Her Effect | Complete

By 1DFanFic_iran

28.6K 3.5K 3.8K

جلدِ دوم فن فيك The Styles Effect (Harry Styles AU) [Persian Translation] A... More

مقدمه 0
مقدمه 1
مقدمه 2
مقدمه 3
مقدمه 4
مقدمه 5
مقدمه 6
Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 10
Chapter 11
Bonus Chapter
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16

Chapter 9

1.4K 184 273
By 1DFanFic_iran

عکس ناتالی :


ری اکشن خون آشام:


آدم کش:




سایکو :

هر سه تا هری سر جاشون خشک شدن. دهنم بازمونده بود و با وحشت بهشون خیره شده بودم.

"اه شت!" هری خون اشام گفت و سریع دست های بزرگش رو گذاشت روی صورتش، ولی بعد انگشت اشاره و وسطش رو از هم جدا کرد تا بتونه از وسطشون بهم نگاه کنه. یه لبخند گنده ی چال دار روی صورتش ظاهر شد.

ادم کش به ایتالیایی زیر لب فحشی زمزمه کرد، چشم های گردش روی بدنم می چرخید. چند قدم به عقب رفت و حلقه ی روی لبش رو گاز گرفت. بدنش سفت شده بود و سینش بالا و پایین می رفت.

سایکو عملا شبیه یه ماهی بیرون از آب شده بود و دهنش با تعجب باز مونده بود. سریع دست هاش رو جلوی سینش جمع کرد و دستش رو بالا ارود و بند های انگشتاش رو گاز گرفت. یه جیغ بی صدا از دهنش خارج شد و با چشم های گردش بهم نگاه کرد.

بعد به پشتش نگاه کرد، همچنان انگشت هاش توی دهنش بود و بی صدا جیغ می کشید. و دوباره جیغ کشید. به اون دوتای دیگه نگاه کرد و سرش رو به سمت من تکون داد. دوباره به سمتم برگشت و با قیافه ی پریشونش بهم نگاه کرد. شروع کرد به نفس نفس زدن و سعی کرد خودش رو کنترل کنه.

من همچنان سر جام خشک شده بودم. یعنی به معنای واقعی کلمه. ازون جور لحظه هایی که یخ می زنی و نمی دونی چی کار کنی و اصلا نمی تونی بدنت رو تکون بدی چون خیلی شوکه شدی.

"فاک ایت، منم میام." سایکو یکدفعه ای گفت و در حالی که دکمه های لباسش رو باز می کرد، با قدم های بلند به سمتم اومد. چشم های تیرش مثل یه شکارچی که اماده ی حمله به تعمشه روی من می چرخید. ادم کش و خون اشام سریع به خودش اومدن و از پشت یقه ی لباسش گرفتنش. پرنس شیطانی از روی تخت پرید و من رو با یک پتو به زمین چسبوند.

"برید بیرون! چشم هاتون رو بپوشونید و برید بیرون همین الان!" داد زد و سریع من رو با پتو پوشوند. بدنم رو روی زمین چرخوند تا اینکه به یه ساندویچ پتو تبدیل شدم و صورت سرخم تنها چیزی بود که ییرون بود. خودش روم چنبره زد و با دست به بقیه اشاره کرد که برن بیرون. ادم کش و خون اشام سعی کردن سایکو رو ببرن بیرون.

"نه من نمی رم – خیلی وقته منتظر موندم ! فقط بذارین یک بار به فاکش بدم!" سایکو هری با لحن بچگونه گفت و به چهار چوب در آویزون شد. خون آشام و آدم کش پاش رو گرفتن و کشیدنش بیرون. سایکو افتاد روی زمین و یک تیکه از چوب در هم باهاش کنده شد. همینطور که می کشیدنش لگد می زد و به زمین چنگ می انداخت.

"به خوردنش هم راضیم!" صدای سایکو و صدای کشیده شدن بدنش روی زمین ، از ته راهرو می اومد. هری شیطان بلند شد و به سمت در رفت. محکم به هم کوبیدش و قفلش کرد.

