The portraitist [Completed]

By sabaajp

72.5K 20.4K 18.7K

صورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو *****************************... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
سخن نویسنده
Happy ending :)

49

929 273 133
By sabaajp

نزدیک به دو ساعت بود که بکهیون و چانیول به همراه آقای بیون و مین هیون تو یکی از اتاقها مشغول حرف زدن بودن. جونگین با اخم روی مبل نشسته بود و به صورتش دست میکشید. توقع نداشت بعد از اینکه چند ساعت تو اون هوای سرد مقابل رستوارن منتظر برگشت بکهیون و چانیول بوده از زبون اون پسربیشعور تشکر بشنوه اما به هیچ عنوان هم توقع نداشت بک به محض پیاده شدن سمتش بیاد و مشت محکمی تو صورتش بکوبه.

بکهیون فکر میکرد همه چیز زیر سر اون و مین هیونه. بعد از اون چانیول از هم جداشون کرد و با رسیدن آقای بیون نتونست تلافی اون مشت رو سر بک دربیاره اما امکان نداشت اجازه بده از دستش فرار کنه. منتظربود از اتاق بیرون بیان تا بکهیون رو به یه جای خلوت ببره و مشتهاش رو بهش برگردونه.

تو دلش با خودش میگفت:

+ نشونش میدم. یه جوری بزنمش که تا سه روز نتونه از جاش بلند شه.

تو فکر بود که کیونگسو کنارش روی مبل نشست و با نگرانی پرسید:

_ به نظر شما چرا بیرون نمیان؟ زمان زیادی گذشته که دارن حرف میزنن. ممکنه چانیول رو به چیزی محکوم کنن؟

با شنیدن این سوال سرش رو سمت کیونگسو چرخوند و ناخودآگاه نگاهش روی لبهای کیونگ ثابت موند. اونقدر در طی چند ساعت گذشته درگیر بود که حتی وقت نداشت به دلیل بیرون رفتن از خونه اون هم دراون ساعت از شب فکر کنه و حالا اون دلیل دقیقا کنارش نشسته بود.

دو کیونگسو دیشب بوسیدش. حتی گفت شاید تو هم خوشت بیاد.این یعنی خودش خوشش میومد مگه نه؟ وگرنه هیچ دلیلی نداشت بخواد اینطوری بگه.

_ قربان حالتون خوبه؟ فکر کنم این بار بکهیون خیلی محکم بهتون مشت زده آخه تمام صورتتون قرمز شده.

با شنیدن اون حرف اخمهاش کمی تو هم شد و دستش رو روی صورتش کشید. صورتش به هیچ عنوان قرمز نشده بود. حتی درد هم نداشت. ولی چرا اون نگران شده بود؟

+ من حالم کاملا خوبه.

کیونگ با کنجکاوی نگاهش کرد.

_ ولی صورتتون قرمزه و از چان شنیدم بکهیون مشت خیلی محکمی بهتون زد. حتما خیلی درد داشته.

با پوزخند گفت:

+ بی معنیه. نه بک اونقدر زورش زیاده که بخواد مشت محکم به من بزنه و نه من انقدر لوسم که با یه ضربه دردم بگیره.

_ مطمئنین که درد نداره؟ اگه بخواین میتونم کمپرس یخ...

+ گفتم درد نداره. تو چرا انقدر امروز نگران من شدی کیونگسو؟

با اون سوال کیونگ چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت. نگران نشده بود فقط به نظرش صورت رئیسش زیادی قرمز شده بود و به نظر میرسید درد داشته باشه.

هیچ ایده ای نداشت که چرا یهویی اینطوری شده و به مرد کنارش اهمیت میده. از شب گذشته بعد از اینکه از شدت عصبانیت بخاطر حرفهای روبی تا خرخره مست کرد چیز دیگه ای به خاطر نداشت. نمیدونست چطوری به خونه برگشته و چرا روی تخت کیم جونگین خوابیده و چرا برگشتنشون به سئول کنسل شده.

چیزهای زیادی بود که باید بهشون فکر میکرد اما سردرد خیلی بدی داشت و از طرف دیگه یه احساس عجیب پیدا کرده بود. دیشب یه خواب خیلی عجیب دیده بود. تو خوابش کیم جونگین رو بوسید و حالا با نشستن کنارش معذب تر از همیشه میشد اما دوست نداشت از جاش بلند شه و فاصله بگیره. نمیدونشت چه مرگش شده ولی مطمئن بود که مست نیست.

