Stubborn Omega _ Vkook

By bts1399

783K 56.6K 56.1K

جونگکوک ، کسی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو ا... More

( 32 )
( 33 )
(34)
(35)
( 36 )
( 37 )
( 38 )
(39)
(40)
(41)
(42)
(43)
(44)
( 45 )
(46)
(47)
(48)
( 49 )
( 50 )
(51)
( 52 )
( 53 )
( 54 )
( 55 )
( 56 )
( 57 )
( 58 )
( 59 )
( 60 )
( 61 )
( 62 )
( 63 )
( 64 )
( 65 )
( 66 )
( 67 )
( 68 )
( 69 )
( 70 )
( 71 )
( 72 )
( 73 )
( 74 )
( 75 )
( 76 )
( 77 )
( 78 )
( 79 )
( 80 )
( 81 )
( 82 )
( 83 )
( 84 )
( 85 )
( 86 )
( 87 )
( 88 )
( 89 )
( 90 )
( 91 )
( 92 )
( 93 )
( 94 )
( 95 )
( 96 )
( 98 ) new part ☄️
( 99 ) new part 🧁
( 100 ) new part 🆕
( 101 ) new part 🌱
( 102 ) new part🌡️

( 97 ) new part ✨

3.3K 450 381
By bts1399

یک ادیت کوتاه از صحبت های جونگکوک
اگر نتونستید ببینید توی چنل هم گذاشته شده 🥺💜

Vkook_bts1399



خلاصه ی پارت قبل : تهکوک خونشون رو عوض کردند ، جونگکوک کلی خرابکاری توی آشپزخونه کرد ، رفتن دکتر ، بچه وارد ماه سوم شد و صدای قلبش رو گوش دادند ، جونگکوک هیچ ریکشنی نتونست به صدای قلب بچه بده ، رفتند خونه ی سوکجین و نامجون




~ third person pov ~



پسرک که سرش رو روی شونه ی دختر امگا گذاشته بود ، با اخم خطاب به بکهیون گفت : می زدی تو دهنش خب
حق نداره این شکلی پشت سرت حرف بزنه

پسر شونه ای بالا انداخت و همون‌طور که روی پای برادرش طرح های فرضی می کشید جواب داد : پشت سرم حرف زدن
نمی تونم برم تو روشون بگم که فهمیدم
برام مهم نیستن اصلا

جونگکوک اخم کوچیکی کرد و پرسید : می خوای بیام مدرستون ؟ من خوب بلدم دهنشون رو سرویس کنم ! می تونی از بابات بپرسی
خوب خبر داره چیکارا کردم

پسر کوچیک تر لبخندی به مهربونی هیونگش زد و گفت : نیازی نیست هیونگ
من خودم از پس همشون بر میام

پسر امگا از جاش بلند شد و لباسش رو مرتب کرد و قبل از اینکه از اون جمع جدا بشه گفت : هروقت کارای خونه تموم شد بهتون میگم بیایید خونمون باشه ؟

سویون با یادآوری اثاث کشی دوستش ضربه ی آرومی به سرش زد و گفت : به کل یادم رفته بود
می خوای بیام کمکت ؟ من بیکارما به جز روزایی که کلاس دارم

جونگکوک سرش رو تند تند به نشونه ی منفی تکون داد و با گفتن اینکه مشکلی نیست ، سریع سمت مبلی که آلفاش روش نشسته بود رفت و پیش مرد نشست و سرش رو روی شونش گذاشت

تهیونگ با لبخند زیرچشمی به جفتش نگاه کرد و همون‌طور که سرش رو برای آقای جئون تکون می داد ، پسرکش رو بیشتر به خودش فشار داد و امگا رو توی بغلش گرفت

آقای جئون لبخند کوچیکی به پسرش زد و خطاب به آلفای اصیل ادامه داد : جونگکوک که علاقه نداره تو شرکت کار کنه
سوکجین هم بیزنس خودش رو راه انداخته و دیگه مثل قبل وقت نداره
هیچ کدوم از آشناهایی که میشناسم هم نمی تونند شرکت رو توی دستشون بگیرند حالا چه وقتش رو ندارن چه حوصلش رو
دیگه خواستم بدونم تو کسی رو میشناسی ؟ من دیگه اصلا حوصله ی شرکت و کار رو ندارم واقعا
توهم که می دونم چقدر سرت شلوغه

