" حتی نتونستی از خودت دفاع کنی"
" بالاخره اون روی خودت رو نشون دادی! تبریک میگم بهت ، آفرین "
" فکر کردی چون منیجرت ویدیو هارو حذف کرده دیگه کسی نمیفهمه تو پشت اون چهره ی آرومت چه موجودی هستی ؟ "
" اول قضیه ی باشگاه اورلاندو و حالا جناب زین مالیک نقش مظلوم رو بازی میکنه تا ترحم همه رو نسبت به مسلمونا جلب کنه "
" من اون ویدیو رو دیدم . زین روی شکم یه پسر نشسته بود و میخواست بهش مشت بزنه ، دوستای اون پسرم اومدن که کمکش کنن و زین رو کشیدن عقب ، این واکنش طبیعیه ! "
" چرا تو هنوز توی وان دایرکشنی ؟ تو جات اونجا نیست . "
" اون مسلمونه ، این کاریه که مسلمونا میکنن . دعوا ، خرابکاری ، ترور "
" تروریست "
زین چیزِ لعنتیِ سنگینی که راه گلوش رو سد کرده بود قورت داد همزمان با اینکه احساس میکرد همین الان یه حفره ی بزرگ توی سینهاش به وجود اومده . بدون اینکه خودش بخواد اشک ها راه خودشون رو به بیرون پیدا کردن و بالشش رو خیس کردن .
وقتی یه چیز خیس و نسبتاً زِبر روی صورت زین کشیده شد اون سرش رو برگردوند و به پاپی که گونه ی خیس از اشکش رو لیس میزد نگاه کرد .
به پهلو چرخید و دست راستش رو دور پاپی حلقه کرد . خز های نرمِ زیر دستش رو نوازش کرد و پاپی با صدای گرفته ای از بین دندون هاش با خرسندی خرخر کرد .
دوست داشت الان یکی بود که بغلش میکرد و توی گوشش چیزای شیرین میگفت . یکی که سعی میکرد حالش رو بهتر کنه .
ولی سگ ها میتونن فدا دار تر از آدم ها باشن . میتونن بدون اینکه قضاوتت کنن همچنان کنارت بمونن و دوستت داشته باشن . این چیزیه که زین الان بهش احتیاج داره .
چرا اونا فکر میکنن زین مقصر اون دعوا بود ؟ چطور اونا ندیدن که اول اون پسرا زین رو هول دادن . یعنی هیچکس ندید که اونا یه گروه بودن و زین تک و تنها و بی دفاع مونده بود ؟ یعنی ویدیو رو قبل از منتشر کردن کات کرده بودن ؟
صبح وقتی زین با صدای زنگِ رومیزی بیدار شد یه ناله بخاطر کم خوابی سر داد و چند دقیقه روی تخت به اینور و اونور غلت زد تا خوابش بپره و بالاخره بتونه بلند شه .
پاپی هنوز توی تختش بود و چشم هاش رو با گوش های مخملی روشنش پوشونده بود تا نور اذیتش نکنه .
زین چند بار کمر نرمش رو نوازش کرد قبل ازینکه بلند شه و با لباس های از قبل انتخاب شده ، به حمام بره و آماده ی حضور بین جمع پاپارازی ها بشه .
...
زین به آرومی از عرض خیابون رد شد تا به محوطه ی سبزِ اون سمت برسه .
حواسش بود که کلاهش طوری روی سرش مونده باشه که جلوی شناخته شدنش رو نگیره ، و در عین حال باعث بشه تیپش مثل همیشه جوون پسند و یجورایی 'بدبوی طور' باشه .
همون مدلی که بالایی ها تصمیم گرفته بودن . که اونا همه چی رو انتخاب کرده بودن . که اونا روی همه چیز کنترل داشتن .
" اوه مای گاد زین مالیک ! "
یه صدای هیجان زده و دخترونه جیغ زد .
زین سرش رو بالا آورد و چشم هاش دنبال منبع صدا گشت .
یه دختر نوجوون با موهای بلوندی که توی هوا پرواز میکردن و با بیشترین سرعتی که در توانش بود به طرفش میدوید .
زین لبخند زد و ناخودآگاه دست هاش رو باز کرد . نه طوری که نشون بده آماده ی بغل کردنه . ولی در هرحال .
این دیگه نقش بازی کردن نبود . هیچ کمپانی و منیجمنتی توش دست نداشت . هیچکس نمیتونه جلوی لذت بردن زین از صحبت کردن با طرفدار های شیرین و کوچیکش رو بگیره .
دخترای معصومی که عاشقانه پسرا رو میپرستن و ازشون برای خودشون منحصر به فرد ترین بُت رو ساختن .
طوری که هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه اونو بشکنه .
بلوندی بدون خجالت خودش رو تو بغل زین پرت کرد و سرش رو تو سینه ی زین پنهون کرد . درست روی جای کبودی . زین آهی از سر رضایت کشید وقتی حس کرد درد سینهاش حالا کمتر شده .