از گوشه ی چشم به دست جونگین که روی پاش بود نگاه کرد. دستش خیلی مردونه و جذاب به نظر میرسید. مطمئنا اگه اون میخواست به صورت بک یا هرکس دیگه مشت بزنه اونها هیچ شانسی برای دفاع از خودشون نداشتن. قبلا هیکل عضلانی و برنزه ی این مرد رو دیده بود و حس میکرد زورش خیلی زیاد باشه. با همه ی اینها پس چرا با بک درگیر نشده بود؟

ممکن بود بخاطر مهربونیش باشه؟ مثلا اینکه بدونه با دو مشت میتونه اون رو از پا دربیاره و حالا ملاحظه کنه؟ بهش میخورد تا این حد آدم صبور و با درکی باشه مگه نه؟

با فکر کردن به این چیزها ناخودآگاه لبخند محوی روی لبش شکل گرفته بود و همچنان به دستهای جونگین نگاه میکرد. اما جونگین برداشت دیگه ای از این لبخند کرد.

+ فکر میکنی الکی میگم؟ مشتش واقعا محکم نبود. بکهیون اصلا هم آدم قوی ای نیست.

فکش بخاطر اون مشت حین حرف زدن درد میگرفت اما قرار نبود این رو به کیونگسو بگه. دهن باز کرد تا بگه برای چی اونجا منتظر نشسته و میخواد جواب مشتهای بک رو بهش بده که کیونگ با چشمهای گرد شده نگاهش کرد و لبخند خجالت زده ای بهش زد. دستهاش رو تو هوا تکون داد و چیزی که فکر میکرد رو به زبون آورد:

_ نه قربان من اصلا اینطور فکری نکردم. کاملا مشخصه که شما قوی ترین. هم دست های بزرگی دارین و هم خیلی ورزش میکنین. قطعا اگه بخواین دعوا کنین میتونین همه رو بزنین و اگه این کار رو نمیکنین بخاطر درک و شعور و مهربونیتونه.

بعد از زدن این حرف هم لبخند عمیقی زد و همین موضوع باعث شد جونگین با ابروهای بالا رفته بهش نگاه کنه. اون پسر بهش میگفت با درک و شعور و مهربون؟ نگاهش به لبهای قلبی شکل اون پسر بود و یه صدای لعنتی تو سرش فریاد میزد و کیونگسو رو کیوت خطاب میکرد.

بعد از چند ثانیه دهن باز کرد تا بهش توضیح بده اینجا نشسته تا بک رو بزنه که یهو حرفهای خود کیونگسو رو به خاطر آورد که میگفت از پسرهای با نزاکت و مهربون خیلی خوشش میاد. الان هم فکر میکرد اون با نزاکت و مهربونه. نباید این دید رو عوض میکرد مگه نه؟

کم کم لبخندی روی لبش شکل گرفت و راحت تر از قبل به عقب تکیه زد و گفت:

+ البته. اگه اراده کنم میتونم صورت اون پسر رو پایین بیارم ولی چیکار کنم که دلم نمیاد. به هر حال اون پسر از من کمی کتاه تر و لاغرتره. درست نیست ما برای کسایی که ازمون ضعیف تر هستن قلدری کنیم مگه نه؟

کیونگسو نگاه تحسین برانگیزی بهش انداخت و سر تکون داد.

_ دقیقا همینطوره. این خصوصیتتون واقعا قابل تقدیره.

جونگین لبخند از خود راضی ای زد و دستی تو موهاش کشید. خب حالا که فکر میکرد خیلی هم فکش درد نداشت. حتی شاید بعد از اینکه بک رو تنها گیر اورد و به صورتش مشت زد باید ازش تشکر میکرد.

منتظر بود کیونگسو دوباره بحثی که به خودشون مربوط باشه رو پیش بکشه تا حرف بزنن اما با شنیدن سوال بعدی لبخند روی لبهاش ماسید.

_ ممکنه از چانیول شکایت کنن؟

واقعا؟ اون پسر شب گذشته از طرف دوست پسر سابقش تهدید شد و اون رو بوسید و الان تنها چیزی که میخواست درموردش حرف بزنه چانیول بود؟

_ آخه من برگه ی قرارداد چانیول رو دیده بودم. تو یکی از بندهاش ذکر شده بود اگه با وجود فراهم کردن شرایط کار توسط آقای بیون چان نتونه تو زمان تعیین شده کارش رو انجام بده مقصره و میتونن به طور قانونی ازش شکایت کنن.

