خودش دفاع کنه اونا نمیتونستن هربار به همین صورت بازیش بدن.
اما از طرفی این کارش بود.
خوانندگی رویایی بود که از بچگی دنبالش میکرد و حالا که بهش دست پیدا کرده ، اگه میخواست توی همین مسیر بمونه و کنار انداخته نشه ، باید بهاش رو پرداخت میکرد.

حالا که نمیتونست از خونه خارج بشه بد نبود تماسی با باقی پسرا بگیره و باهاشون صحبت کنه. بخصوص بعد از ماجرای اخیر که همه ازش دلخور شده بودن. شاید اینطوری دوباره میتونست اعتمادشون رو جلب کنه؟

انگشتش روی صفحه ی گوشی ، 'مخاطبان' رو بالا پایین میکرد و روی 'لیام' ثابت موند . زبونش رو روی لبش کشید و آیکون تماس رو لمس کرد و اتصال برقرار شد.

بعد از گذشتن چندتا بوق رد تماس داده شد. ابروهای زین با اخم ظریفی جمع شد. احتمالا دستش خورده چون تاحالا پیش نیومده که لیام تماس زین رو رد کنه. نه حتی وقتی سرش شلوغ بوده و کار داشته.

هنوز درگیری های ذهنی زین تموم نشده بود که اعلان تماس تصویری بالای صفحه ی گوشیش خود نمایی کرد. زین با دیدن اسم لیام یه لبخند درخشان زد. به طوری که اگه خودش میتونست ببینه از لبخندی که حتی تا چشم هاش کشیده شده بود شگفت زده میشد.

زین از حالت لم دادگی بیرون اومد و دستی به موهای چربش کشید . خودشم نمیدونست چرا باید براش مهم باشه که خوب ظاهر بشه. این فقط لیامه !
لیام اونو تو بدترین شرایطش دیده.

زین محدوده ی سبز رنگ رو لمس کرد و تصویر لیام بالا اومد.
چند لحظه طول کشید که چشم های زین از صورت خندان و چشم های ریز شده‌ش به آبی که از لا به لای موهاش روی گردنش میچکید کشیده بشه.

《 سلام زین! ببخشید که تماست رو قطع کردم. فکر کردم تو این ساعت احتمالا خونه ای. دوست داشتم تصویری ببینمت 》

زین زیر لب 'هوم'ی کرد و چرخید که به ساعت دیواری که پشت سرش نصب شده بود نگاه کنه.
درسته! اون اکثر اوقات این ساعت روز رو تو خونه میموند.

《 هی لیام . مشکلی نیست . حموم بودی؟》

لیام نخودی خندید و دوربین رو یکم رو به پایین گرفت . تصویر بدن برهنه و عضلات برجسته‌ش که به دلیل وجود قطرات آب مثل الماس میدرخشیدن توی چشم های زین منعکس شد .

دوربین خیلی سریع رو صورت لیام برگدونده شد 《 آره همزمان با تماس گرفتنت اومدم بیرون 》

《 سرما نخوری! چرا خودتو خشک نکردی؟》

اخم ظریفی مهمون صورت لیام شد. چشم هاش به گوشه ای از اتاق خیره شد انگار خودش هم داشت به جواب این سوال فکر میکرد 《 امممم، چون میخواستم به تماس تو جواب بدم؟ 》

و ناگهان زین حسش کرد. احساس کرد چیزی در درونش فرو ریخت.
درواقع با هرجمله ای که لیام به زبون میاره، یا هر عکس العملی که نشون میده ، زین احساس میکنه چیزی توی دلش به جوش و خروش میفته . اما اینبار با همه ی موارد قبلی فرق میکرد چون زین داره کم کم احساسش میکنه. اینکه چقدر نیاز داره همچین حرف هایی از  لیام بشنوه.