مرد جفتش رو بیشتر به خودش فشار داد و با کمی فکر کردن جواب داد : فکر کنم کسی رو میشناسم که بتونه از پسش بر بیاد و مورد اعتماد هم باشه
ازش می پرسم بهتون خبر میدم حتما




~ a few days later ~
~ third person pov ~


همون‌طور که در حال نوازش کردن شکم جفتش که نه تنها تمام عضلات و تختی خودش رو از دست داده بود ، بلکه کمی هم جلو اومده بود و خود نمایی می کرد بود ، با مهربونی از پسرک پرسید : برای نتیجه ی خوبی که از کالکشن کریسمس گرفتیم قرار شده بود پسرا رو مهمون کنم ولی گفتم بهتره همه رو باهم دعوت کنم
نظرت چیه فدات بشم ؟ حوصله داری ؟

جونگکوک که چشماش به خاطر لمس و نوازش های جفتش روی هم افتاده بود ، به سختی لای چشمش رو باز کرد و زمزمه کرد : من مشکلی ندارم دد

و به کمرش قوس کوچیکی داد تا دست های بزرگ و گرم مرد بیشتر پوست بدنش رو لمس کنه

مرد آلفا خم شد و اول روی پیشونی و بعد روی شکم برهنه ی پسرک رو رو بوسید و با ادامه دادن نوازش کردن امگاش گفت : برای فردا کاری نداری ؟ می خوای ببرمت شرکت بعد از اونور بریم خرید ؟ یا نمی دونم شایدم شهربازی ؟

پسر کوچیک تر که بدنش به خاطر نوازش های حرفه ای مرد روی نقاط نسبتا حساس بدنش شل شده بود ، با صدای آرومی پرسید : هرجا دلم بخواد می تونیم بریم ؟

و وقتی تایید جفتش رو دید ادامه داد : پس میشه خونه بمونیم ؟ باهم فیلم ببینیم ؟ تو بغلت ؟ لطفاً ؟

تهیونگ با صدای بمی که به خاطر آروم صحبت کردنشون بیشتر توی چشم بود ، خنده ی کوتاهی کرد و زمزمه کرد : شما جون بخواه عزیزم
اگر من نه بیارم براتون

پسرک هم با لبخند کوچیکی و رایحه ی آروم و خوشحالش رو که یکی از بهترین عطر هایی بود که تهیونگ شرط می بست تاحالا بوییده رو با سخاوتمندی آزاد کرد و چشماش رو بست












نگاهی به آیینه انداخت و با برانداز کردن تیپش و مطمئن شدن از آراسته بودنش لبخند کوچیکی زد و خطاب به امگاش گفت : بریم عزیز دلم ؟


جونگکوک با آخرین نوازشی که خرگوشش رو کرد از جاش بلند شد و وقتی استایل آلفاش رو دید ، خنده ی کوتاهی کرد و گفت : چه ددی شدی دد
شماره بدم پاره کنی ؟

تهیونگ با لبخند ذوق زده ای صورت پسرکش رو توی دستاش گرفت و زمزمه کرد : شما هم مثل همیشه خوشگل و ناز شدی قربونت برم
می‌تونم ساعت ها اینجا بشینم فقط از خوشگلیت تعریف کنم





صندلی رو برای پسرک بیرون کشید و با لبخند خطاب به جمع گفت : سلام به همگی
ببخشید یکم دیر رسیدیم ترافیک شده بود

بقیه با گفتن مشکلی نیست لبخندی به زوج رو به روشون زدند که تهیونگ ادامه داد : لطفاً اگر سفارشتون رو می دونید بدید که هرچه سریع تر بیارن
دیر نشه شرمنده بشیم

افراد جمع سرشون رو تکون دادند و با ادامه دادن بحثی که داشتند ، هر کدوم شروع به انتخاب کردند غذاشون کردند

جونگکوک با انگشتش به صورت کیوتی به آلفاش ضربه زد و وقتی توجهش رو سمت خودش جلب کرد زمزمه کرد : به نظرت من این رو بگیرم ؟ یا این ؟ تو چی می خوری دد ؟ میای باهم تقسیم کنیم ؟

آلفای اصیل گوشه ی چشم پسرک رو بوسید و با مهربونی گفت : می خوای دو تاش رو سفارش بدی اگه می خوای ؟ فوقش اگه نخوردی می بریم خونه برات خب ؟ هرچی می خوای سفارش بده

پسرک با چشمای درشت شده سرش رو بالا آورد و با شیرینی ذاتی ای که داشت پرسید : یعنی میشه سه تا سفارش بدم ؟ ولی تو هم باید باهام بخوریا

مرد بدون توجه به اینکه داخل جمع هستند ، دست امگا رو بالا آورد و بوسه ی نرمی روش زد و زمزمه کرد : هرچی آقای جئون امر کنند همون رو انجام میدم

یونگی چشمی برای زوج رو به روش چرخوند و گفت : بس کن کیم حالم بهم خورد
کمتر چاپلوسی کن براش !