+ همه ی قرارداد ها اینطورین کیونگسو. حتی قراردادی که تو هم برایکار کردن روی این پرونده با دادستان کیم بستی همینه. تا زمانیکه با هم کار میکنین نمیتونی روی یک پرونده ی دیگه کار کنی و فکرت مشغول شه و همینطور باید تو زمان مشخص شده کارهات رو انجام بدی.

کیونگ با نگرانی دستی تو موهاش کشید و پرسید:

_ خب اونا که نمیخوان از چان شکایت کنن مگه نه؟ آخه اون هیچ تقصیری نداشته. یکی دیگه گند زده.

+ مسئولیت همه چیز با چانیول بوده. اینکه این اتفاق افتاده هم مسئولیتش با چانیوله.

کیونگ با ناراحتی تو جاش جا به جا شد و برای اینکه کسی چیزی نشونه کمی سرش رو نزدیکتر برد و با صدای آرومی گفت:

_ ولی حالا بکهیون و چان... با هم دوستن. اون قطعا از چان شکایت نمیکنه مگه نه؟

جونگین جوابی نداد و به فاصله ی کم ینشون نگاه کرد و با بلند کردن سرش نگاهشون بهم قفل شد.

"_ پس اگه ببوسمت خوشت میاد؟ آخه فکرکنم توام ازم خوشت بیاد."

کیونگسو هم به اون خیره شده بود و در کمال تعجب یه تصاویر محو از جلوی چشمش رد شد و یه صدا تو گوشش پخش شد.

"+ هر دوستت دارم گفتنی با ارزش نیست پسر احمق. بعضیا بهت نمیگن دوستت دارن ولی کارهایی میکنن که از هزارتا دوستت دارم گفتن با ارزش تره."

با چشمهای گرد شده بدون پلک زدن به فرد مقابلش خیره شده بود که در اتاق باز شد و بقیه بیرون اومدن. بلافاصله به خودش اومد و عقب کشید. خیلی به اون مرد نزدیک شده بود مگه نه؟

هر دو از روی مبل بلند شدن و به بقیه نگاه کردن. کیونگ با امیدواری به چانیول و بکهیون نگاه کرد اما با دیدن اخمهای در هم هر دو نفر لبخند از روی لبهاش پاک شد و صدای تو سرش گفت:

_ وای نه... اونا چانیول رو مقصر میدونن.

*******

بک حس میکرد هر لحظه ممکنه از خشم منفجر شه. جلسه‌ی مسخره‌ای که کمی پیش تمام شد بیشتر از هرچیزی تو زندگیش صبرش رو برای خودداری و اقدام به قتل مین هیون آزمایش کرده بود.

در تمام طول جلسه مین هیون با طلبکاری از چانیول میپرسید وقتی این اتفاق افتاده کجا بوده و طوری رفتار میکرد که انگار چانیول عمدا میخواسته نقاشی‌ای که تمام این مدت براش زحمت کشیده رو خراب کنه.

"× اگه درها قفل شده بودن پس چطور یکی تونسته وارد رستوران بشه و چنین گندی بزنه؟"

"× همیشه آدمهایی هستن که از ما خوششون نمیاد و دوست دارن ما رو زمین بزنن. خبر افتتاحیه ی این شعبه ی لی لا تو همه ی اخبار پخش شده و کلی تبلیغات براش انجام شده بوده پس طبیعیه توجه رقیبهامون جلب شده باشه. من خیلی از نقاشی و کارهای هنری سر در نمیارم ولی میدونم اگه یک زماین یه رنگ روی نقاشی پاشه میتونیم پاکش کنیم. فقط باید عجله کنیم تا اون رنگ روی نقاشیمون خشک نشه. اینطور نیست؟"

اون عوضی عمدا این حرفها رو بزنه تا به این موضوع برسه که چانیول دیشب تو بوسان نبوده و وقتی چان با جدیت گفت برای کار مهمی به سئول رفته و نمیدونسته که باید تا صبح جلوی رستوران کشیک میداده تا کسی جرئت نکنه اون کار رو انجام بده مین هیون در جوابش گفت:

"× امیدوارم من رو ببخشی چان ولی الان که این اتفاق افتاده تنها کسی که مسئول این اتفاقه تویی. به هر حال من به عنوان کسی که الان بیشترین ضرر رو کرده باید به همه چیز فکر کنم. به خصوص وقتی که این مدت تو خونه ی ما میمونی و اینجا حسابی بهت خوش میگذره طبیعیه اگه فکر کنم دوست داری اینجا بمونی. حتی قبلا هم یک بار به بهانه‌ی کج بودن نقاشیت روی دیوار رنگ پاشیدی و بهمون اطلاع دادی که یک طرح جدید برای دیوار در نظر داری. این موقعیت هم درست شبیه به همونه مگه نه؟"

هم اون و هم چانیول عصبانی بودن و چان سعی میکرد براش توضیح بده که دلیلی نداشت خودش بخواد نقاشی‌ای که اون همه براش وقت گذاشته بود رو خراب کنه اما مین هیون از موضع خودش پایین نمیومد.

بدترین بخش ماجرا این بود که پدرش هم در تمام طول جلسه با اخم به اونها نگاه میکرد و اون نمیدونست این اخم بخاطر اتفاق امروزه یا حرفهای دیشبش.

بعد از اون همه داد و بیداد و تلاش برای قانع کردن اون دو نفر پدرش با جدیت بهشون گفت:

"+ درسته که اون ساعت از شب ما توقع نداشتیم چانیول داخل رستوران باشه و مانع از اتفاق افتادن این فاجعه بشه اما باید این رو در نظر بگیریم که اگه دیشب تو بوسان مونده بود میتونست رنگهای جدید رو تا حدودی پاک کنه و با چند ساعت کار بیشتر مشکل رفع میشد. اونطوری شاید افتتاحیه با چند روز تاخیر برگزار میشد اما حالا باید به یک ماه آینده برای افتتاحیه فکر کنیم."

به محض بیرون اومدن از اتاق مین هیون به بهانه ی تماس گرفتن با خبرنگارهای مختلف ازشون فاصله گرفت و بک با اکراه به دور شدن اون مرد نگاه میکرد که پدرش مقابلش وایساد و با چهره ی خنثی ای بهش خیره شد. چند ثانیه به هم نگاه کردن و در آخر اون کسی بود که سرش رو پایین انداخت. پدرش نگاه کوتاهی به چانیول انداخت و گفت:

+ برای روزهای آینده آماده باشین. با این اتفاقی که افتاد ممکنه چیزهای زیادی تغییر کنه. چانیول لطفا اینجا بمون تا جایی که میتونی یه فکری به حال این دیوار بکن و تو بکهیون... ما عصر با هم برمیگردیم سئول. کارهای زیادی هست که باید انجام بدی و این بار نمیتونی پشت گوش بندازی.

بک به رستوران اهمیت نمیداد و اینکه مراسم افتتاحیه عقب میوفتاد براش مهم نبود اما این لحن و حرفهای پدرش... طوری به نظر میرسید که انگار ازش ناامید شده. سرش پایین بود و صدای چانیول رو میشنید.

+ آقای بیون. ما نمیخواستیم این اتفاق بیوفته. من همه ی تلاشم رو کردم تا کار به موقع تموم شه و الان...

پدرش لبخند تلخی زد و سر تکون داد.

+ خب فکر کنم تلاشهات کافی نبوده چانیول.

بعد از زدن این حرف هم بهشون پشت کرد و سمت در خروجی رفت. بک با تعجب به چانیولی که با شرمندگی سرش رو پایین انداخته بود نگاه کرد و اخمهاش تو هم شد. این درست نبود. مین هیون کسی بود که این گند رو زد و چانیول تا لحظه ی آخر با علاقه کارش رو انجام داد. نمیتونستن اینطوری اون رو مقصر بدونن و احساس بدی بهش بدن.

لبهاش رو بهم فشار داد و با گامهای بلند سمت پدرش فت. صدای چانیول رو نشنیده گرفت و وقتی از در بیرون رفت بازوی پدرش رو کشید تا حرفهاش رو بهش بزنه.

_ پدر من از چانیول خواستم بیاد. خودم به یشینگ گفتم براش بلیط بگیره و برگرده. حتی میخواستم امروز هم تو سئول پیشم بمونه ولی خودش اصرار داشت صبح زود برگرده و کارهاش رو انجام بده. ما نمیدونستیم قراره اینطور بشه اما حالا که این اتفاق افتاده من کسیم که باید سرزنش بشه نه چانیول. اون تا لحظه ی آخر تلاش کرد کارش رو به خوبی انجام بده.