بعد برگشت به سمت من و نگاهم کرد. منم مثل کرم روی زمین می خزیدم و توی کف ایت بودم که چجوری اینقدر محکم پیچیدم. اصلا نمی تونستم تکون بخورم.

سریع باکسرش رو پاش کرد و کنارم ، روی زمین ، نشت. چهرش هنوز عصبانی بود. ابرو هاش رفت توی هم و فکش سفت شد.

"می دونی اون می تونست انجامش بده." بعد از چند ثانیه سکوت گفت. بدون اینکه بهم نگاه کنه به دیوار تکیه داد و ارنج هاش رو گذاشت روی زانوهاش. وقتی اب دهنش رو قورت می داد سیب ادمش بالا و پایین میشد.

"چی؟" پرسیدم و سعی کردم بهش نگاه کنم.

"اون می تونه لمست کنه، ببوستت و نگهت داره. همشون می تونن، همشون به غیراز من. " نفس هاش سنگین شده بود. دست هاش رو باز کرد و بعد محکم مشتشون کرد.

"اره ولی – ولی من تورو دوست دارم. منظورم اینه که اونا رو هم دوست دارم ولی مثل خانواده. تورو دوستِ دوست دارم. اصلا معنی میده؟" ازون جایی که نمی تونستم تکون بخورم، چرخیدم.

جوری که حالا صورتم به سمت زمین و باسنم بالا بود. باسنم رو اوردم بالا، و بعد پایین، بالا و پایین و مثل کرم ها خزیدم پیش هری و خودم رو انداختم روی پاش و دوباره چرخیدم تا بتونم ببینمش.

لبخند زدم و خودم رو روش تکون دادم. می دونستم این کار باعث میشه لبخند بزنه. یه لبخند زد که چال گونش یک کوچولو معلوم می شد. روش رو برگردوند و سرش رو تکون داد و بعد اروم خندید و یه دستش رو گذاشت روی بدن ساندویچ پتوییم.

"ممکنه اینو خیلی نگم ولی من خوشبخت ترین مرد دنیام که تونسته قلب و عشقت رو بدست بیاره لایزا." پرنس قدیمی داشت خودش رو نشون می داد. بهم نگاه کرد و اروم و با بازیگوشی زد به بینیم. با یه لبخند صورتم رو توی هم کشیدم.

صورتم رو توی دست هاش گرفت و فشار داد جوری که لب هام زد بیرون.
"فقط خیلی سریع امتحان می کنم. " قیافش نا امید ولی مصمم بود. اروم لب پایینم رو لمس کرد. سرم رو تکون دادم.

تا سه بشمار." سعی کردم از بین لب های بهم فشرده شدم حرف بزنم. با اشتیاق سرش رو تکون داد. "

"یک." گفت و سرش رو اورد پایین تر.

"دو." گفتم و سرم رو بردم بالا تر.

"سه." با هم گفتیم و بعد سرهامون محکم خورد به هم. من سعی کردم برم بالا و اون می خواست بیاد پایین و در نتیجه به هم برخورد کردیم.

یک صدا فوش دادیم و سریع برگشتیم عقب. من ناله کردم و هری پیشونی کبود شده اش رو مالید. به خاطر دردی که ضربه ایجاد کرده بود، چشم هام رو بستم و ناله کردم.

"فاکینگ شت!" هری از لای دندون هاش غرش کرد. به خاطر این قضیه که همچنان نمی تونستیم هم رو لمس کنیم ، و وقتی تلاش می کردیم مثل بدبخت ها شکست می خوردیم، عصبانی بود.

"خوبی؟" صداش نرم تر شده بود. اروم پیشونیم اونجا که ضربه خورد بود رو ماساژ داد. چشم هام رو باز کردم.

"خوبم. اشکال نداره، بعدا دوباره می تونیم امتحان کنیم." چشم هام رو دوباره بستم و با یه لبخند خودم رو بهش نزدیک تر کردم و همینطور که رو پاش بودم بغلش کردم. احساس کردم اروم سرم رو از روی پتو ناز کرد.

"قول میدم،" با بازیگوشی بینیم رو نیشگون گرفت. سرم رو تکون دادم و خندیدم. بهش نگاه کردم.

