Brother/L.S

By Farrouis

34.8K 4K 2.1K

من عاشق برادر ناتنیم شدم. این از همون اول شروع شد. وقتی چشم هام به چشم های سبزش برخورد کرد. More

قسمت اول/آشنایی
قسمت دوم/برادر؟
قسمت سوم/دوست دختر
قسمت چهارم/تینا کمک کن
قسمت پنجم/خرید یا ارضا شدن؟
قسمت ششم/تتو
قسمت هفتم/ازت خوشم میاد
قسمت نهم/بخشیده شدن
قسمت دهم/لئو
قسمت یازدهم/شکستگی
قسمت دوازدهم/سفر
قسمت سیزدهم/هاوایی
:)

قسمت هشتم/گند زدم

2.4K 309 179
By Farrouis

چشم هام داشت با تعجب به چشم های سبز هری که توی نور روز میدرخشیدن.
من یه قدم رفتم عقب و دوباره پشتم به دیوار چسبید.

”چی؟”

من اروم گفتم و منتظر جواب بودم‌.
اون یکم رفت عقب و سرش رو انداخت پایین.
دست هاش رو برد لای موهاش و دادشون عقب.
سرش رو یهو اورد بالا.

”نمیدونم من چم شده...این از وقتی شروع شد که باهم رفتیم فروشگاه و میدونم زمان زیادی نیس و فقط دو روز میگذره ولی من دیشب نخوابیدم...گذروندن روزم با تو عالی بود و دیشب توی ماشین...واقعا عصبی شده بودم از این حس های مسخرم و و نمیدونشتم چطور خودمو کنترل کنم پس سر تو خالی کردم و واقعا معذرت میخوام ولی این دست خودم نیس...این حس ها...الان داری با خودت فکر میکنی این پسره تازه از دوست دخترش جدا شده و داغه هیچی نمیفهمه...باید بگم که بابای اِلا خیلی پولداره...اون اولای رابطه منو الا منو توی شرکتش به عنوان مدیر عامل گذاشته بود ولی بعد چهار سال اخراجم کرد پس رابطه منو الا شروع به سست شدن کردن تا الان که دیگه خودت میدونی”

اون همه اینارو گفت و اخر دستش رو برد توی موهاش و سرش رو خاروند.

”تو به من حس داری؟”

اون با دو دلی گفت و من به نگاه کرد.

”خب اگه بخوام باهات رو راست باشم...دیشب قرار بود موخت رو بزنم و حسابی مستت کنم و بعد...بوممم...ولی خب میدونی زیادی خوب پیش نرفت...تو خوبی میدونی؟جذابی”

من گفتم و دستم رو بردم پشت گردنم.
از این وضعیت اصلا راضی نیستم.
اون با لبخند اومد نزدیک و دقیقا رو به روی من طوری که نفس هاش رو حس میکردم ایستاد.

”پس الان اشکالی نداره دوباره ازت لب بگیرم؟”

[یکی از بچه ها گفت وسط داستان حرف نزنم:(نزنم؟حالا این قسمت رو حرف میزنم تا قسمت بعد:(
-لو عشقم ناراحت نباش.]

اون گفت و صورتش رو اورد نزدیک تر و لباش رو میکشید روی لبام.
صبرم داشت کم کم تموم میشد و با این کارش داشت عذابم میداد.
پس...
پستم رو گذاشتم پست گردنش و کشیدمش پایین و لبام رو روی لباش فشار دادم.
اون زود دست هاش رو دور کمرم حلقه کرد و منو سفت کوبید به دیوار قبل اینکه من پاهام رو دور کمرش حلقه کنم و اون بیام بالا.

اون دست هاش رو انداخت زیر رون هام و اروم رون های پام رو فشار داد قبل اینکه اروم شروع کنه و جلوی شلوارش رو به جلوی شلوار من بماله.

[-لو بخورش.
هاااااان؟
-داری پرن تعریف میکنی انتظار داری مستر استایلز بیدار نشه؟
اه هری برو تو دستشویی جق بزن من دارم داستان تعریف میکنم]

اروم توی دهنش اه کشیدم و اون سفت تر خودش رو بهم مالید.
بوسه رو قطع کردم وسرم رو به عقب خم کردم و آه بلندی کشیدم.
اون از این فرصت خیلی خوب استفاده کرد قبل اینکه لب هاش رو بذاره روی گردنم.

”من امشب میبرمت سر قرار”

اون وقتی لب هاش روی پایین گردنم بود گفت و بعد زبونش رو روی همون نقطه کشید که باعث شد اه بکشم.

”هری”

اروم نفس نفس زدم و واقعا احتیاج داشتم یکی لمسم کنه.
شلوارم کاملا بهم چسبیده بود و نمیذاشت نفس بکشم.