پدرش نفس عمیقی کشید و گفت:

+ زدن این حرفها به شرایط فعلی هیچ کمکی نمیکنه بک. ما نمیتونیم به خبرنگارها و شرکتهای تبلیغاتی ای که باهاشون قرارداد داشتیم بگیم چون تو دوست داشتی دیشب چانیول رو ملاقات کنی افتتاحیه تا یک ماه عقب میوفته.

بک سرش رو پایین انداخت و بیون جون وو بعد از زدن این حرف بدون اینکه لبخند بزنه به بک پشت کرد و ازش دور شد. بکهیون تا چند ثانیه مکث کرد و بعد نفس حبس شده تو سینه اش رو بیرون داد.

قبلا هم این رفتارهای پدرش رو دیده بود. درست پنج سال پیش زمانی که مجبور شد از اینجا بره پدرش اینطوری باهاش رفتار کرد. مین هیون دوباره از یه روش مشابه برای دور کردنش استفاده کرده بود و اون این بار هم نتونست جلوش رو بگیره. این بار هم پدرش طرف مین هیون رو گرفت.

_ میگفت میخواد گذشته رو جبران کنه ولی هنوز هم مثل همون موقع رفتار میکنه.

با حرص پوزخند زد و صورتش رو با دستهاش پوشوند. پشت پلکهاش رو ماساژداد و چرخید داخل رستوران بره که هم زمان کیونگسو و چانیول به همراه جونگین بیرون اومدن. اونا دیگه از کجا پیداشون شده بود؟ اون میخواست با چانیول تنها حرف بزنه.

کیونگسو با دیدنش لبخند زد و گفت:

= ما میخوایم با هم نهار بخوریم. شما هم دوست دارین همراهیمون کنین؟

چانیول چیزی نمیگفت و مشخص بود اونقدر فکرش درگیره که حتی توان مخالفت کردن با کیونگسو رو هم نداره. بک نگاهی به سر تا پای اونها انداخت و وقتی چشمش به گونه ی ملتهب جونگین افتاد پوزخند زد.

_ اوه حتما. این تنها چیزیه که در حال حاضر بهش نیاز دارم.

******

هر چهار نفر دور میز نشسته بودن و سکوت طولانی ای بینشون بود. برخلاف چانیول که دست به سینه به یک نقطه خیره شده بود بکهیون سیگار میکشید و با گوشیش بازی میکرد. بعد از مدتی سکوت این کیونگسو بود که به حرف اومد:

= الان چی میشه؟ قراره چیکار کنین؟

بک شونه ای بالا انداخت و گفت:

_ هیچی. مین هیون و همدستهاش به چیزی که میخواستن رسیدن. افتتاحیه عقب میوفته و من دوباره مقصر همه چیز میشم.

نگاه خصمانه ای به جونگین انداخت و دوباره به بازی مشغول شد.

+ اینطور نیست بک. کسی که الان درگیره منم چون مسئولیت کار با من بوده.

چان گفت و بک به سرعت باهاش مخالفت کرد.

_ تو کارت رو انجام دادی و زمانی که از اون خراب شده بیرون اومدی دیوار سالم بود. اینکه یکی دیگه نصف شب با تمام بیشعوری نقاشیت رو خراب کرده تقصیر تو نیست.

نگاه چپ دیگه ای به جونگین انداخت و جونگین با پوزخند سر تکون داد.

= تو واقعا اینقدر بیشعوری که فکر کنی من هم پشت این داستانم؟

_ نباید اینطور فکر کنم؟

= نه. اگه یکم هوش داشته باشی به این نتیجه میرسی که من دلیلی برای انجام این کار نداشتم.

_ اوه خدای من حق با توئه. ولی من چرا باید چنین فکری کنم؟ شاید چون قبلا هم تو چنین کاری کردی و من به خوبی همه چیز رو به خاطر دارم.

جونگین خواست چیزی بگه که چانیول به جاش گفت:

+ تقصیر هرکسی بوده مهم نیست. در حال حاضر تنها چیزی که اهمیت داره اینه که این گند درست یک هفته قبل از افتتاحیه زده شده و من مسئول کار بودم و بکهیون باید به عنوان رئیس جدید جوابگو باشه.