"یه روزی بتونم مثل ملکه ای که برای من هستی، نگهت دارم و بهت عشق بورزم."

***

اصلا نمی دونم چرا هری شیطان همیشه اصرار داشت که هممون توی پذیرایی روی زمین بخوابیم. روی روزنامه ها و کوسن ها. ولی هیچی نمی گفتم.
احساس کردم یه دست سینه ام رو گرفت. سریع به سمت چپم نگاه کردم و سایکو رو دیدم که خواب بود، یعنی واقعا خواب بود. پوکر بهش نگاه کردم.

"نرمه...." زمزمه کرد و سینم رو فشار داد. قبل ازینکه بتونم دستش رو کنار بزنم مچم رو گرفت و کشیدم به سمت خودش و به سینه ی محکمش چسبوندم و بغلم کرد. چشم هام گرد شد.

"اِح." سعی کردم از بغلش برم بیرون. دستم رو به سمت هری شیطانم دراز کردم که رو به من با چشم های بسته خوابیده بود.

سایکو محکم تر گرفتم. چونش بالای سرم بود و بازوش دور گردنم.

هری شیطان دستش رو دراز کرد و کنارش ، جایی که من تا چند لحظه پیش خواب بودم، رو گشت. اول دستش رو توی هوا تکون می داد و بعد روی زمین کورمال کورمال دست کشید. چشم هاش همچنان بسته بود. توی خواب اخم کرد و دنبال بدنم گشت.

"من اینجام. من اینجام." زمزمه کردم. یه دستم رو دراز کردم تا دست پرنسسم رو بگیرم و با دست دیگم بازوی سایکو که دور گردنم بود رو گرفتم تا توی خواب خفم نکنه.

انگشت هامون به هم کشیده شد و با همون لمس کوچیک، می تونستم درد توی سینم به همراه ضربه های اروم رو احساس کنم. ولی بهشون اهمیت ندادم.
می تونستم بگم هری هم همین درد رو احساس کرده چون چهرش گیج و پریشون شده بود ولی نادیدش گرفت و همینطور که خواب بود دستم رو گرفت و بعد مچم. بعد با لگد پاهای سایکو رو کنار زد، که باعث شد ولم کنه و اروم توی خواب ناله کنه. هری شیطان دوباره کشیدم پیش خودش.

"ماین!" (Mine)

زیر لب زمزمه کرد و پیشونیم رو بوسید، هردو لرزیدیم. گوشم چسبیده بود به سینش و می تونستم صدای اروم ضربان قلب خسته و استفاده نشده اش، که با مال خودم هماهنگ بود، رو بشنوم.

سرم رو برگردوندم و سعی کردم ازش جدا شم چون می دونستم هری هم داره اسیب میبینه ولی اون فقط محکم تر گرفت.

صدای وول خوردن از پشتم شنیدم. برگشتم و دیدم سایکو همینجوری توی خواب داره دنبال یه چیزی می گرده تا بغل کنه. ازون جایی که من رفته بودم چرخید و یک نفر رو گرفت و نزدیک خودش نگه داشت.

اگه در حال له شدن نبودم حتما به این صحنه که سایکو، آدم کش رو توی خواب بغل کرده بود از پشت می خندیدم. آدم کش همینطور که خواب بود، با یه اخم روی پیشونیش، ناله کرد.

"هری، داری به خودت آسیب می زنی."اروم گفتم. به فک سفت شده و ابرو های خمش نگاه کردم، نفس هاش سنگین شده بود. سرش رو تکون داد و سعی کرد محکم تر بغلم کنه و نزدیک به خودش نگهم داره.

بالاخره تونستم خودم رو از دست شیطان کیوت خلاص کنم. به جای خودم یه بالشت گذاشتم که باعث شد اخمش از بین بره و اه بکشه.
در ورودی باز شد، سرم رو بلند کردم و دیدم ناتالی اومد تو. چشم های خستش رو مالید و به ما که روی زمین بودیم نگاه کرد. سریع سرم رو گذاشتم و چشم هام رو بستم.

