Brother/L.S

By Farrouis

34.7K 4K 2.1K

من عاشق برادر ناتنیم شدم. این از همون اول شروع شد. وقتی چشم هام به چشم های سبزش برخورد کرد. More

قسمت دوم/برادر؟
قسمت سوم/دوست دختر
قسمت چهارم/تینا کمک کن
قسمت پنجم/خرید یا ارضا شدن؟
قسمت ششم/تتو
قسمت هفتم/ازت خوشم میاد
قسمت هشتم/گند زدم
قسمت نهم/بخشیده شدن
قسمت دهم/لئو
قسمت یازدهم/شکستگی
قسمت دوازدهم/سفر
قسمت سیزدهم/هاوایی
:)

قسمت اول/آشنایی

5.8K 449 302
By Farrouis

[سلام من لویی تاملینسونم.
من توی یه خانواده متوسط زندگی میکنم و خب میدونی...پدرم مارو ترک کرد ولی خب مامانم کم نمیاره که...اون دوباره ازدواج کرد.
با مردی که تقریبا ده سال ازش بزرگ‌تره.
اون مرد با خودش یه بچه داشت.
یه بچه که فکر نمیکردم با اومدنش زندگیم رو تغییر میده.
زندگی سوت کور من بعد از ورود اون خیلی حیجان پیدا کرد.
شب ها با استرس خوابیدن به خاطر فردا.
وقتی کنارت میشینه سرخ بشی و ندونی چی بگی وقتی میخنده و چال گونش خود نمایی میکنه.

خب باید بگم برادر ناتنی من استریتِ.
اون دوست دختر داره.
و این منو اذیت میکنه که هر شب باید صداشون رو بشنوم.
اون آه و ناله میکنه و بارها باعث شده من تو شورتم بیام.
این اصلا هم مسخره نیس نخندید لطفا.
یکم بهش فکر کنید.
صدای آه و ناله های سکسی‌ش توی گوشت باشه و تو بخوای بخوابی.

خب بذارید از اون روزی شروع کنیم‌.
روزی که هری و پدرش وارد خونه ما شدن]

طبق عادت هر روزم روی مبل خوابیده بودم و پام رو روی اون یکی پام انداخته بودم و به مجله نگاه میکردم.

این مجله پره عکسه و ادم هیچ وقت از نگاه کردن بهش خسته نمیشه.
همین طور که داشتم ورق میزدم صدای جیغ مامانم رو شنیدم.

"لوییییییی"

"بلهههههه"

منم کم نیوردم و مثل خودش جیغ زدم.

"هنوز خوابیدی رو مبل؟؟؟"

"بلههههه"

بعد اون دیگه صدایی نیومد تا اینکه یهو مجله از دستم کشیده شد و پرت شد اون ور.

"هی"

داد زدم و بلند شدم از روی مبل.

"این چه کاری بود مامان؟"

مامانم با اخم بهم نگاه کرد.

"تا یه ساعت دیگه دس و هری میرسن...بعد تو هنوز خوابی و مجله میخونی؟"

"نگاه میکنم"

"چی؟"

"مجله"

گفتم و به مجله اشاره کردم.
مامانم یه آه کشید بعد بهم یه نگاه با التماس تحویل داد.

"لویی لطفا برو حمام بعد لباس تمیز بپوش تا نیومدن"

اون اروم و شمرده شمرده گفت و من یکم دماغم رو بالا کشیدم تا بو حس کنم.

"من که بو نمیدم...هفته پیش حموم بودم"

من گفتم و دست به سینه شدم.
مامانم که دیگه معلم بود کفری شده یقه پیرنم رو گرفت و کشید سمت پله های اتاقای بالا.

"وقتی میگم برو حموم بگو چشم و‌ برو"

"اَه باشه"

من آه کشیدم و رفتم از پله ها بالا.

[یه توضیحی راجب طبقه بالا بدم.
طبقه بالا سه تا اتاق داره که مامانم یکیشون رو برای هری اماده کرده که اون اتاق دقیقا چسبیده به اتاق من.
اتاق خودش و دس هم ته راه رو هست.]

در اتاقم رو باز کردم و رفتم داخل و درو بستم و بهش تکیه دادم و یه نفس عمیق کشیدم.
دستمو تو موهای بهم ریختم کشیدم و رفتم سمت حموم.
لباسام رو در اوردم و رفتم داخل حموم.