”جانم؟”

اون گفت و با نیشخند بهم نگاه کرد.

”چی کار داری باهام میکنی؟”

گفتم و نفسم بند اومده بود.
این خیل پیچیده تر از اون چیزیه که بخوام فکرش رو هم بکنم.
کسی که تا دیشب سر من داد زد و فحش داد چون من گی ام.
الان رو به روم ایستاده و از حس هاش نسبت به من میگه.
این کاملا نشدنیه.

این که در عرض دو یا سه روز عاشق یه نفر بشی و خیلی زود بخوای باهاش بری سر قرار این واقعا سخته.
واقعا سخت.

”فقط حس میکنم ازت خوشم میاد”

هری گفت و همون طور که پاهام دور کمرش بودن سرش رو روی سینم گذاشت.
من اروم اه کوتاهی کشیدم و سرم رو روی سرش که روی سینم بود گذاشتم.

من هنوز نمیتونم باور کنم.
لین واقعا مسخرس.
اون جذاب هست ولی در اون حد نیس که من ازش خوشم بیاد.
ین خیلی پیچیدس.
مغزم داره درد میگیره.

”هری بهتره بریم خونه”

من گفتم و هری اروم سرش رو تکون داد و اروم منو گذاشت روی زمین.
من شلوارم و‌سر شونه هام رو تکوندم تا خاک هایی که از روی دیوار روی لباس و‌شلوارم بودن تکونده بشن.
هری دست هاش که خاکی شدنه بودن رو تکون داد تا خاک ازشون تگونده بشه.

”خب...بریم خونه یا...”

”بریم خونه...لطفا”

من گفتم و اون سرش رو تکون داد و از اون کوچه خارج شدیم.
توی راه هری سعی داشت دستمو بگیره ولی من نمیذاشتم و اون در اخر اروم آه میکشید.
من نمیتونم اینو قبول کنم.
من غرور دارم و نمیذارم کسی که تازه وارد زندگیم شده و برادر ناتنی منه خیلی زود بشه دست پسرم.

”اَه لویی محض رضای خدا بذار دستتو بگیرم”

اون با حرص گفت و من نفسم رو‌ دادم بیرون.

”این درست نیس هری ما خیلی وقت نیس هم دیگر رو میشناسیم و تو نمیتونی یهو بیای و دستمو بگیری”

اون یهو‌ایستاد و برگشت سمتم.
این طولانی ترین راه به خونه میشه من مطمعنم.

”من بوسیدمت...این کافی نیس؟”

”خب منو تینا دیشب سکس داشتیم پس ینی الان دوست دخترمه؟”

من با نیشخند گفتم و ازش دور شدم.
چند قدم نرفته بودم که حس کردم کسی پشت سرم نیس و صدای پای دیگه ای نمیاد.
من برگشتم و به هری که همون جا توی همون حالت ایستاده بود نگاه کردم.

”هی هری نمیای؟”

من پرسیدم و اون یهو سرش رو تکون داد و از فکر اومد بیرون.
اون ارچم آه کشید و دست هاش رو توی جیبش فرو برد قبل اینکه  راه بیوفته و بیاد.

پس منم برگشتم و به راهم ادامه دادم.
تا وقتی که به خونه رسیدیم کسی صحبتی نکرد.
من زود در رو با کلید باز کردم و ما رفتیم داخل.
هری یه راست رفت از پله ها بالا و بعد چند ثانیه صدای بسته شدن بلند در اتاقش اومد.

من اروم آه کشیدم.
گند زدم.
نباید میگفتم که با تینا سکس داشتم.
اون الان مطمعنا خیلی ناراحت شده و به احساساتش ضربه خورده.
اروم برای مامانم سر تکون دادم و رفتم از پله ها بالا.
وقتی داشتم از دم در اتاق هری رد میشدم یه صدایی شنیدم.
اوه خدا من.
اون داذه گریه میکنه؟

اروم گوشم رو گذاشتم به در تا بتونم صدا رو بهتر بفهمم.
وای خدای من.
اروم یه ضربه به در زدم.

”نمی...نمیخوام ک...سی رو ببینم”

اون در حالی که فین فین میکرد گفت.
لبم رو گاز گرفتم و اروم دستگیره درو اوردم پایین.

”مگ...مگه نگفتم...اوه”

اون وقتی منو دید زود دستش رو زیر چشم هاش کشید تا اشک هاش رو پاک کنه.

”چی میخوای؟”

اون با صدای گرفته ای گفت.
اون به من نگاه نمیکنه.

”هری ببین...”

”فقط بگو چی میخوای و برو”

اون روی کلمه ’برو’ تاکید کرد و من لبم رو بردم لای دندون هام.