پرنسس رو مجبور کرده بودم بذاره ناتالی چند وقت توی خونش بمونه. و اصلا خبر نداشتم کلارس و کارلوس کجان.

"هری هری رو بغل کرده.... هاه. من که مشکلی ندارم. " زیر لب گفت و خمیازه کشید و بعد اروم رفت به سمت اشپزخونه. چشم هام رو باز کردم.

نشستم ، مطمئن شدم هری ها رو بیدار نمیکنم، و دنبالش رفتم. می خواستم ببینم حالش چطوره و چیزی لازم داره یا نه. چون از بعد از ظهر ندیده بودمش و الان ساعت سه صبح بود.

هی چه خبرا ناتالی یا شایدم باید بگم صبح به خیر چون الان دیدم از در اومدی تو ولی تظاهر کردم خوابم چون نمی خواستم وقتی نصفه شب میای تو اولین چیزی که میبینی من باشم که روی زمین خوابیدم و بهت خیره شدم.
و بعد همینجوری شروع کردم به زمزمه کردن اهنگ Wolves چون یه جا با خودم گفتم
In the middle of the nights

توی ذهنم و یاد اون اهنگ افتادم. می خواستم وارد اشپزخونه بشم که متوجه شدم چراغ هاش روشنن و دو نفر داخل ان.

"اره، خوابم نمی اومد. گفتم اون کاری که تو کردی رو بکنم تا شاید واقعا پرواز کنن." سرم رو بردم تو و دیدم هری خون اشام نشسته پشت میز ، با یه عالمه کاغذ مچاله شده دورش، و داره سعی می کنه یک هواپیما ی دیگه درست کنه. نت نشست کنارش.

"نگران نباش کاغذ بازیافت شده استفاده میکنم، پس خیلی اصراف نمیشه. " سرش رو برد پایین تر تا بهتر بتونه تمرکز کنه روی هواپیما و زبونش رو گاز گرفت.

"واو.." نت گفت. هری با قیافه امید وار سرش رو اورد بالا و بهش نگاه کرد.
"دارم درست میرم؟"

"نه. واقعا هواپیما های افتضاحی درست میکنی." نت خندید و باعث شد لبخند روی صورت هری بزرگتر بشه و باهاش بخنده. با لبخند چال دارش به هواپیماش نگاه کرد.

"اره. فک کنم راس میگی." هری سرش رو تکون داد و کاغذ رو پرت کرد روی میز. نت برش داشت.

"اوووو کامان. بیخیال نشو. میدونی مادر شوهرم با علاقه ی خاصی ازم متنفره." نت کاغذ رو صاف کرد و دوباره شروع کرد به پیچیدنش. هری به جای نگاه کردن به دست هاش، با یه لبخند کوچولو به صورتش نگاه می کرد.

"جدی؟" بهش نزدیک تر شد انگار می خواد بهتر کاغذ رو ببینه ولی من قصد هریو بهتر از ناتالی، که سرش با پیچیدن کاغذش گرم بود، می دونستم.

"یپ، فک می کرد من یه ادم حشریِ معتاد به سکسم که پسرش رو خراب کرده. حتی تو عروسیمون گریه کرد، و بذار بت بگم که اصلا اشک ذوق نبود.

ولی می دونی من چی کار کردم، تلاش کردم و تلاش کردم. همیشه باهاش مهربون بودم و به دست و پاش اویزون می شدم. هر وقت هم که می خواست می بردمش بیرون." نت با لبخند گفت.

"و الان دیگه با هم دوست شدین." هری گفت و ارنج هاش رو گذاشت روی میز و با لبخند بهش تکیه داد.

"نه هنوز هم ازم متنفره. فک می کنه جندم. ولی جدیدا متوجه شدم وقتی بغلش می کنم دیگه هلم نمی ده و فقط دست هاش رو کناار بدنش نگه می داره. این خودش یه پیشرفته. و من هنوز هم دوسش دارم. " نت با یه لخند گفت. هری خندید و چونش رو گذاشت رو دستش و نگاهش کرد.

اون جوری که بهش نگاه می کرد.....

"اوه مای گاد!" بی صدا جیغ کشیدم و خودم رو بیشتر به دایوار چشبوندم. تا جاسوسیشون رو بکنم.

