terrorist | Z.M - RPF

By Marry____

13.6K 2.5K 2.4K

' تروریست ' شاید این موضوع ، مسئله ی خاصی نباشه اگه‌ شما تنها عضو مسلمان یک بوی بند شناخته شده و جوون نباشید... More

- ۰ : پیشوند
- ۱ : دوستانه
- ۲ : تاثیر
- ۳ : دلواپس
- ۴ : همراهی
- ۶ : توطئه
- ۷ : هواداری
- ۸ : حقیقت
- ۹ : جریانات
- ۱۰ : شروع
- ۱۱ : روابط
- ۱۲ : اجبار
- ۱۳ : تهدید
- ۱۴ : فرشته
- ۱۵ : احساسات
- ۱۶ : جی جی
- ۱۷ : آتش
- ۱۸ : آسیب
- ۱۹ : حضور
- ۲۰ : امنیت
- ۲۱ : نگاه
- ۲۲ : مواجه
- ۲۳ : رفیق
- ۲۴ : علاقه
- ۲۵ : لنگر
- ۲۶ : سود
- ۲۷ : حمایت
- ۲۸ : پرواز
- ۲۹ : پارتنر

- ۵ : شایعات

601 135 32
By Marry____


" حتی نتونستی از خودت دفاع کنی"

" بالاخره اون روی خودت رو نشون دادی! تبریک میگم بهت ، آفرین "

" فکر کردی چون منیجرت ویدیو هارو حذف کرده دیگه کسی نمیفهمه تو پشت اون چهره ی آرومت چه موجودی هستی ؟ "

" اول قضیه ی باشگاه اورلاندو و حالا جناب زین مالیک نقش مظلوم رو بازی میکنه تا ترحم همه رو نسبت به مسلمونا جلب کنه "

" من اون ویدیو رو دیدم . زین روی شکم یه پسر نشسته بود و میخواست بهش مشت بزنه ، دوستای اون پسرم اومدن که کمکش کنن و زین رو کشیدن عقب ، این واکنش طبیعیه ! "

" چرا تو هنوز توی وان دایرکشنی ؟ تو جات اونجا نیست . "

" اون مسلمونه ، این کاریه که مسلمونا میکنن . دعوا ، خرابکاری ، ترور "

" تروریست "

زین چیزِ لعنتیِ سنگینی که راه گلوش رو سد کرده بود قورت داد همزمان با اینکه احساس میکرد همین الان یه حفره ی بزرگ توی سینه‌اش به وجود اومده . بدون اینکه خودش بخواد اشک ها راه خودشون رو به بیرون پیدا کردن و بالشش رو خیس کردن .

وقتی یه چیز خیس و نسبتاً زِبر روی صورت زین کشیده شد اون سرش رو برگردوند و به پاپی که گونه ی خیس از اشکش رو لیس میزد نگاه کرد ‌.

به پهلو چرخید و دست راستش رو دور پاپی حلقه کرد . خز های نرمِ زیر دستش رو نوازش کرد و پاپی با صدای گرفته ای از بین دندون هاش با خرسندی خرخر کرد .

دوست داشت الان یکی بود که بغلش میکرد و توی گوشش چیزای شیرین میگفت . یکی که سعی میکرد حالش رو بهتر کنه .

ولی سگ ها میتونن فدا دار تر از آدم ها باشن . میتونن بدون اینکه قضاوتت کنن همچنان کنارت بمونن و دوستت داشته باشن . این چیزیه که زین الان بهش احتیاج داره .

چرا اونا فکر میکنن زین مقصر اون دعوا بود ؟ چطور اونا ندیدن که اول اون پسرا زین رو هول دادن . یعنی هیچکس ندید که اونا یه گروه بودن و زین تک و تنها و بی دفاع مونده بود ؟ یعنی ویدیو رو قبل از منتشر کردن کات کرده بودن ؟

صبح وقتی زین با صدای زنگِ رومیزی بیدار شد یه ناله بخاطر کم خوابی سر داد و چند دقیقه روی تخت به اینور و اونور غلت زد تا خوابش بپره و بالاخره بتونه بلند شه ‌.

پاپی هنوز توی تختش بود و چشم هاش رو با گوش های مخملی روشنش پوشونده بود تا نور اذیتش نکنه .
زین چند بار کمر نرمش رو نوازش کرد قبل ازینکه بلند شه و با لباس های از قبل انتخاب شده ، به حمام بره و آماده ی حضور بین جمع پاپارازی ها بشه .

...

زین به آرومی از عرض خیابون رد شد تا به محوطه ی سبزِ اون‌ سمت برسه .

حواسش بود که کلاهش طوری روی سرش مونده باشه که جلوی شناخته شدنش رو نگیره ، و در عین حال باعث بشه تیپش مثل همیشه جوون پسند و یجورایی 'بدبوی طور' باشه .

همون مدلی که بالایی ها تصمیم گرفته بودن . که اونا همه چی رو انتخاب کرده بودن . که اونا روی همه چیز کنترل داشتن .

" اوه مای گاد زین مالیک ! "

یه صدای هیجان زده و دخترونه جیغ زد .

زین سرش رو بالا آورد و چشم هاش دنبال منبع صدا گشت .

یه دختر نوجوون با موهای بلوندی که توی هوا پرواز میکردن و با بیشترین سرعتی که در توانش بود به طرفش میدوید .

زین لبخند زد و ناخودآگاه دست هاش رو باز کرد . نه طوری که نشون بده آماده ی بغل کردنه . ولی در هرحال .

این دیگه نقش بازی کردن نبود . هیچ کمپانی و منیجمنتی توش دست نداشت . هیچکس نمیتونه جلوی لذت بردن زین از صحبت کردن با طرفدار های شیرین و کوچیکش رو بگیره .