تهیونگ بار دیگه دست پسر رو بوسید و بدون هیچ خجالتی جواب داد : امگامه دوست دارم تا جون دارم براش چاپلوسی کنم و قربونش برم
مشکلی داری آقای مین ؟

یونگی با خنده ی کوتاهی سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد که هوسوک با اخم ضربه ای به شونه ی جفتش زد و با لبای آویزون شده نالید : یاد بگیر یکم
ببین ملت چطوری قربون صدقه ی جفتشون میرن
بعد تو اصلا به من محل هم نمیدی !

سویون تک خنده ای از روی بهت زد و به خودش اشاره کرد و گفت : من ؟ اون آلفاشه داره امگاش رو لوس می کنه
بعد من تو رو با این قد و هیکلت لوس کنم ؟

مرد آلفا با مظلومیت سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد که سویون با خنده سر مرد رو به سینش فشرد و زمزمه کرد : معلومه که لوست می کنم خوشگل من

سوکجین با خنده ی کوتاهی خطاب به جمع یادآوری کرد : اینجا دو تا بچه نشستن که بسیار هم تاثیر پذیرن

بکهیون و شیومین که با علاقه و اشتیاق به اون صحنه ها نگاه می کردند ، با شنیدن حرف پدرشون با اعتراض شروع به سر و صدا کردن کردند که جونگکوک خطاب به دو پسر برادرش پرسید : دوست دختر پیدا نکردید ؟ یا شایدم دوست پسر ؟

بکهیون با خجالت سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد که نامجون با حالت کیوتی اعتراض کرد : جونگکوک ! این چه حرفیه می زنی بهشون
دو تاشون هنوز بچن

شیومین بدون توجه به حرف پدرش دستش رو دور گردن برادرش انداخت و با خنده ی شیطونی گفت : والا فعلا که نه ولی ایشون از یکی خوشش اومده

بتا شوکه شده به پسرش نگاه کرد و پرسید : چی ؟ راست میگه بک ؟ از کسی خوشت اومده ؟

بکهیون دستاش رو روی صورت قرمز شدش قرار داد و زمزمه کرد : نه حالا اون جور ولی خب
دختر خوبیه می دونی ؟

سوکجین ضربه ای به سرش زد و نگاهی به همسرش انداخت که نامجون با خنده دستی به صورتش کشید و زمزمه کرد : عالی شد

جونگکوک سرش رو روی شونه ی آلفاش گذاشت و زیرگوشش پچ‌پچ کرد : جوونی های خودم رو توشون می بینم









پسرک با احساس سیری عجیبی که کرد آهی کشید و دستش رو روی شکمش گذاشت و زمزمه کرد : باید برم دست شویی

تهیونگ با شنیدن حرفی که منتظرش بود ، سرش رو تکون داد و با پاک کردن دور لبش گفت : منم میام

امگا از جاش بلند شد که مرد روی زمین زانو زد و با گفتن اینکه بزار اول بندم رو ببندم ، روی زمین زانو زد

جونگکوک به بند های بسته ی کفش آلفاش نگاه کرد و خواست بهش یادآوری کنه که بندی باز نیست که با دیدن دو فردی که لباس های فانتزی موز و شیر رو پوشیده بودن ، با تعجب به اونجا نگاه کرد

و تعجبش زمانی بیشتر شد که اون دو لباس‌پوش سمت میز خودشون اومدند

بکهیون و شیومین با ذوق با به اون دو نفر اشاره کردند که تهیونگ دست های جفتش رو گرفت و وقتی توجهش رو به خودش جلب کرد ، بدون اینکه از روی زانوش بلند بشه و توجهی به کثیف شدن شلوارش بکنه ، گفت : امروز سالگرد اولین روزیه که هم رو تو شرکت دیدیم
می دونم آشناییمون اونقدر جالب نبود و تا چند ماه اولی که باهم بودیم زیاد همه چی خوب پیش نرفت و بابتش ازت عذرخواهی می کنم