بک سیگارش رو تو جاسیگاری خاموش کرد و با بیخیالی گفت:

_ در بدترین حالت من به عنوان بدترین رئیس سال انتخاب میشم. خب این چیزی نیست که بخوام بابتش ناراحت باشم.

= فقط همین؟ واقعا نگران نیستین؟

کیونگ با تعجب پرسید و بک با نیشخند سر تکون داد.

_ نه نیستم. برخلاف مین هیون و بعضیای دیگه که برای رسیدن به قدرت و جایگاه بالا هر کاری میکنن من ترجیح میدم به کارهایی که دوست دارم رسیدگی کنم.

جونگین بی توجه به تیکه ای که بهش انداخته بود لبخند مسخره ای تحویلش داد و گفت:

= یک احتمال دیگه هم میشه داد. اینکه مین هیون کار رو تا جایی پیش ببره که هم تو گیر بیوفتی و هم از چانیول شکایت کنه و گیرش بندازه.

با اون حرف چشمهای هر سه نفر گرد شد و بعد از چند ثانیه خودش گفت:

= بیخیال. یعنی نمیدونین اون به عنوان معاون میتونه این کار رو بکنه و از چانیول شکایت کنه؟ قطعا این بند تو قراردادتون هم بوده مگه نه؟

کیونگسو گفت:

_ ولی بکهیون رئیسه. مگه اون نباید در این باره تصمیم بگیره؟

= اون خودش هم گیر افتاده. از طرفی مین هیون میتونه به عنوان کسی که از این اتفاق ضرر کرده حتی از بک هم شکایت کنه.

اخمهای چانیول تو هم رفت و کمی به جلو خم شد.

+ ولی این در صورتیه که من عمدا کار رو عقب بندازم. همه ی همکارهام شاهد بودن من تمام تلاشم رو کردم که کار به موقع انجام بشه.

= شاید ولی چون سابقه ی خوبی نداری شانس خیلی بالایی هم برای اثبات حرفهات نداری. تا جایی که من میدونم قبلا هم یکبار طرحی که روی دیوار زده بودین رو یهو پاک کردی و گفتی خیلی ازش خوشت نمیاد. میتونه از همین موضوع به عنوان یه مدرک خوب استفاده کنه که تو عمدا کار رو طول میدادی تا بیشتر تو بوسان بمونی.

کیونگسو و چانیول با شنیدن اون حرفها تا حدی
ترسیدن و کیونگ آب گلوش رو قورت داد اما بکهیون بعد از چند ثانیه تکخند زد و گفت:

_ میدونی چیه؟ اگه مین هیون اینکار رو بکنه من تو رو میکشم جونگین پس بهتره بری به خدای خودت دعا کنی که این فکر تو سر مین هیون نیوفته.

= به من چه ربطی داره؟

_ بین ما چهار نفر فقط ذهن بیمار تو به این سمت رفته. مین هیون از ما باهوش تر نیست پس اگه یک روزی چنین کاری بکنه فقط میتونم اینطوری برداشت کنم که تو بهش مشاوره دادی.

جونگین نتونست جوابش رو بده چون گارسون سفارشاتشون رو آورد. بکهیون تمام آیتم های منو رو سفارش داده بود و حالا برای بعضی از غذاها جا نداشتن. کیونگسو و جونگین با تعجب به بشقابها نگاه میکردن ولی چانیول که به این رفتار بک عادت داشت بدون اینکه چیزی بگه خودش رو با غذا مشغول کرد.

بک هم با ولع و تند تند غذا میخورد و به کسی نگاه نمیکرد. اون کسی بود که بار قبل نقاشی رو خراب کرد. خودش دیشب گذاشت چان تمام حرفهاشون رو بشنوه و باعث شد اون پسر برای اینکه بخواد سورپرایزش کنه از بوسان به سئول بیاد. تقریبا همه چیز تقصیر خودش بود و الان ممکن بود چانیول رو محکوم کنن؟ امکان نداشت بذاره چنین اتفاقی بیوفته.

