قسمت اول/آشنایی

5.8K 449 302
                                    

[سلام من لویی تاملینسونم.
من توی یه خانواده متوسط زندگی میکنم و خب میدونی...پدرم مارو ترک کرد ولی خب مامانم کم نمیاره که...اون دوباره ازدواج کرد.
با مردی که تقریبا ده سال ازش بزرگ‌تره.
اون مرد با خودش یه بچه داشت.
یه بچه که فکر نمیکردم با اومدنش زندگیم رو تغییر میده.
زندگی سوت کور من بعد از ورود اون خیلی حیجان پیدا کرد.
شب ها با استرس خوابیدن به خاطر فردا.
وقتی کنارت میشینه سرخ بشی و ندونی چی بگی وقتی میخنده و چال گونش خود نمایی میکنه.

خب باید بگم برادر ناتنی من استریتِ.
اون دوست دختر داره.
و این منو اذیت میکنه که هر شب باید صداشون رو بشنوم.
اون آه و ناله میکنه و بارها باعث شده من تو شورتم بیام.
این اصلا هم مسخره نیس نخندید لطفا.
یکم بهش فکر کنید.
صدای آه و ناله های سکسی‌ش توی گوشت باشه و تو بخوای بخوابی.

خب بذارید از اون روزی شروع کنیم‌.
روزی که هری و پدرش وارد خونه ما شدن]

طبق عادت هر روزم روی مبل خوابیده بودم و پام رو روی اون یکی پام انداخته بودم و به مجله نگاه میکردم.

این مجله پره عکسه و ادم هیچ وقت از نگاه کردن بهش خسته نمیشه.
همین طور که داشتم ورق میزدم صدای جیغ مامانم رو شنیدم.

"لوییییییی"

"بلهههههه"

منم کم نیوردم و مثل خودش جیغ زدم.

"هنوز خوابیدی رو مبل؟؟؟"

"بلههههه"

بعد اون دیگه صدایی نیومد تا اینکه یهو مجله از دستم کشیده شد و پرت شد اون ور.

"هی"

داد زدم و بلند شدم از روی مبل.

"این چه کاری بود مامان؟"

مامانم با اخم بهم نگاه کرد.

"تا یه ساعت دیگه دس و هری میرسن...بعد تو هنوز خوابی و مجله میخونی؟"

"نگاه میکنم"

"چی؟"

"مجله"

گفتم و به مجله اشاره کردم.
مامانم یه آه کشید بعد بهم یه نگاه با التماس تحویل داد.

"لویی لطفا برو حمام بعد لباس تمیز بپوش تا نیومدن"

اون اروم و شمرده شمرده گفت و من یکم دماغم رو بالا کشیدم تا بو حس کنم.

"من که بو نمیدم...هفته پیش حموم بودم"

من گفتم و دست به سینه شدم.
مامانم که دیگه معلم بود کفری شده یقه پیرنم رو گرفت و کشید سمت پله های اتاقای بالا.

"وقتی میگم برو حموم بگو چشم و‌ برو"

"اَه باشه"

من آه کشیدم و رفتم از پله ها بالا.

Brother/L.SWhere stories live. Discover now