پسر با چشمایی که از شدت تعجب بزرگ شده بود خواست حرفی بزنه که مرد ادامه داد : ازت ممنونم که با اینکه تازه وارد دهه ی بیست سالگیت شدی سعی می کنی به خاطر رابطمون از خیلی چیزا بگذری
من واقعا قدردان تک تک کار هایی که می کنی هستم و خودت می دونی انقدر دوست دارم که همه چیم رو فدات می کنم تا تو خوشحال باشی

با پخش شدن آهنگی ، پسرک امگا سرش رو بالا آورد و وقتی دید دو فردی که کاستوم موز و شیر رو پوشیده بودند در حال رقص بودند با بهت زمزمه کرد : اینجا چه خبره ؟

تهیونگ بدون توجه به نگاه های خیره ی تمام افراد داخل رستوران ، دست پسرکش رو با عشق بوسید و با در آوردن جعبه ای از توی جیبش و باز کردنش گفت : می دونم اونقدر آلفای عالی ای برات نیستم ولی بهت قول میدم که تمام تلاشم رو بکنم و بهترین خودم برات باشم
اجازه میدی فامیلی خودم رو روت بزارم ؟
با من ازدواج می کنی عشق من ؟

جونگکوک با بهت سرش رو بالا آورد و اول نگاهی به خانوادش که اونا هم با تعجب داشتند بهش نگاه می کردند انداخت و بعد نگاهش به دو فردی که با لباس های فانتزیشون ، تابلویی دستشون گرفته بودند که روش نوشته شده بود . با من ازدواج می کنی . داد و دوباره نگاهش رو به آلفاش داد

آب دهنش رو قورت داد و با زبونی که گرفته بود جواب داد : م.من با‌ش‍.شه یعنی آره
آ.آره !

تهیونگ که چند ثانیه ای بود چشماش رو بسته بود و توی ذهنش در حال چیدن بدترین سناریو ها بود ، با شنیدن حرف پسرکش و تشویق جمعیتی که توی رستوران بودند ، لبخند پر عشقی به امگاش زد و با بوسیدن تک تک انگشتاش حلقه رو وارد انگشتش کرد

از روی زانوش بلند شد و که جونگکوک خودش رو توی بغل مرد انداخت و زیر گوشش زمزمه کرد : من ، من هیچ باوری به امضا روی یک مشت برگه ندارم
ولی اگه ، اگه این باعث میشه که تو حالت بهتر باشه ، خیلی خوشحالم که این پیشنهاد رو دادی
من واقعا عاشق ته‌ته ام
تو بهترین آلفایی هستی که می تونستم داشته باشم
مطمئنم هیچکس حتی نمی‌تونست من رو برای یک ماه هم تحمل کنه

آلفای اصیل مارک روی گردن امگاش رو بوسید و اونم زیر گوش پسرک زمزمه وار گفت : تمام تلاشم رو می کنم تا زندگی ای که لیاقتش رو داری برات بسازم عزیزم
جونگکوکی من لایق بهترین هاست


پسرک که از نگاه خیره ی بقیه روش معذب شده بود ، تکونی توی جاش خورد و با صدای آرومی پرسید : چیزی رو صورتمه ؟

آقای جئون با تک خنده ی آرومی قطره اشکی که گوشه ی چشمش جمع شده بود رو پاک کرد و جواب داد : فقط باورم نمیشه پسر کوچیک شیطونم چند وقت دیگه قراره ازدواج کنه

پسر امگا با شنیدن حرف پدرش ، با چشمای درشت شده سمت آلفاش خم شد و دستش رو روی گوش مرد گذاشت و دم گوشش زمزمه کرد : ی.یعنی به همین زودی می خوای ازدواج کنیم ؟

این دفعه مرد لبش رو نزدیک گوش‌ جفتش برد و بدون اینکه اهمیتی به حرکت بچگانشون بکنه با مهربونی جواب داد : هروقت امگای خوشگلم آماده باشه چرا که نه








~ tomorrow at night ~
~ third person pov ~





خطاب به پسرک که تیشرتش رو بالا زده بود و شکمش رو که کمی بیرون اومده بود رو با سخاوتمندی بیرون گذاشته بود تا مرد نوازشش کنه و سرش روی توی گوشش بود گفت : من قربون پسرکم برم
چقدر حلقه به دستای خوشگل و نازش میاد اخه