"بوم. تموم و تموم. " نت با خوشحالی دست هاش رو برد توی هوا و هواپیمای کاغذی کامل شده رو به هری نشون داد. یه لبخند بچه گونه روی صورت هری بود، با تعجب هواپیما رو گرفت و بهش نگاه کرد.

"واو.. واقعا کارت خوبه." هری زیر لب گفت. با تحسین به نت نگاه کرد و بعد دوباره سرش رو انداخت پایین و به هواپیما نگاه کرد. انگشت هاش رو اروم می کشید روی کاغذ انگار می ترسید خرابش کنه.

"خب، اره." نت با یه لحن بازیگوش و مغرور گفت. دست هاش رو اورد جلوش و بند های انگشتش رو شکست و بعد گردنش رو به دو طرف خم کرد و شکوندش.

"وقتایی که هری روی ایده های محوطه کاریش کار می کرد، باید برای خودم یه کاری پیدا می کردم تا مشغول باشم. معمولا ازین هواپیما ها درست می کردم و پرت می کردم سمتش تا توی موهاش گیر کنه و عصابش بهم بریزه." با بازیگوشی زد روی سر هری و اون اروم خندید.

"می دونی باید بری توی هواپیما سازی یه کار پیدا کنی." هری گفت و اروم زد به دستش. یه لبخند مسخره روی صورتش بود که میگفت هر لحظه ممکنه یه جک مسخره بگه. هواپیمای کاغذی رو توی دستش بلند کرد.

"حِرفَت، به کار میاد." (your career would, take off.)

(هری از تیک اف استفاده می کنه که منظورش اینه که حرفه ی ناتالی اونجا به درد می خوره و همینطور تیک اف به معنی بلند شدن هواپیماس پس میشه گفت یه ایهام داشت :/)

هری واسه خودش خندید و هواپیما رو پرت کرد. ناتالی با قیافه پوکر بهش خیره شده بود. سرم رو تکون دادم و صورتم رو توی هم کشیدم.

نت همچنان بدون هیچ احساسی توی صورتش به هری خبره شده بود که باعث شد خنده های هری اروم اروم از بین بره. وقتی قیافه نت رو دید، گلوش رو صاف کرد و گونه هاش سرخ شدن.

"اره، معمولا کسی از جکام خوشش نمیاد – "

"خیلی مسخره بود." ناتالی خندید. یه خنده ی از ته دل با یه لبخند واقعی که باعث شد هم من و هم هری تعجب کنیم.

"جدا داری جاسوسی مردم رو میکنی – " یه صدای خواب الود و بم از پشت سرم گفت. سریع برگشتم و دستم رو گذاشتم روی دهن هری شیطان و چسبوندمش کنار خودم به دیوار ولی چشم هام رو از روی اون دوتا برنداشتم.

"هوممم نوممم هوفف هام هوم." هری توی دستم گفت. یه نگاه بهش انداختم.

"ببخشید چی گفتی؟" توجهم رو گذاشتم روی هری و دستم رو از روی دهنش برداشتم .

"گفتم چی کار داری میکنی؟ من از خواب بیدار شدم چون تو کنارم نبودی." چشم های خواب الودش رو مالید و بهم نگاه کرد.

"من – نمی دونم کی رو شیپ کنم. تابلوعه که خون اشام از نت خوشش میاد ولی نت شوهر داره و منم اصلا اهههه – نه ولی اره، ولی اره، ولی نه." مثل بیچاره ها اروم زمزمه کردم. انگشتم رو به سمت پرنس هری گرفتم و هی با خودم عقب جلو رفتم. هری یک ابروش رو بالا انداخت و بهم نگاه کرد.

"باشه ، فک کنم یه نفر باید با من برگرده تو تخت، اره؟" اروم گفت و دستش رو گذاشت روی شونم تا ببرم ولی من سرم رو تکون دادم و مخالفت کردم.

"ما روی زمین می خوابیم هری و نه، می خوام بمونم و ببینم چی میشه. چون وقتی قضیه راجع به تردید های عاشقانه میشه من یه جنده ی ضعیف و بی شرم ام. پس یه دقیقه وایسا." دستش رو کنار زدم.

