فیک: جونگکوک

By HayatErdem_1

6.2K 799 201

از دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر و... More

پارت یکم
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت ششم
پارت هفتم
پارت هشتم
پارت نهم
پارت دهم
پارت یازدهم
پارت دوازدهم
پارت سیزدهم
پارت چهاردهم
پارت پونزدهم
پارت شونزدهم
پارت هفدهم
پارت هجدهم
پارت نوزدهم
پارت بیستم
پارت بیست و یکم
پارت بیست و دوم
پارت بیست و سوم
پارت بیست و چهارم
پارت بیست و پنجم
پارت بیست و ششم
پارت بیست و هفتم
پارت بیست و هشتم
پارت بیست و نهم
پارت سی ام
پارت سی و یکم
پارت سی و دوم
پارت سی و سوم
پارت سی و چهارم
پارت سی و پنجم
پارت سی و ششم
پارت سی و هفتم
پارت سی و هشتم
پارت سی و نهم
پارت چهلم
پارت چهل و یکم
پارت چهل و دوم
پارت چهل و سوم
پارت چهل و چهارم
پارت چهل و پنجم
پارت چهل و ششم
پارت چهل و هفتم
پارت چهل و هشتم
پارت چهل و نهم
پارت پنجاه و یکم
پارت پنجاه و دوم
پارت پنجاه و سوم
پارت پنجاه و چهارم
پارت پنجاه و پنجم
پارت پنجاه و ششم
پارت پنجاه و هفتم
پارت پنجاه و هشتم
پارت پنجاه و نهم
پارت شصتم
پات شصت و یکم
پارت شصت و دوم
پارت شصت و سوم
پارت شصت و چهارم
پارت شصت و پنجم
پارت شصت و ششم

پارت پنجاهم

63 6 0
By HayatErdem_1

_زاویه رو داری؟
+آره
_خوبه شیرجه میرم بگیر
+اوکی
خواست عکس بندازه اما بعد از شیرجه چیزی ندید، با دقت از توی دوربین نگاه کرد، اما خبری نبود، بلند داد زد: تهیونگ؟!
سطح دریا صاف بود، هوا هر لحظه تاریک تر میشد و میدان دید کمتر، با استرس دوباره داد زد: تهیونگ؟!
اما خبری نبود، به اطراف نگاه کرد و از استرس انگار که سردش باشه دندوناش بهم ساییده میشد، دوباره با ترس بیشتری صدا زد: تهیونگ؟!
اما باز هم جوابی نگرفت، اینبار بدون ذره ای درنگ به سمت دریا رفت و سعی کرد پیداش کنه.....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_چی؟!
+آیو ببین به کسی نباید بگی؟!
آیو با تعجب و ترس با لحنی که انگار سعی میکرد صداش رو بیاره پایین گفت: نم آن چی میگی این یارو یه جوری اقدام به قتل کرده اگر یواین بمیره میدونی چی میشه؟
نم آن: میدونم
آیو: نمیدونی ببین اگر یواین بمیره تو هم تو قتلش شریکی
نم آن با تعجب: چی به من چه!!!!
آیو: بله به خاطر اینکه نمیری راجع به اون سوپ به دکترا بگی
نم آن: میگم مطمئن نیستم به خاطر اون سوپ باشه بدحالیش
آیو: مطمئن باش چون دکترا میگن اینطوریه
نم آن با کلافگی: بیخیال ببین آیو بزار این پسره برداره من بهش بگم برگردن
آیو: که چی؟
نم آن: مگه نمیگی اگر یواین بمیره منم مقصرم؟
آیو: خب؟!
نم آن: خب میخوام بگم برگردن دیگه
آیو: خب چرا الان نمیری اسم طرفو بگی؟
نم آن: اسمشونو نمیدونم
آیو:من اسم دو نفرشونو میدونم یکی جیهوپ یکی جونگکوک من میرم بگم
خواست بره که نم آن جلوشو گرفت و گفت: نه نه وایستا
آیو: چیکار میکنی؟
نم آن با حالت التماس گفت: نرو
آیو: چرا؟
نم آن: ببین درسته این مشکل به وجود اومده ولی از چهره اون پسرا مشخصه که اینکاره نیستن
آیو با حالت مسخره گفت: کدوم کاره؟ آدم کش؟
نم آن پاسخی نداد و آیو گفت: صد دفعه گفتم از رو ظاهر قضاوت نکن نمیفهمی که، برو کنار
نم آن: نه خواهش میکنم
آیو: نم آن؟!!!!
نم آن: خواهش بزار به خودشون بگم خودشون بیان اینطوری زشته
آیو: زشت؟ یارو داره میمیره
نم آن: ببین بعد الان چند ساعت از اتفاقی که افتاده گذشته اگه الان بگیم خودمونم تو درد سر میفتیم بفهم
آیو: هر چی بیشتر طول بکشه خبر دادن بیشتر تو درد سر میفتیم برو کنار
نم آن: نه تو رو خدا
آیو با زور بیشتر نم آن رو کنار زد و گفت: د برو کنار احمقی؟!! به خاطر چندتا پسری که نمیشناستشون داره بال بال میزنه
آیو بیرون رفت و نم آن دنبالش حرکت کرد و گفت: وایستا خواهش میکنم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