[شما که انتظار ندارید طریقه شستن خودمو بهتون توضیح بدم؟میخواید یا بگیرید چطور دیک‌م رو میشورم؟خب از این قسمت رد میشیم]

حوله رو دور کمرم بستم وقتی یه حموم گرم و خوب داشتم.
آخیش خیلی عالی بود وقتی اب داغ روی پوستت میریزه و تمام خستگیت رو برطرف میکنه.

از حموم اومدم بیرون و درش رو بستم و رفتم سمت کمدم تا لباس بپوشم.
اول از همه:
حوله رو پرت کردم اون ور.
باکسر مشکی ام رو از توی کشو برداشتم.
پام کردم و بعد از اون تیشرت و شلوار جین.

وقتی کاملا اماده شدم و داشتم تو اینه موهام رو درست میکردم صدای جیغ مامانمو شنید.

[به خدا میترسم مامانم حنجرشو از دست بده از بس جیغ میزنه]

زود از اتاق اومدم بیرون و از پله ها پایین اومدم و رو به مامانم کردم.

"هااان چی شده؟"

"رسیدن"

اون با ذوق گفت و دست هاش رو توی هوا تکون داد و رفت سمت در و بازش کرد.
من لباسم رو‌ صاف کردم و دست هام رو‌ پشتم گذاشتم و راست ایستادم.

مامانم در رو‌ باز کرد و دست هاش رو برد بالا و ادمی که پشت در بود و من نمیتونستم ببینم رو بغل کرد.

من منتظر موندم تا اونا بیان داخل.
اول از همه یه مرد سن بالا که لپ هاش افتاده بودن اومد داخل و بعد از اون...
واو...

[بهم نخندید خب...هرکی بود هری رو بار اول میدید همچین عکس العملی نشون میداد]

اون یه پسر خیلی خیلی...
واو...
زبونم بند اومد بود و دهنم باز مونده بود.

فکر کنم خیلی توی اون شکل مونده بودم چون مامانم یکی سفت زد تو صورتم.

"هی چته تو؟"

من جیغ زدم و به مامانم نگاه کردم.

[منم یاد گرفتم جیغ بزنم...برام دست بزنید]

مامانم رو کرد طرف دوست پسرش و بهش لبخند زد.

"این پسرمه...لو‌یی سلام کن"

من سرم رو تکون دادم و رفتم نزدیک و با اون مرد مسن دست دادم.

"سلام من لویی هستم"

"سلام پسرم من دس هستم و این هم پسرمه...هری"

اون لبخند زد و دستم رو فشرد قبل از اینکه دست ازادش رو بذاره پست پسرش و اون رو به جلو هدایت کنه.

اون پسر نیشخند زد.
دستش رو اورد سمتم بعد اینکه پدرش دستم رو ول کرد.

"سلام لویی"

اون دستم رو فشار داد و من اب دهنم رو قورت دادم.
اون خیلی جذابه.

"س...س...سلام...هری"

من من کردم و جواب سلامش رو دادم که باعث شد نیشخندش عمیق ترشه.
اَه لعنتی اون خیلی جذابه.

"خب امیدوارم که ناهار نخورده باشید...لویی هری رو ببر اتاقش رو نشونش بده"

من سرم رو تکون دادم و ساک هری رو از روی زمین برداشتم و از پله ها زود تر هری رفتم بالا.
وسط پله ها بودم که حس کردم یه دست بزرگ داره کشیده میشه روی کونم.
سرم رو برگردوندم و به هری نگاه کردم.

"هی چی کار میکنی؟"

روی پله اول ایستادم و بهش نگاه کردم.
اون بهم نیشخند زد.

"برای یه پسر خیلی بزرگه"

"مادر زادیه"

گفتم و از پله رفتم بالا.
جلوی در اتاقش ایستادم.

"این اتاق توِ"

گفتم و کیفشو دادم دستش.
اون کیفش رو برداشت و در رو‌ باز کردو رفت داخل.

[اوه خدااااا نمیدونید این پسر بعدا با من چی کار می...
-هی لو با کی حرف میزنی؟
اوپس هری اومد من باید برم]

•♪•♪•♪•♪•♪•♪•♪

(این از قسمت اول...چطور بود؟نظرتون رو بگید که اگه خوبه ادامه بدم:))

Comment/vote/follow please!

All the love

Miss Farrouis *~*

Continue Reading

You'll Also Like

8.2K 3.8K 24
Fan fiction: 𝐅𝐀𝐔𝐋𝐓 Genre; 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞(𝐬𝐦𝐮𝐭)/ 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲/.. Couple; 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 برای آشنایی با داستان "حرف دل" رو بخونید ♡ لبانش ب...
374K 44.3K 39
💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر...
107K 12.5K 48
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
82.8K 9.3K 32
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...