Barbie Girl [H.S]

By harold_iran

111K 9.1K 946

[Completed] داستان درمورد یه دختر ۱۷ ساله به اسم کلویی هست که بعد از روبرو شدن با یکی از پسرای مدرسه و وابسته... More

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 22
part 23
part 24
part 26
part 27
part 28
Part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
Part 40 [Last Part]

part 25

2K 158 2
By harold_iran

داستان از نگاه هری

خودمو رو مبل انداختمو نایل روبروم نشست...بهش اشاره کردم که شروع کنه قسم میخورم اگه من چیزی نگم اون تا فردا همینطوری نگام میکنه...

"فقط قبلش قول بده عصبی نشی..."

نامطمئن گفت

"من هیچ قولی نمیدم"

من گفتمو با قیافه ی پوکر بهش نگاه کردم

"خوب ببین هری...دقیقا یکشنبه ساموئل..."

اون گفت و با آوردن اسم نحسش رو صندلی درس نشستمو اخم کردم

"ساموئل چی؟!!!"

"ساموئل به...اون به من زنگ زد و گفت که میخواد تورو ببینه"

با گفتن هر یه جمله ی کوتاهش مکس میکردو منو روانی میکرد اون واقعا منو روانی میکنه...

"و تو چی گفتی؟؟!"

دندونامو روهم فشار دادم

"خب گفتم نیستی و اونم خواست من برم و منم عملیش کردم ، گابریل رو فرستاده بود"

نایل با حرس گفت و خوب باید بگم به حدی که نایل از گابریل بدش میاد از هیچکس بدش نمیاد

"چی میخواست؟؟!"

من گفتمو نایل درحالی که بهم نگاه کرد خیلی مضطرب سرشو خواروند

"فلشو..."

اون گفتو من پوزخندی زدم

"مگه چیز دیگه ای هم غیر اون فلش میتونه بخواد!"

زمزمه کردم

"گفت تا آخر این ماه وقت داریم..."

با گفتن این حرفش شوکه شدمو خنده از رو لبام محو شد

"چی؟؟؟؟!"

اخم کردم و کاملا تعجب کرده بودم ، این واقعااا مسخرس ما حتی نمیدونیم اون فلش دست کیه یا کجاست و فقط یه ماه وقت داریم!!!

وقتی هیچ‌نشونه ای ندارم چطوری میتونم عملیش کنمم؟؟؟؟!

"هری میدونم سخته ولی میدونی که اگه تو بخوای میشه"

با آرامش گفت...

"نایل تو چی راجب من فکر کردی؟؟نکنه فکر کردی فرشته ی مهربونم و کافیه بکم عجی مجی و اون فلش لعنتی ظاهر بشه!!هااا؟؟"

صدام بالا رفت و میتونم حس کنم الانه که تمام رگای مغزم پاره شه

"هری تو...-خفهههه شوووو فقط خفهههه شوووو"

بلندتر داد زدمو سرمو تو دستم گرفتم...هنوز آروم نگرفته بودم که گوشیم زنگ خورد و بدون اینکه نگاه کنم کیه گوشیه به طرف نایل ولی رو زمین پرتاب کردم و نایل یکم پرید...میتونم اجزای خورد شده ی موبایلو ببینم ولی کی اهمیت میده!

با عصبانیت به سمت در رفتم و درو باز کردم

"هرییی...هرییی...حداقل بگو کجا میرییی"

نایل داد زد

"جهنمممم"

من گفتمو درو کوبیدم سوار ماشین شدمو پامو رو گاز فشار دادم...فقط میخوام این روزای لعنتی بگذرن...این چیز بزرگی نیست...

•°•°•°•°•°•°•°•
داستان از نگاه کلویی

بالاخره کلاس مزخرف یا شایدم مفیدِ آقای گرانبرگ تموم شد و خوب اون همیشه این کلاسارو برای شاگردای تنبل میزاره و خوب همه در تعجب بودن که منم تو این کلاس بودم چون جز شاگرد درس خونا بودم ولی خوب دیگه اهمیتی نداره...

آقای گرانبرگ که از کلاس رفت بیرون گوشیمو از تو کوله پشتیم برداشتمو روشن کردم و همون لحظه صداش اومد...به صفحش یه نگاه انداختم پیام از لئو بود یکم جا خوردم چون ما تازه همدیگرو دیدیم ولی خوب سریع بازش کردم...

"کلویی من کلیدای خونه رو تو یکی از لاکرای حموم جا گذاشتم ممنون میشم اگه برام بیاریش"

یه ساعت پیش اینو فرستاده بود...

سرمو خاروندم...خوب مطمئنا چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه...پس به سمت سالن ورزشی رفتمو از پله های راهروی باریکش که به حموم راه داشت پایین رفتم و وارد حموم شدم...

یکم جلو رفتم و در فلزیه حموم محکم بسته شد که باعث شد یکم بپرم ولی بهش اهمیت ندادم چون دیگه همه میدونن این در بخاطر سنگینیه زیادش اگه ولش کنی بسته میشه...پس تمرکزم گذاشتم رو پیدا کردن کلیدا

"خوب لاکرِ...هی من ازش نپرسیدم شماره ی چند!"

با خودم گفتمو گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم بعد از دوتا بوق گوشیشو جواب داد

"کلویی اتفاقی افتاده؟!"

اون پرسید

"خوب راستش..."

میخواستم ادامه ی حرفمو بگم که گوشیم خاموش شد

دهنم باز موندو فقط یه نگاه به گوشیم انداختم که صفحش سیاه شده بود و روشن نمیشد...الان واقعا موقع شارژ تموم کردن نبود!

کاری نمیتونستم بکنم غیر از اینکه همه ی لاکرارو بگردم رفتم سمت اولین لاکر که بازش کنم ولی صدای بسته شدن یه لاکر دیگرو شنیدم و همون لحظه قلبم ایستاد...اون یکی از لاکرای پشتی بود...یه جورایی ترسیده بودم و نظرم راجب پیدا کردن کلیدا عوض شد

میتونم به لئو بگم پیداشون نکردم یا یه چیزی توهمین مایه ها رفتم سمت در که بازش کنم ولی تمام برقا خاموش شدو در حموم قفل شد

من که به روح اعتقاد نداشتم در عرض ده ثانیه با تمام اتفاقات به همه چیز ایمان کامل آورده بودم

دوییدم سمت درو شروع کردم به کوبیدنش

"نههههه نهههه من هنوز اینجاااااممم"

جیغ کشیدم و انتظار داشتم یکی صدامو بشنوه ولی خب تو اولین تلاش هیچوقت هیچکس نتیجه ی مطلوبی نمیگیره پس دوباره جیغ زدم

"لطفاااااااااا این درووووو باز کنییییید"

لرزشو تو صدام احساس میکردم و کم مونده بود بزنم زیر گریه که یه صدا از پشتم شنیدم

"هی اونجا چه خبره؟؟!"

با تمام وجودم جیغ کشیدم و به در چسبیدم اینجا تاریکه و چشمای منم هنوز به تاریکی عادت نکرده در نتیجه هیچی ندیدم و یه حسی بهم میگه اگه برقا روشن بود بازم هیچی نمیبینی

"تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟!"

اون گفت و من یکم دقت کردم و حالا میتونم سایه های سیاهی رو ببینم...اون یه انسانه!اوه تنکس گاد

"خب خودت اینجا چیکار میکنی؟!"

هنوز صدام میلرزید

"سوال منو با سوال جواب نده"

لهن تندی داشت و من کاملا گیج شده بودم

"دلیلی نمیبینم که بهت بگم"

من با جدیت و کمی ترس گفتمو اصلا به این فکر نکردم که من با یکی دیگه تو اینجای تاریک و یه در قفل و خب...میتونه اتفاقای زیادی بیوفته مخصوصا وقتی میدونم اون یه پسره و...

"باربی!!!"

اون با تعجب گفت و من...هی وایسا ببینم تنها کسی که منو باربی صدا میکنه...فاک نههههه اییین نمیتونههه واقعیت داشته باشه...

"ههههررررری!!!!"

•°•°•°•°•°•

خب من مشکلمو تو نوشتن پیدا کردم و اونم اینه ک نمیتونم احساساتمو بیان کنم =|

ینی افتضاحم تو بیان کردن احساسات و خب سعیمو کردم ولی نمیتونم درستش کنم گایز مشکلات دیگه که میبینیدو بهمممم بگید لطفا حداقل اونارو درست کنم!

و اینکه این قسمت چطور بود؟؟؟

~soha

......
نظر پیشنهاااااددد انقاااااد؟؟؟

Continue Reading

You'll Also Like

9.7K 1.5K 42
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
52.5K 3.2K 23
-از دوست داشتن من دست بکش من بهت اسیب میزنم -میخوام ولی نمیتونم... وابسته بودن بدترین بیماری هست که یک فرد میتونه مبتلا شه:) Harry styles fanfiction ...
4.3K 523 4
"از اینجا که نگاه می‌کنی،همه چیز آروم و زیبا کنار هم قرار گرفته،از این بالا همه چی سر جاشه،ولی از نزدیک،هیچی سر جاش نیست؛از دور همه چی عالی به نظر می...
4.1K 387 14
بالاخره از بين صد تا رز قرمز، يه دونه مشكيش پيدا ميشه كه تو عاشقش بشي... :) داستان حدود یک ماه از زندگی دختر دزدی (وایولت) که یه پسر خلافکار (زین) زن...