لوکاس گفته بود چان آدم ساده ایه و از دردسر فرار میکنه. گفته بود دوست نداره خانواده اش ازش ناامید بشن و تا به حال هیچ کار اشتباهی انجام نداده. اگه خانواده اش در مورد این اتفاق چیزی میشنیدن چی؟ اونها از اولش هم دوست نداشتن چانیول سراغ این کار بره و چان دوست داشت بهشون ثابت کنه موفق میشه اما حالا چی؟ اگه برای اولین پروژه ی کاریش ازش شکایت میشد باید چیکار میکرد؟

با فکر کردن به این چیزها راه گلوش بسته شد و تو دهنش مزه ی تلخی پخش شد. با دستمال دور دهنش رو پاک کرد و به بهانه ی دستشویی از پشت میز بلند شد.

حرفهای جونگین کاملا منطقی بود و میدونست مین هیون تا اون حد هم میتونه پیش بره و بدترین قسمت داستان این بود که نمیدونست الان باید با اون مرد چیکار کنه. احساس سنگینی خیلی زیادی روی قفسه ی سینه اش میکرد.

چند بار به صورتش آب پاشید. سرش درد میکرد و پشت پلکهاش میسوخت. دوباره به صورتش آب پاشید و چشمهاش رو بست.

+ میبینم هنوز هیچی نشده حسابی از پا در اومدی.

با شنیدن صدای جونگین چشمهاش رو باز کرد و از آیینه بهش خیره شد. اون مرد با یه نیششخند کج دست به سینه به دیوار تکیه داده بود و نگاهش میکرد. بی توجه به اون مرد دوباره به صورتش آب پاشید و یکی از حوله های روی کانتر رو برداشت.

+ باید اعتراف کنم این بار مین هیون خیلی هوشمندانه عمل کرده. کارش تمیز بود.

_ اومدی اینجا خودتو خلاص کنی یا میخوای من خلاصت کنم؟ اگه برنامه‌ات دومیه میتونی به حرف زدن ادامه بدی.

جونگین از دیوار فاصله گرفت و با نیش باز گفت:

+ مطمئنم خودت هم این رو میدونی که این بار کارش خیلی حرفه ای بوده ولی سوال اینجاست که تصمیم داری فقط به من و بقیه تیکه بندازی یا فکری برای مقابله با این مشکل داری؟

بکهیون با اخم نگاهش کرد و چیزی نگفت. اون فکری نداشت اما حس میکرد جونگین فقط برای تیکه انداختن بهش اونجا نیومده.

+ فقط کافیه یکم فکر کنی بکهیون. من چند روز پیش یکسری مدرک بهت دادم. مین هیون میخواد به کمک یوهان بلای بزرگتری سرت بیاره به نظرت این کمک بزرگی نیست؟

بک چند بار پلک زد و سر تکون داد.

+ یکم بهش فکر کن. اون دو نفر میخوان تو رو زمین بزنن و من میخوام یوهان رو نابود کنم. توام از برادرت متنفری و اگه جلوش رو نگیری میتونه تا زندان انداختن چانیول هم پیش بره.

یه تای ابروی بکهیون بالا رفت و نگاه مشکوکی بهش انداخت. منظور اون پسر رو درست متوجه شده بود؟

+ میتونیم به هم کمک کنیم. اینطوری من یوهان رو نابود میکنم و تو هم از این مخمصه بیرون میای چطوره؟

*****

+ چرا بکهیون نیومد؟ ممکنه دعواشون شده باشه؟

_ نمیدونم. رئیس منم نیومده. نباید کارش اینقدر طول میکشید.

با اون سوال کیونگ چان نفس عمیقی کشید سر تکون داد. هیچ بعید نبود چنین اتفاقی افتاده باشه. کمی پیش بک به بهانه ی دستشویی از سر میز بلند شد و بعد از چند دقیقه جونگین هم با همون دلیل اونها رو تنها گذاشت. این تاخیر چند دقیقه ای اصلا خوب به نظر نمیرسید.

+ من برم ببینم چه خبره. ممکنه درگیر شده باشن.

کیونگ با فکر کردن به حرفهایی که دو ساعت پیش با جونگین زده بود لبخند محوی روی لبهاش شکل گرفت و با آرامش گفت:

_ به نظرم زیاد نگران اون موضوع نباش. بکهیون میتونه از خودش دفاع کنه. از طرفی جونگین خیلی بهش سخت نمیگیره.

+ من نگران بک نیستم. میترسم یه بلایی سر رئیس تو آورده باشه آخه خیلی از هم بدشون میاد و بک الان مثل بمب ساعتیه که هر لحظه ممکنه منفجر بشه.