”چرا گریه میکنی؟”

من پرسیدم و رفتم نزدیکتر و روی لبه تختش نشستم.
ولی برخلاف میلم اون پاهاش که به کمرم میخوردن رو جمع کرد کنار سینش و دست هاش رو دورشون حلقه کرد.

”ادم برای بدبختی خودش گریه کنه به دیگران مربوط میشه؟”

اون با صدای ارومی گفت و اشک هایی که روی گونه های سورخش میریختن رو پاک کرد.
من اروم دستم رو بردم سمت صورتش و کشیدم روی گونش.
چون فاصله زیادی باهاش داشتم قبلش یکم بهش نزدیک تر شده بودم پس الان دقیقا کنار پاهای خم شدش بودم و دستم روی گونش بود.

”من برای خودت اونارو گفتم هری...تو منو هنوز کاملا نمیشناسی”

من گفتم و هنوز انگشت هام رو روی گونش حرکت میدادم.
اون اروم چشم هاش رو بست و سرش رو انداخت پایین تا توی چشم هام نگاه نکنه.

”من فقط گفتم ازت خوشم میاد...نگفتم که عاشقتم”

اون با بغض گفت قبل اینکه دستش رو روی دستم بذاره و اون رو از روی گونش برداره.

”اگه میخوای هنوز این چرت رو ادامه بدی...لطفا از اتاقم برو بیرون”

اون گفت و من اروم بغضی که داشت توی گلوم ایجاد میشد رو قورت دادم.
از روی تختش بلند شدم و قبل اینکه برم اروم خم شدم و پیشونیه عرق کرده براقش رو بوسیدم.

”منم ازت خوشم میاد هری”

اروم گفتم و لبخند زدم قبل اینکه پشتم رو بکنم بهش و از اتاق خارج بشم.
وارد اتاقم شدم و روی تختم دراز کشیدم.
خیلی گیجم شدم به خاطر اتفاقات اخیر و این واقعا دیوونم میکنه.

از یه طرف بوسیدن هری و از طرف دیگه غرور من و شکستن غرور هری.
غرور هری جلوی من شکست وقتی دیدمش داره گریه میکنه.
این واقعا عذاب اوره که اون گریه کنه به خاطر اینکه عشقی رو که میخواد رو بهش نمیدم.

از ری تختم بلند شدم و رفتم سمت کمدم.
کته بلندم رو در اوردم قبل اینکه سریع از اتاقم خارج شم.
من یه فکری دارم.
کلید های ماشینم رو از روی جاکفشی برداشتم و سریع کفش های وِنسم رو پام کردم و از خونه خارج شدم و به جیغای مامانم توجه نکردم.

[سرطان حنجره نگیره بیوفته روی دستم صلوات:’|]

زود ماشین رو از پارکینگ خارج کردم و روندم به سمت مرکز شهر.
خوب بذار ببینم مغازه این جوجه کجاس.
آهاااا پیداش کردم.

[-نبینم دیگه خیلی صمیمی با پسرا حرف بزنی-_-
هی هز اذیت نکن دوستمه.
-هرچی-_-
باشه لاوم حالا بیا اینجا/*-*\]

زود ماشینم رو کنار خیابون پارک کردم و ازش پیاده شدم.
درش رو قفل کردم و رفتم داخل مغزه.

”های جوجه ایرلندی”

[-اصلا قطش کن...نمیخواد دیگه داستان بگی.
ای هری بذار کارمو بکنم.
-گفتم نه...تو باید به حرف اقاتون گوش بدی‌.
اقامون بیش از حد حساسه.
-فقط مشکل اینجاس که اقاتون خیلی دوستتون داره.
منم خیلی دوستش دارم]

•♥•♥•♥•

(خب گایز مرسی برای 100 ووت و 100 کامنتتون.
واقعا ممنونم.
حالا هم زود ووت و کامنت هارو به بالای 100 برسونید که بذارم.
مرسی)

Next update: Halloween 2

Comment/vote/follow please !

All the love

Miss Farrouis *-*

Continue Reading

You'll Also Like

248K 28.1K 46
"احمق تو پسرعمه‌ی منی!" "ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه‌ی فاکینگ لذت پسرع...
8.3K 1K 41
جئون جونگکوک سارق چیره‌دستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همه‌ی...
5.1K 1K 11
+ اصلا خبر داری بابام هر هفته ، با چند میلیون وون حساب مامانتو پر می‌کنه ! _ خب میگی چیکار کنم ؟ + کمترین کاری که میتونی برای تشکر از بابام انجام ب...
12.5K 2.3K 35
من اصلا از مرگ نمیترسم،مرگ ی وسیله است برای پایان دادن ب درد و رنج من... چیزی ک منو میترسونه زندگیه! اما توی این همه سال عمری ک از الهه ماه گرفتم بهم...