لیام بدون اینکه متوجه ی تغییر حالات درونی زین باشه، به حرف زدن ادامه داد. زین بابتش از خدا ممنون بود . 《 خب چه خبر؟! رو به راهی؟ 》

زین سرش رو بالا و پایین برد و با اطمینان پلک زد 《 آره آره... همه چیز خوبه . امروز منیجمنت زنگ زده بود و برنامه های فردا رو چید. با جی جی توی یه مکان عمومی قرار دارم. درواقع مرکز شهر 》

《 پس بالاخره بازی شروع شد. بابت این قضیه ناراحتی ؟ 》

《 دیگه دارم بی حس میشم. راهیه که خودم انتخاب کردم. نمیتونم بقیه رو بابتش مقصر بدونم. اینم جزوی از کار ماست.》

《همینطوره که میگی. با این حال مضخرفه مگه نه ؟ 》

زین نخودی خندید و تایید کرد 《 مثل درد توی باسنه! 》

《 حالا چجور دختریه؟ میشه باهاش کنار اومد ؟ 》لیام درحالیکه گفت که با یک دست موبایلش رو نگه‌داشته بود و با دست دیگه حوله رو روی موهاش میکشید.

زین ناخودآگاه خندید و دوباره روی مبل ریلکس شد. شونه هاش از حالت آماده باش درومد و پایین افتاد و گردنش رو به پشتی مبل فشار داد 《 اگه تو باشی که با همه کنار میای . هیچ راهی نداره که با کسی به مشکل بربخوری 》

لیام به شوخی اخم کرد اما لبخندی که سعی در مخفی کردنش داشت باعث شد لب هاش غنجه بشه و صورت بامزه‌ش یکبار دیگه باعث شد زین به آرومی بخنده . 《 این الان تعریف بود یا چی؟ 》

《 تعریف بود 》 زین گفت و لبخند زد 《تو اینقدر خوبی که کسی نمیتونه با تو به مشکل بربخوره. به راحتی با همه کنار میای. تو خیلی انعطاف پذیری و من عاشق این اخلاقتم 》

چشم های شکلاتی لیام از پشت اسکرین بهش خیره شده بودن. زین دوباره یچیزی رو حس کرد. همون بی قراری رو حس کرد .
انگار که چشم های لیام باهاش حرف میزدن . اون برقی که توی چشم هاش افتاده بود سعی داشت چیزی رو بگه که زین متوجهش نمیشد. نمیتونست بفهمه و این عذابش میداد.

《 خب... شاید این خیلیم خوب نباشه... میدونی؟ شاید اینکه یه نفر با هیچکس به مشکل برنخوره بخاطر اینه که داره یجورایی از یچیزایی میگذره...یه جاهایی از حق خودش، یه جاهاییم از دل خودش... 》لیام گفت و دیگه داشت موهاش رو خشک نمیکرد. حوله هنوز تو دست هاش بود اما تکون نمیخورد.

قلب زین تند تند میزد. احساس میکرد یه اتفاقی در حال افتادنه اما نمیدونست چی . هرچی که بود خوب نبود. خوب بود اما در زمان درستی نبود. نه الان که زین توی لجن افتاده ، نه با دراماهایی که پشت سرش دنبالش میکنن و نه با وجود قرار داد جدیدش .

صدای آلارم هردوشون رو جا پروند. لیام با خجالت لبخند زد 《 لوییه 》

زین سرش رو تند تند تکون داد 《 باشه جوابش رو بده . من دیگه میرم. بهش بگو باهاش تماس میگیرم . 》

《 اوکی. فردا موفق باشی، هروقت خواستی حرف بزنی من هستم. میدونی که؟ خوشحال شدم دیدمت! فعلا》 لیام تند تند گفت و مثل لیام همیشگی شد . زین دیگه اون جو سنگین رو از جانب لیام حس نمیکرد.

تماس قطع شد اما زین هنوز موبایلو رو به روی صورتش گرفته بود و به صفحه خیره مونده بود 《 منم خوشحال شدم که دیدمت لیام 》

■ پایان قسمت پانزدهم

Continue Reading

You'll Also Like

107K 12.6K 48
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
28.2K 3K 19
جئون جونگکوک، رئیس زاده‌‌ایی که، لب‌هاشو به بوسه‌ی اون مردِ فقیر سپرد.. آیا این بوسه، برای شروعِ بازی کافی بود!.. آیا لغزیدن لب‌هاشون رویه هم، برای ب...
8.4K 3.9K 25
Fan fiction: 𝐅𝐀𝐔𝐋𝐓 Genre; 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞(𝐬𝐦𝐮𝐭)/ 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲/.. Couple; 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 برای آشنایی با داستان "حرف دل" رو بخونید ♡ لبانش ب...
29.6K 5K 20
من درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع می‌دونست... باید به خودم و قلبم می‌فهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق...