_ع ببین کی اینجاست نصف کراش پسرای از رده خارج
کمی مکث
_ع اون دوست مزخرفش اومد
+لیومی اینطوری نگو
لیومی: چرا؟ بالاخره آیو و نم آن سالها از یواین حمایت بی چون و چراشو دیدن
آیو با این حرف یاد تعرض یواین به خودش افتاد، یاد روزهای سیاهی که حتی نمیتونست به نم آن حرفی بزنه، با شنیدن یک جمله انگار آیو تمام خاطراتش رو به یاد آورد، لیومی با فخر فروشی ادامه داد: یک عمر شما دوتا از دست ما خوردین حالا چیشده که این روزا قایم شدین؟
نم آن با حرص: ینی چی از چیه شما خوردیم؟ چی دادین بهمون به جز تحقیر
لیومی: تحقیر شدین انقدر پرروئین، نمیشدین ببین چی میشد!!! درضمن حقارت شاید لازمتون بوده خداست دیگه بنده هاشو تنبیه میکنه
بعد به آیو که با نفرت نگاهش میکرد نگاه کرد و گفت: مگه نه آیو؟ بابای تو که مذهبیه باید اینو بهتر بدونی
آیو سرش و بالا گرفت و با لبخند طوری که مخاطبش نم آن باشه گفت: آره نم آن بالاخره یواین هم حقش بوده
لیومی با حرص گفت: هی!!!
آیو ادامه داد: خداست دیگه پدرم همیشه میگه آدمای بد تاوان پس میدن
لیومی: حد خودتو بدون
آیو نزدیک لیومی شد و گفت: بهتره تو هم مراقب خودت باشی، آخه پدرم همیشه میگه هیچ وقت نمیفهمی خدا کی میزنه....
لیومی به قصد سیلی زدن به آیو دستش و بالا برد و گفت:دختریه...
اما وسط حرفش دوستش گفت: لیومی بیخیال بیا بریم
لیومی با دیدن مداوم آیو در حالی که دور میشد گفت: حالیت میکنم
با رفتن لیومی باز هم نگرانی به دل نم آن افتاد باید هرطور شده آیو رو از رفتن به دفتر مدیریت منصرف میکرد، خواست چیزی بگه که آیو همانطور که به راه رفته لیومی نگاه میکرد گفت: تو شماره کدومشون داری؟
نم آن: چی؟
ایو بهش نگاه کرد و گفت: شماره اون پسرا، کدومشون و داری؟
نم آن: همونی که صبح بهم گفتی اه اسمش چی بود؟!
آیو: جیهوپ
نم آن: نمیخواد من شماره جونگکوک رو دارم
بعد راهی اتاق نم آن شدند، ایو گفت: بیا تماس بگیرم
نم ان: ینی با جونگکوک انقدر صمیمی هستی؟
آیو: نه از دفتر کش رفتم میخواستم شماره اون پسره رو بهم بده
نم آن: کدوم؟
آیو: همونی که با یواین همش دعوا داره
نم آن قیافه تعجب واری به خودش گرفت و ایو گفت: آهان پیداش کردم، تو این برگه هه نوشتم
نم آن: خوبه بیا زنگ بزنیم
آیو: اوکی....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_چیشده؟ چی تو موبایلت دیدی؟
+یه شماره ست کلی بهم زنگ زده
_کیه؟
+نمیشناسم
_خب زنگ بزن ببین کیه؟!
+آره بزار ببینم کیه؟!
*نامجون غذا خوردین
نامجون: تهیونگ و جونگکوکم اومدن من برم غذا رو حاضر کنم تو هم بیا
+باشه
#هی هی داره زنگ میزنه
. کی؟
#همون پسره جیهوپ
. جواب بده
#چی؟
. نم آن جواب بده الان قطع میکنه
نم آن جواب داد: س سلام
جیهوپ: سلام شما چندبار تماس گرفته بودین
نم آن مکث کرد و آروم گفت: آیو میگه چندبار تماس گرفتین
جیهوپ: الو
آیو: خب بگو...
اما خودش گوشی رو گرفت و گفت: الو سلام
جیهوپ: سلام چندبار تماس گرفتین میشه علتشو بدونم؟!
آیو: ع ببخشید من متاسفانه شماره دوستتون رو نداشتم شماره شما رو از یکی گرفتم
جیهوپ: از کی؟
آیو: بهتون میگم ولی الان میشه با دوستتون حرف بزنم؟
جیهوپ: باشه ولی کدوم دوستم؟
آیو: ع راستش اسمشو دقیق نمیدونم
بعد کمی فکر کرد و گفت: اهان همون دوستتون که یکم تپل و قد کوتاست
جیهوپ: جیمین؟!
آیو: فکر کنم همون باشه
جیهوپ: یه لحظه گوشی
آیو به نم آن آروم گفت: رفت گوشی رو بده
نم ان: خب بده من
آیو: بزار بده
جیهوپ از در اتاقش که نیم باز بود تهیونگ و دید و گفت: هی تهیونگ؟!
تهیونگ: بله؟
جیهوپ: بیا
تهیونگ داخل شد و جیهوپ آروم گفت: ببر این گوشی رو بده به جیمین
تهیونگ: به جیمین؟!
جیهوپ: آره
تهیونگ: اوکی تو هم بیا غذا بخور
جیهوپ: خیل خب
تهیونگ: جیهوپ؟!
جیهوپ: میام به خدا
تهیونگ به سمت پذیرایی رفت و بعد جیمین رو که روی مبل دراز کشیده بود دید و سمتش رفت وگفت: جیمین خوابیدی؟
جیمین: نه چیکار داری غذا نمیخورم
تهیونگ: یه نفر زنگ زده کارت داره
جیمین دستش رو از روی چشماش برداشت و به گوشی نگاه کردبا تعجب گفت: اینکه گوشی جیهوپه!!!
تهیونگ: آره گفت بدمش به تو
جیمین گوشی رو گرفت و گفت: ینی چی اگه با من کار داره چرا به خودم زنگ نزده؟!
تهیونگ: دیگه اونشو خودمم نمیدونم
جیمین: اوکی
خواست جواب بده که فضای داخل خونه رو شلوغ دید برای همین بیرون رفت...
اصلا آماده این نبود....