زین میتونه صدای کلیک دوربین ها رو از یه جایی پشت سرش بشنوه ، حتی میتونه حضور بادیگاردهایی که چرخشی دور و برش میپلکن رو حس کنه .
چند ثانیه هم طول نکشید که زین حس کنه قفسه ی سینهاش خیس و نم دار شده .
« هی هی هی »
زین گفت و شونه های دختر رو گرفت تا بین بدناشون فاصله بندازه و بتونه به صورتش نگاه کنه .
" چرا گریه میکنی عزیزم "
زین گفت ولی جملهش سوالی نبود . در واقع جوابش رو میدونست . ازین اتفاق ها زیاد میفته .
« گاد من باورم نمیشه ! »
اون دختر گفت و میون گریه خندید . با سرآستین کت جینش پلک های خیسش رو پاک کرد و گونه هاش قرمز شدن . تازه از اتفاقی که بینشون پیش اومد خجالت زده شده بود .
زین لبخند زد و یکبار دیگه اون رو توی بغلش فشار داد قبل اینکه کاملا ازش جدا بشه و یک قدم عقب تر وایسته .
« من طرفدارتم ، یعنـ-یعنی طرفدار هر پنج تاتونم . شما خیلی باهم خوبین . یعنی کلا خیلی معرکهاینـ-اوه من همیشه طرفدارت بودم »
زین کلاهش رو بالا تر فرستاد و خجالت زده خندید . زین با خودش صادقه ، اون ازین تعریف ها لذت میبره و بابتش هم متاسف نیست .
« تو خیلی کیوتی »
اون دختر با خنده گفت درحالیکه نوک بینی و گونه هاش هنوز بخاطر گریه ی یک دقیقه پیشش با سرخی برق میزدن .
« هی هی ، تویه دختری که مطمئنم حداقل پنج سال از من کوچیکتری ، تو نمیتونی به من بگی کیوت »
زین با دلخوری ساختگی گفت و لبش آویزون شد .
اون دختر خندید و با شیفتگی حرکات زین رو زیر نظر گرفت .
« توی قضیه ی فن گرلی دیگه سن و سال مطرح نیست ، تو نمیدونی دخترا تو این سن و سال چقد- »
وقتی اون دختر دهنش رو با دو تا دستش پوشوند زین با صدای بلند خندید و سرش رو به چپ و راست تکون داد .
' نوجوون ها و ذهن کثیفشون ' زین با خودش فکر کرد .
« من چیزی همراهم ندارم که بدم برام امضا کنی ، میتونم یه یادگاری ازت داشته باشم لطفا ؟ »
اون دختر با چشم های پاپی مانند گفت و یدفعه خیلی معصوم بنظر میرسید .
« حتما »
زین گفت و بعد از کمی فکر کردن کیف پولش رو دراورد . چشم های دختر گرد شد و زین پیش خودش خندید .
انگشت های زین یه کاغذ تا خورده و کوچیک رو از یکی از درز های کیف پول در آوردن .
زین به کاغذی که کف دستش بود لبخند زد و اونو به دختر داد . دختر دستش رو دراز کرد که کاغذ رو بگیره ولی زین رهاش نکرد .
« اسمت چیه ؟ »
« شارلوت وَنگِر »
« خب شارلوت ، ازت میخوام این کاغذ رو فقط وقتی تنهایی بخونی و به کس دیگه ای نشونش ندی ، میتونی اینکارو برام بکنی ؟ »
زین با تمأنینه گفت و صورت شارلوت ذره به ذره روشن تر شد . با خوشحالی سرش رو تکون داد و انگار که یه راز خفن و تاریکِ مهم رو با آیدلش شریک شده ، اطرافشون رو چک کرد که کسی نباشه .
البته که اون بادیگارد ها و پاپارازی ها رو نمیدید .
« حتما ، همینکارو میکنم »
« خوبه ، خدانگهدار شارلوت »
زین گفت و بالاخره دستش رو عقب کشید و بازو هاش رو باز کرد تا بغل خداحافظی بده . اونا از هم جدا شدن و زین محوطه ی پارک رو دور زد تا به قسمت حوضچه ی کوچیک و آبشار مصنوعی برسه .
توی حال و هوای خودش بود و نوت های جدیدی که یهویی به ذهنش خطور میکردن رو زمزمه وارد میخوند .
دست مردونه ای روی شونهاش گذاشته شد ، صدای نفس هایی که با بوی تلخ سیگار قاطی بود ، از پشت سرش شنیده میشد . زین چرخید تا به عقب نگاه کنه .
چشم هاش ریز شدن تا صورت پسر آشنایی که توی نور ایستاده بود رو ببینه .
وقتی بالاخره یادش اومد ، دیگه برای عکس العمل نشون دادن دیر شده بود .
■ پایان قسمت پنجم