"لایرا ببین داری چی میگی، این یه – "

"هیششش دوباره دارن حرف میزنن." سریع حرفش رو قطع کردم و دوباره دستم رو گذاشتم جلوی دهنش وقتی صدای خنده های نت و هری رو شنیدم. انگشتم رو گذاشتم روی لب هام و بهش اشاره کردم که ساکت باشه.

"قبلا هیچکس رو نداشتم که واقعا به جک هام بخنده." هری خون اشام گفت و به ناتالی لبخند زد. و یکی ازون نگاه هایی که هری شیطان به من میکرد، به ناتالی کرد. اروم دستش که روی میز بود به دست نت نزدیک تر کرد.

"واقعا خنده دار بود؟" هری پرسید و سرش رو کج کرد تا بتونه صورت نت رو بهتر ببینه. نت لبخند زد.

"نه افتضاح بود." نیشخند زد و سرش رو تکون داد.

"اگه افتضاح بود پس چرا خندیدی؟" هری یه ابروش رو بالا انداخت و با شونه زد به نت.

"لاس زدن مستقیم، تکرار می کنم، لاس زدن مستقیم." زمزمه کردم. هری توی دستم اه کشید.

"چون یاد شوهرم می اندازیم." لحن نت یکدفعه ای کاملا عوض شد. یه لبخند کوچیک به هری زد که با قیافه شوکه فقط پلک می زد.

"اون همیشه چرند ترین جک ها رو تعریف می کنه. جک های مورد علاقش ناک ناک و پونز هستند. و من همیشه بهش می خندم چون قیافش خیلی کیوت و بامزه میشه و من – خیلی دوستش دارم. "

(puns) (جک هایی که براساس واقعیت ها گفته میشن مثلا چرا گل نمی تونه دوچرخه سواری کنه؟ چون گلبرگ هاش میریزه. یا اون جکی که بالا تر خون اشام گفت که از معنی های مختلف یه کلمه استفاده میشه یا کلمه هایی با معنی مختلف ولی تلفظ یکسان.)

نت سرش رو انداخت پایین و سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه در حالی که با حلقه ی ازدواجش بازی می کرد.

نیشخند هری از بین رفت. به ناتالی که سعی می کرد خودش رو اروم کنه نگاه کرد. نت دوباره به همون قیافه ی بیخیال خودش برگشت و به هری نگاه کرد.

"چی شده پسر؟ قیافت یه جوریه انگار همین الان یه نفر شاشیده توی سیریالات." نت گفت و زد پشت هری. بدن هری سفت شد.

" تو آحح – واقعا شوهرت رو دوست داری نه." هری اب دهنش رو قورت داد، لبش رو گاز گرفت و توی صندلیش جا به جا شد.

هری شیطان دستم رو از روی دهنش برداشت و با نگرانی بهم نگاه کرد.

"لایزا، چرا داری گریه میکنی؟" اروم و گیج پرسید و با چشم های ریز شدش بهم نگاه کرد.

"من گریه نمی کنم، تو داری گریه میکنی." صورتم رو توی هم کشیدم. مطمئنم قیافم خیلی زشت و چروک و اشکی شده بود. اروم هق هق کردم.

چون هری خون اشام الان – ولی بعد نت – بعد نت گفت – و بعد هری گفت –
"برا زندگی عاشقانه ی یکی دیگه داری گریه میکنی؟" هری ازم پرسید. لب هام می لرزیدن، اروم سرم رو تکون دادم و یه "اوممم – هومم " زمزمه کردم. سرم رو بردم توی سینه ی هری چون تو اون لحظه بدترین احساسات دنیا بهم حمله کرده بودن.

وقتی اون صدای دردناک ضربه های داخل سینش رو شنیدم و احساس کردم بدنش سفت شد رفتم عقب.

"اِحح، شوهرم.... بدک نیست." نت بدون هیچ احساسی گفت. بعد به هری نگاه کرد و با یه لبخند بهش چشمک زد.