دخترای معصومی که عاشقانه پسرا رو میپرستن و ازشون برای خودشون منحصر به فرد ترین بُت رو ساختن .
طوری که هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه اونو بشکنه .

بلوندی بدون خجالت خودش رو تو بغل زین پرت کرد و سرش رو تو سینه ی زین پنهون کرد . درست روی جای کبودی . زین آهی از سر رضایت کشید وقتی حس کرد درد سینه‌اش حالا کمتر شده .

زین میتونه صدای کلیک دوربین ها رو از یه جایی پشت سرش بشنوه ، حتی میتونه حضور بادیگاردهایی که چرخشی دور و برش میپلکن رو حس کنه .

چند ثانیه هم طول نکشید که زین حس کنه قفسه ی سینه‌اش خیس و نم دار شده .

« هی هی هی »

زین گفت و شونه های دختر رو گرفت تا بین بدناشون فاصله بندازه و بتونه به صورتش نگاه کنه .

" چرا گریه میکنی عزیزم "

زین گفت ولی جمله‌ش سوالی نبود . در واقع جوابش رو میدونست . ازین اتفاق ها زیاد میفته .

« گاد من باورم نمیشه ! »

اون دختر گفت و میون گریه خندید . با سرآستین کت جینش پلک های خیسش رو پاک کرد و گونه هاش قرمز شدن . تازه از اتفاقی که بینشون پیش اومد خجالت زده شده بود .

زین لبخند زد و یک‌بار دیگه اون رو توی بغلش فشار داد قبل اینکه کاملا ازش جدا بشه و یک قدم عقب تر وایسته .

« من طرفدارتم ، یعنـ-یعنی طرفدار هر پنج تاتونم . شما خیلی باهم خوبین . یعنی کلا خیلی معرکه‌اینـ-اوه من همیشه طرفدارت بودم »

زین کلاهش رو بالا تر فرستاد و خجالت زده خندید . زین با خودش صادقه ، اون ازین تعریف ها لذت میبره و بابتش هم متاسف نیست .

« تو خیلی کیوتی »

اون دختر با خنده گفت درحالیکه نوک بینی و گونه هاش هنوز بخاطر گریه ی یک دقیقه پیشش با سرخی برق میزدن .

« هی هی ، تو‌یه دختری که مطمئنم حداقل پنج سال از من کوچیکتری ، تو نمیتونی به من بگی کیوت »

زین با دلخوری ساختگی گفت و لبش آویزون شد .

اون دختر خندید و با شیفتگی حرکات زین رو زیر نظر گرفت .

« توی قضیه ی فن گرلی دیگه سن و سال مطرح نیست ، تو نمیدونی دخترا تو این سن و سال چقد- »

وقتی اون دختر دهنش رو با دو تا دستش پوشوند زین با صدای بلند خندید و سرش رو به چپ و راست تکون داد .

' نوجوون ها و ذهن کثیفشون ' زین با خودش فکر کرد .

« من چیزی همراهم ندارم که بدم برام امضا کنی ، میتونم یه یادگاری ازت داشته باشم لطفا ؟ »

اون دختر با چشم های پاپی مانند گفت و یدفعه خیلی معصوم بنظر میرسید .

« حتما »

زین گفت و بعد از کمی فکر کردن کیف پولش رو دراورد . چشم های دختر گرد شد و زین پیش خودش خندید .
انگشت های زین یه کاغذ تا خورده و کوچیک رو از یکی از درز های کیف پول در آوردن .

زین به کاغذی که کف دستش بود لبخند زد و اونو به دختر داد . دختر دستش رو دراز کرد که کاغذ رو بگیره ولی زین رهاش نکرد .

« اسمت چیه ؟ »

« شارلوت‌ وَنگِر »

« خب شارلوت ، ازت میخوام این کاغذ رو فقط وقتی تنهایی بخونی و به کس دیگه ای نشونش ندی ، میتونی اینکارو برام بکنی ؟ »

زین با تمأنینه گفت و صورت شارلوت ذره به ذره روشن تر شد . با خوشحالی سرش رو تکون داد و انگار که یه راز خفن و تاریکِ مهم رو با آیدلش شریک ‌شده ، اطرافشون رو چک کرد که کسی نباشه .

البته که اون بادیگارد ها و پاپارازی ها رو نمیدید .

« حتما ، همینکارو میکنم »

« خوبه ، خدانگهدار شارلوت »

زین گفت و بالاخره دستش رو عقب کشید و بازو هاش رو باز کرد تا بغل خداحافظی بده . اونا از هم جدا شدن و زین محوطه ی پارک رو دور زد تا به قسمت حوضچه ی کوچیک و آبشار مصنوعی برسه .

توی حال و هوای خودش بود و نوت های جدیدی که یهویی به ذهنش خطور میکردن رو زمزمه وارد میخوند ‌.

دست مردونه ای روی شونه‌اش گذاشته شد ، صدای نفس هایی که با بوی تلخ سیگار قاطی بود ، از پشت سرش شنیده میشد . زین چرخید تا به عقب نگاه کنه .

چشم هاش ریز شدن تا صورت پسر آشنایی که توی نور ایستاده بود رو ببینه .
وقتی بالاخره یادش اومد ، دیگه برای عکس العمل نشون دادن دیر شده بود .


■ پایان قسمت پنجم

Continue Reading

You'll Also Like

50.9K 12.7K 39
🦋عنوان: نخ قرمز سرنوشت 🦋ژانر: فانتزی، سوپرنچرال( تلفیقی از دنیای امگاورس، ومپایری، هایبردی)، انگست، رمنس، اسمات، کمی خشن 🦋کاپل ها: چانبک.....کای و...
10.2K 1.4K 8
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
205K 30.3K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...
107K 12.6K 48
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...