_تهیونگ؟!!!!!
برای گرفتن جوابی ازش انگار تا وسطای دریا رفته بود، با هراس به اطرافش نگاه میکرد، هوا رو به تاریکی میرفت و انگار بین این تاریکی خودش رو تنها میدید تا اینکه با تکانه های آب پشت سرش به سرعت به عقب نگاه کرد و تهیونگ رو دید که داشت بهش نگاه میکرد پ انگار کمی اخم کرده بود، با عصبانیت گفت: دیوونه ای؟! کجا بودی؟! فکر کردم اتفاقی برات افتاده
تهیونگ بهش نگاه کرد و با کمی اخم گفت: تا وسط دریا اومدی؟
جونگکوک با عصبانیت: باید پیدات میکردم
تهیونگ: به خاطر پیدا کردن من تا وسط دریا اومدی؟
جونگکوک: آره
تهیونگ: وگرنه فوبیا داری؟!

جونگکوک به متوجه سوتیش شد به تهیونگ نگاه کرد و چهره عصبانیش به چهره شرمندگی دراومد، تهیونگ با همون اخم نگاهش کرد و بعد گفت: واقعا که
خواست به سمت ساحل بره که جونگکوک از پشت بغلش کرد و گفت: متاسفم
تهیونگ با اینکه از دستش دلخور بود ولی با حس آغوش گرم جونگکوک طوری که حس گرمیه لذت بخشی بگیره کمی عقب رفت و طوری ایستاد که بدنش به بدن جونگکوک بخوره، بعد کمی مکث کرد و با لبخند کمرنگی پیشونیش رو به پیشونی جونگکوک زد وانگار دلخور بودنش رو فراموش کرده بود اما به خودش مسلط شد و گفت: چیه؟
جونگکوک با بغض: متاسفم
تهیونگ: و دیگه دروغ نمیگی
جونگکوک چیزی نگفت و تهیونگ گفت: ولی بازم میگی
باز هم جونگکوک ساکت موند و تهیونگ به سمتش برگشت و صورتش رو بین دستاش گرفت و ادامه داد: نمیدونم چه رازی داری؟! نمیدونم چه مشکلی این وسط هست که مجبورت میکنه دروغ بگی
جونگکوک چشماشو دزدید و تهیونگ گفت: امیدوارم خودت یه روزی بهم بگی
جونگکوک: م،،، من...
تهیونگ وسط حرفش گفت: هیش بیا بریم دیگه داره شب میشه نامجون عصبانی میشه
جونگکوک لبخند زورکی ای زد و گفت: ع باشه بریم

اما هیچ وقت قرار نبود تهیونگ از رازش با خبر بشه...

Continue Reading

You'll Also Like

3.9K 444 2
داستان یه امگایی که دلش می خواد تاپ بودن رو تجربه کنه، به نظرتون آلفاش اجازه میده یه امگا تاپش بشه؟...
746 143 7
Name:Forced Marriage (ازدواج اجباری) Main Couple:Jikook (Jimin🔝) Genres:Omegavers,Smut,Mpreg,Angst, Romance,Happy End,... Version 2 : Minyoon ...
134K 24.6K 54
+عشق یعنی وقتی یه نفر قلبت و میشکنه و حیرت انگیزه که با قطعه قطعه‌ی قلب شکستت دوستش داری ! جیمین خوناشامی که به عنوان پرستار به عمارت قدرتمند ترین رو...
1.3K 297 5
Complete خلاصه: چیشد که این بلا سر زندگیش اومد؟ خودشم نمیدونست...انرژی نداشت؛ حتی دیگه نمیتونست داد بزنه و گریه کنه. مینهو هیچوقت اینقدرغمگین و بی رو...