"می دونی من کل روز بیرون بودم و دنبال این کاپ کیک بریتیش می گشتم. واسه همین تازه رسیدم." نت اه کشید و با قیافه ی "چی کار می تونم بکنم" به هری نگاه کرد. لب هاش به هم چسیبده و شونه هاش افتاده بودن.

"بیرون.... کل روز و شب بیرون بودی تا پیداش کنی؟" هری با تعجب پرسید.
"اره، حتی این بیبی ها رو هم درست کردم و همه جا چسبوندمشون تا بتونم پیداش کنم." نت خندید، یه دسته کاغذ از توی یک کیسه ی پارچه ای در اورد و انداختشون جلوی هری روی میز.

"هری وانیلا استایلز. اگه اینو دید لطفا بیاد به این ادرس. از کلم بروکلی و بقیه غذاهای سالم و همچنین سیاستمداران افریقایی – امریکای خوشش میاد." هری بلند خوند و بعد خندید.

"چرا عکسش یه غورباقس؟"هری نیشخند زد و برگشت و اگهی رو به ناتالی نشون داد که در جواب فقط شونه هاش رو بالا انداخت.

صدایی که از پشت اومد باعث شد من و هری برگردیم و پشت سرمون رو نگاه کنیم. وقتی برگشتم بدن سایکو رو دیدم که توی هوا پرواز کرد و محکم به دیوار برخورد کرد، افتاد روی زمین و ناله کرد.

"وات د فاک؟! خواب بودم." سایکو داد زد و سریع روی پاهاش ایستاد. ادم کش گردنش رو به دو طرف خم کرد و شکستش و بهش خیره شد.

"یه بار دیگه توی خواب بهم دست بزن، sei morto مردی!"

ادم کش از لای دندون هاش تحدید کرد و به سایکو خیره شد و همون موقع یک نفر در زد.

"ساعت سه و نیم صبحه، چرا یکی پشت دره؟" رفتم سمت در و هری هم دنبالم اومد. از سایکو ادم کش رد شدیم. هری یه پتو از روی کاناپه برداشت و انداخت روی شونه هام تا لباس خوابم رو بپوشونه. در رو باز کردم و چشم هام گرد شد وقتی یه هری دیگه دیدم.

یه هری جدید با یکی از اگهی های ناتالی توی دستش.

"آااا... سلام.یه زن کوچولو بلاژن، تقریبا اینقدری،"

(blasian: African – Asian)

اروم گفت و دستش رو اورد بالا و جای سینش پایین تر از شونه هاش نگه داشت.

"اینجا زندگی میکنه؟ یا الان اینجاست؟ طبق گفته این کاغذ من باید خودم رو برگردونم بهش." هری جدید جدی حرف میزد. دستش رو کشید بین موهاش و بعد نگاهش رفت سمت هری شیطان که کنار من بود.

"وات د فا – "

"وانیلا؟" صدای ناتالی توی راهرو پیچید.

"نت؟" هری جدید گفت و چشم هاش گرد شد. سعی کرد خم شه و از روی شونه هام داخل رو نگاه کنه.

"وانیلا!" نت جیغ کشید و بعد صدای قدم های سریعش از توی راهرو اومد. وقتی هری شیطان دید نت داره با تمام سرعت به سمت شوهرش می دوه من رو کشید کنار تا سر راه نباشم.

"فاک می اپ وانیلا." ناتالی داد زد . هری اگهی رو انداخت روی زمین. و بعد هردوشون افتادن روی زمین و حتی با اینکه محکم به زمین برخورد کرده بودن روی صورت هاشون لبخند های گنده ای نقش بسته بود. نت دست هاش رو دور گردن هری حلقه کرده بود و هری محکم کمرش رو نگه داشته بود و به خودش چسبونده بودش.

هری شیطان شروع کرد به گریه کردن.

"منم می خوام این کار رو با تو بکنم!" یه بالشت از روی کاناپه برداشت، صورتش رو برد توش و جیغ کشید.

به نت و وانیلا هری که توی راهرو بیرون بودن نگاه کردم. هری دستش رو گذاشت روی گونه ی نت و با بازیگوشی صورتش رو پر از بوسه کرد. نت خندید و صورتش رو توی هم کشید.

