قسمت دوم/برادر؟

2.5K 384 192
                                    

هری رفت توی اتاقش و منم رفتم توی اتاقم.
روی تختم نشستم و گوشی‌م رو بیرون اوردم.

[خوب من یادم نمیاد تا شب اتفاق خاصی اوفتاده باشه پس میریم شب]

الان شب شده و من روی تختم بودم و هنوز داشتم با گوشیم ور میرفتم که یه صدایی به گوشم رسید.

'آه هری تند تر'

چشم هام چهارتا شد.

[از اون دختره هرزه متنفرم...شما هم با من بهش فحش بدید]

زود از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت در اتاق و بازش کردم و ازش خارج شدم.
زود وارد راهرو شدم و صدارو دنبال کردم که به اتاق هری میومد.

اوه

جلوی در اتاق هری ایستاده بودم و‌به در اتاق نگاه میکردم.
اون اجازه نداره دختر بیاره تو‌ خونه ما.
من حس شجاعت بهم دست داد و بدون اهمیت رفتم جلو و در رو باز کردم.

اونا خیلی زود برگشتن سمت من.
دختره جیغ زد و با پتو خودشو پوشوند و هری با اخم غلیظی به من نگاه کرد ولی من اهمیت ندادم و من هم اخم کردم و دست به سینه شدم.

[ولم کنید...ولم کنید برم دختره رو بزنم...ولم کنید...اگه بدونید همین دختره گوزو چه بلایی سر زندگی من میاره اینطور نمیموندید نگاه کنید]

"تو با اجازه کی سرت رو گذاشتی پایین و اومدی داخل؟"

هری داد زد و اون دختره بیشتر توی پتو فرو رفت.

"ببخشید باید بگم که اینجا خونه منه...و من اجازه هرکاری رو دارم حتی این"

من گفتم و رفتم جلو و دست دختره رو سفت گرفتم.

"هرزه جون گمشو خونت"

گفتم و داشتم مستقیم توی چشم های هری نگاه کردم.
از چشم هاش اتیش در میومد.

اون دختر که خیلی ترسیده بود تند تند لباساش رو تنش کرد و رفت از اتاق بیرون.
هری از روی تخت بلند شد و باکسرش رو پاش کرد و جلوم ایستاد.
اون خیلی از من بلند تره.

"تو با چه اجازه ای این کارو با دوست دختر من کردی؟"

اون گفت و با انگشت اشارش به شونم ضربه زد.

"اینجا خونه م‍..."

"اینجا دیگه خونه منم هست پس خفه شو"

اون داد زد و منو هول داد.
من یهو تعادلم رو از دست دادم چون انتظار همچین ضربه ای رو ازش نداشتم پس در نهایت روی کون خوشگلم فرود اومدم.

[کون خوشگلم تا یه هفته یادمه درد میکرد...هری خر]

من یه آخ بلند گفتم و دستم رو روی کونم کشیدم.

"ببین لو...ما الان برادریم...پس تنها لطفی که میتونی در حقم بکنی که باعث نشه ما باهم بد بشیم...لطفت اینکه دور بر اتاقم نبینمت"

اون گفت و من که اشک توی چشم هام جمع شده بود به خاطر درد کونم.
سرم رو‌تکون دادم و بلند شدم.

"تو دیگه حق نداری تو‌ خونه ما دختر بیاری و لطفا خفه شو اینجا خونه من و‌ مامانمه نه خونه تو و پدرت"

من گفتم در حالی که یه اشک از صورتم سر خورد پایین.
اون وقتی اشک هام رو دید دهنش که اماده حرف زدن بود رو بست و اروم اومد سمتم.

[خرش کردم]

"لو تو‌داری گریه میکنی؟"

اون اروم گفت و دستش رو کشید زیر چشمم تا اشکم رو پاک کنه.

"من معذرت میخوام که هولت دادم...بیا انفاقات امشب رو فراموش کنیم باشه؟ما برادریم و نباید دعوا کنیم...من تورو به خاطر سر زده اومدنت توی اتاق میبخشم تو هم منو ببخش که هلت دادم...اوکی؟"

من یکم فکر کردم.

[ینی خرم کرد اون موقع؟خب نه میشه گفت خرم نکرد پس خفه شید بذارید توی ذوق مرگی خودم بمونم]

"باشه"

من گفتم و لبخند زدم.
اون دستش رو اورد جلو تا باهتش دست بدم.
اون هم لبخند زده بود.

"برادر؟"

اون گفت و من دستش رو گرفتم و فشوردم.

"برادر"

هرچند می دونم من اون رو بیشتر یه بردار میخوام.
فکرام رو انداختم دور وقتی یه صدایی شنیدیم.

'اوه دس'

اوه مای گاد.

"خب فکر کنم فقط من نبودم که امشب حال میکردم"

هری با خند گفت و من هنوز دهنم باز بود.

من از اتاق هری اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم و هنوز دهنم باز بود.
مامانم واقعااااا؟؟؟
ینی نمیتونستن صبر کنن؟؟؟

[پوفففف من چقدر چرت میگم...ول کنیم این شب رو فردا بهتره...خب فردا رو بعدا براتون تعریف میکنم چون اون موضوعش جداس...من میرم هری باهام قهر کرده بای]

•♪•♪•♪•

(خب این هم از این قسمت...این قسمت چرت بود قبول دارم و برای کامنت های قسمت قبل واقعا ممنونم‌اصلا فکرش رو هم نمیکردم...اگه این قسمت هم مثل قسمت قبل کامنتاش کولاک کنه فردا ادامه میذارم)

Comment/vote/follow please !

All the love

Miss Farrouis *-*

Brother/L.SWhere stories live. Discover now