قسمت دهم/لئو

2.4K 276 204
                                    

توی اتاقم نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم و توی اینستا کلیپ نگاه میکردم که یه تکست از هری گرفتم.

’برای فردا اماده ای؟’

’اره ساکم جمع کردس’

’خوبه قراره کلی خوش بگذره’

و یه ایموجی اب گذاشته بود.
خندیدم و گوشیم رو‌ خاموش کردم.
از اون روز که برای هری گل خریدم دو هفته میگذره و ما تقریبا خوبیم.
تقریبا ینی اینکه فقط بوسه که باید خیلی مراقب مادر من و پدر اون باشیم و از اونجایی که هری تا حالا با هیچ پسری نبوده از بلوجاب دادن به من دوری میکنه و من از این کارش متنفرم.

فردا قراره بریم مسافرت و میشه گفت ماه عسل مامان من و بابا هریِ که مارو هم میخوان با خودشون بکشونن که یه وقت تنها نباشیم.
قراره اول بریم هاوایی و اسکی سواری و قراره توی هتل اتاق های منو هری و مامانم و باباش جدا باشه و من از الان ذوق دارم.

[-اوخی بیبی ذوق داشتی؟واسه همین بود اون شب...
هاش هاش هری خفه شو]

ساکم کاملا بستس و ما فردا ساعت پنج صبح پرواز داریم و این واقعا بده که ساعت پنج صبح باید از خواب پاشم.
تازه ساعت پنج صبح پروازه من باید از سه بیدار باشم.

بلند ناله کردم و از روی تخت اومدم پایین و رفتم سمت حموم.
بعد اینکه یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون.
وقتی اومدم بیرون و با صحنه ای که رو به رو شدم جیغ زدم.

”تو اینجا چی کار میکنی؟”

گفتم و حوله رو سفت دور کمرم گرفتم.
هری که تا اون موقع روی تخت بود و گوشیم توی دستش بود و داشت باهاش ور میرفت که با جیغ من گوشی از دستش پرت شد روی تخت و نشست روی تخت.

”چته چرا جیغ میرنی؟”

هری گفت و اومد سمتم و نیشخند زد.

”جلو‌ نیا”

جیغ زدم دستم رو گرفتم جلوی بدن لختم.

”اووپس ولی من اجازه دارم”

”نداری”

جیغ زدم.

”لویی چیزی شده؟”

مامانم از پشت در گفت و من یه نفس عمیق کشیدم که قراره از شر هری خلاص شم.

”هیچی مامان الان میام بیرون”

و به هری چشم غره رفتم.

”امشب میریم کلاب ساعت ۶ اماده باش”

چشمک زد و رفت بیرون.
نگاه ساعت کردم‌.

’اووپس’

[-های]

ساعت ۵ ِ ینی من باید در عرض یه ساعت اماده شم.
زود حوله رو‌ پرت کردم اون ور و کشوم‌رو باز کردم قبل اینکه باکسرم رو‌پام کنم همراه یه شلوار جین.
یه تیشرت که ارم اپل رنگین کمونی روش بود پوشیدم و یه کت جین هم روش.

Brother/L.SDär berättelser lever. Upptäck nu