" منم می خوام اون کارو باهام بکنی." گفتم و دوباره شروع کردم به گریه کردن. بالشت رو از دست هری گرفتم و توش هق هق کردم .

سرم رو بلند کردم و دماغم رو بالا کشیدم. به هری خون اشام نگاه کردم که با یه لبخند کوچولو به در اشپزخونه تکیه داده بود ودستش هاش رو توی سینش جمع کرده بود.

"من تصمیمم رو گرفتم." صدام رو اوردم پایین تا فقط هری شیطان بشنوه و با قیافه مصمم برگشتم سمتش.

"می خوام برای همه ی هری ها یک نفر رو پیدا کنم و باهم شیپشون کنم." با یه لبخند هیجان زده گفتم و محکم بالشت رو چسبیدم. هری یه نگاهی بهم انداخت.

"لایزا تو همه رو باهم شیپ میکنی. ما باهم یه فیلم دیدیم و اون دوتا یارو می خواستن هم دیگه رو بکشن ولی تو با هم شیپشون می کردی. " با قیافه ی عصبانی بهم گفت.

"اونا توی چشم های هم برای بیشتر از سه ثانیه نگاه کردن و قسم می خورم یکیشون شک داشت قبل ازینکه تفنگ رو بلند کنه و فقط دارم می گم که – " حواسم رفت سمت نت و هری که داشتن با هم کشتی می گرفتن. و نه ازون کشتی های کیوت و بازیگوشانه که زوج ها قبل از سکس دارن..... یه کشتی خشن برای ستاره جهان شدن بین زن و شوهر.

"دفعه ی بعدی با لگد کونتو می کنم توش به جای اینکه منو با خودت بکشی." نت با بازیگوشی گفت و لبخند زد و بعد سعی کرد شوهرش رو خفه کنه. هری هلش داد و جاهاشون رو رو عوض کرد طوری که حالا پشت ناتالی چسبیده بود به زمین و هری روش بود.

"دفعه بعد که می گم خودتو نجات بده، اول منو نجات بده." هری گفت و بهش اشاره کرد. بعد جلوی لباسش رو کشید و محکم بوسیدش.

آوووو منم میخوام.

"از فردا شروع می کنیم. بهم بگین لایزا د مچ میکر."
(The Match Maker)

گفتم و مثل سوپر قهرمان ها ژست گرفتم. دستم هام رو گذاشتم روی پهلو هام و سینم رو دادم جلو.

"تا وقتی من قرار نیست کمکی بکنم – "

"با کمک همکار قابل اعتمادم، پرنسس فتیش – مچ – لخت."
(le – ankle – fetish)

هری با عصبانیت بهم خیره شد.

"و یه چیز دیگه." با لبخند برگشتم سمتش. چشم هاش رو ریز کرد و بهم نگاه کرد.

"من ساپورت نمی پوشم. کونم همینجوری فِلته و نیاز ندارم بهش توجه اضافی بشه." هری گفت. خندیدم و سرم رو تکون دادم. دهنم رو باز کردم تا سوالی که خیلی وقته می خوام ازش بپرسم رو بگم.

"باهام سر یه قرار میای؟"

***
من برگشتم بچزز بعد از سال ها
جدیدا هیچ انگیزه ای واسه ترجمه ندارم و شما با کامنت نذاشتن هیچ کمکی نمی کنید. کامنت هاتون اندازه دنیا واسم ارزش داره پس اگه میشه لطفا کامنت بذارین. حتی کوچک ترین نظر ها.....
گایز می خواستم بپرسم که کسی هاست که اینجا پیرسینگ داشته باشه؟ روی نیپلش؟؟
سارا 💚🌵

Continue Reading

You'll Also Like

38K 6.2K 22
من درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع می‌دونست... باید به خودم و قلبم می‌فهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق...
573 196 15
~Ziam Mayne short story بابا عادت داره هر اتفاقی رو به یه درس تبدیل کنه و به من زندگی کردن یاد بده. دوست داره از همه چیز یه نکته و دستور العمل در بیا...
75.8K 9.4K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
189K 9K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...