جونگکوک سرش رو از توی گوشیش در آورد و با کج کردن سرش و غنچه کردن لب هاش منتظر به مرد نگاه کرد

آلفای اصیل هم خنده ی کوتاهی بابت شیرینی پسرکش کرد ، روی امگا کمی خم شد و کوتاه ولی پر عشق لب های پسر کوچیک تر رو بوسید

بعد از چند دقیقه سکوت ، توی یک حرکت گوشی رو از دست پسرکش گرفت و جونگکوک رو از حالت خوابیده در آورد و پسر رو ، رو به روی خودش نشوند

امگا نگاه گیجی به آلفاش انداخت که تهیونگ هر دو دست جفتش رو گرفت و گفت : من واقعا بابت این اجباری که مجبور شدی بچه رو نگه داری متاسفم کوک
می دونم ، می دونم که رفتارم خیلی خودخواهانه بود ولی من گفتم که می تونی بندازیش
و با اینکه می دونم به خاطر من باز نگهش داشتی ولی امیدوار بودم ، یعنی هنوز هم امید وارم که بچمون خوشت بیاد عزیزم من ...

آهی کشید و قبل از اینکه بزاره پسر حرفی بزنه ادامه داد : بابت خودخواهی هام متاسفم کوک
هرکاری بگی برات می کنم که فقط دوباره مثل قبل باش
من ، من دلم برای جونگکوک شیطونم تنگ شده
چیکار کنم حالت خوب بشه ؟ بهم بگو فدات بشم
بگو این تهیونگ لعنتی خودخواه چیکار کنه حال امگاش خوب بشه ؟ چیکار کنم عزیزم ؟

پسرک با چشمای شفافش نگاه مهربونی به آلفاش انداخت و جواب داد : من حالم خوبه ته
واقعا میگم

تهیونگ با حس نکردن هیچ رایحه ی تلخی که نشون بده امگاش داره دروغ میگه ، چشماش رو محکم بست و وقتی بعد از چند ثانیه بازش کرد دوباره پرسید : پس چرا مثل قبل نیستی من فدات بشم
چرا دیگه شیطونی نمی کنی ؟
چرا دیگه هرکاری من می کنم بهم از اون غر های بانمکت نمی زنی ؟
چطوری میگی حالم خوبه در صورتی که هیچ شباهتی با جونگکوک چند ماه پیش نداری ؟

پسرک امگا خودش رو توی بغل مرد کشید و سرش رو روی سینه های پسر بزرگ تر گذاشت و با صدای آرومی جواب داد : من حالم خوبه ته
فقط دیگه حوصله ی شاد بودن الکی رو ندارم





_________________________

سلام و صد سلام به شما خوبانننن
مرسی که این پارت رو خوندید و منتظر استابورن موندید 😿💜
خیلی دوستتون دارمممم


این داستان : پسران کچل بنگتن به غیر از یونگی :) 😂🥺


Love you azizan man
Merci ke montazer mondid
( لاو یو عزیزان من
مرسی که منتظر موندید 💜💙🌻 )

Continue Reading

You'll Also Like

38.3K 3.5K 20
+دوستم داری!؟ -هیچوقت حسی بهت نداشتم... +23... ژانر : عاشقانه، درام ، جنایی ، رمانتیک ، خشن ، پزشکی و.... وضعیت:پایان یافته💞✨
16.3K 1.6K 28
وانشات ها و چندشاتی ها از کاپل ویکوک/ کوکوی⁺¹⁸ نکته: این بوک تکمیل شده نیست و هر چند وقت یکبار یه وانشات/چندشاتی به پارتهاش اضافه میشه💜 ^onshots, mi...
130K 16.6K 26
𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘊𝘰𝘮𝘦𝘥𝘺, 𝘚𝘱𝘰𝘳𝘵𝘺, 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘚𝘮𝘶𝘵 از - حرف‌های گنده‌تر از دهنت می‌زنی بچه! به ...
473K 67.9K 44
‌ [کامل شده] 🤎هر دو عاشق بودند اما دور از هم، هر دو برای هم زندگی میکردند، اما بی هم. قلب‌هایشان به هم گره خورده بود و گویا هیچ چیز توان باز کردن ای...