کیونگ با شنیدن اون حرف ها اخمهاش کمی تو هم شد و قبل از چانیول از جاش بلند شد.

_ تو بشین من میرم ببینم چه خبره.

بعد از این حرف هم با قدمهای بلند سمت سرویس بهداشتی رفت. خب از دیشب یه چیزهایی عوض شده بود. مثلا روبی اون ساید نفرت انگیزش رو بهش نشون داد و بعد از مست کردن یه خواب خیلی عجیب از رئیسش دید. امروز بی دلیل از نزدیک شدن به اون مرد بدش نمیومد و حتی یکم پیش بخاطر دیدن یو وجهه ی جدید از شخصیتش تو دلش تحسینش کرد و الان نگران بود که بکهیون یه بلایی سرش آورده باشه.

با رسیدن به سرویس بهداشتی از لای در کمی به داخل سرک کشید و تونست اون دو نفر رو ببینه که با هم حرف میزدن. صدای بکهیون به گوشش رسید که گفت:

_ فکر نکن با این حرفها و این پیشنهاد میتونی منو خر کنی. من هنوز یادم نرفته پنج سال پیش با همین مرد همکاری کردی تا من رو از اینجا فراری بدین.

+ خودت هم به من میگی به اتفاقات گذشته فکر نکنم اما الان همش اتفاقات پنج سال پیش رو یادآوری میکنی.

_ چون تو آدم بیشعوری هستی جونگین. همیشه اهل تلافی بودی و مطمئنم الان اومدی اینجا که علاوه بر مسخره کردن من تلافی اون مشتی که صبح بهت زدم رو دربیاری.

جونگین پوزخند زد و دستش رو مشت کرد. حالا که فکر میکرد موقعیت مناسبی بود تا کارش رو انجام بده. خواست یک قدم به بکهیون نزدیک شه که چشمش به آیینه افتاد و توست کیونگسو رو از پشت در تشخیص بده. اون پسر دیگه اینجا چیکار میکرد؟

الان بهترین موقعیت برای تلافی کار بکهیون بود اما ممکن بود کیونگسو نگران اون شده باشه؟ خب اون پسر فکر میکرد آدم مهربون و با نزاکتیه و هیچ جوره امکان نداره برای دعوا با بک پیشقدم شه پس باید تلاش میکرد کیونگسو همین دید رو نسبت بهش حفظ کنه.

پس در کسری از ثانیه تصمیمش رو عوض کرد و با باز کردن مشتهاش و لبخند ملایمی به بک زد.

+ اینطور نیست بکهیون. برخلاف تصور تو من تصمیم ندارم انرژیم رو برای تلافی کارهای تو بذارم. الان هم قصدم فقط کمک کردنه.

ابروهای بک بالا رفت و با چشمهای گرد شده به اون مرد نگاه کرد. این مرد داشت چی میگفت؟

جونگین با لبخند سرش رو پایین انداخت و گفت:

+ فکر کنم بهتره گذشته ها رو فراموش کنیم پسر. اینطوری میتونیم به همدیگه کمک کنیم و هردومون از این همکاری سود میبریم.

بکهیون با ابروهای بالا رفته به اون نگاه کرد و با پوزخند پرسید:

_ تو... دو قطبی ای چیزی هستی مگه نه؟

خب جونگین بهش حق میداد که حرفهاش رو باور نکنه چون خودش هم هیچ علاقه ای به خوب رفتار کردن با بک نداشت اما کیونگسو که این رو نمیدونست پس لبخندش رو حفظ کرد و دستش رو روی شونه ی بک گذاشت.

+ از دید یه آدم کینه ای مثل تو من دو قطبی به نظر میام ولی حقیقت اینه که من هیچ زان با تو مشکلی نداشتم. همیشه این تو بودی که به یه شکل اذیتم کردی. بهتره دیگه به گذشته فکر نکینم و فقط روی کارمون تمرکز کنیم هوم؟

بک نگاهی به دستی که روی شونه اش بود انداخت که توجهش به سایه یزیر در جلب شد. کسی پشت در بود و حرفهاشون رو گوش میداد. با توجه به تغییر رفتار یهویی جونگین حدس زدن هویت کسی که پشت در بود اصلا براش سخت نبود. نیشش کم کم باز شد و دستش رو روی شونه ی جونگین گذاشت.

_ پس هیچ زمان باهام مشکلی نداشتی. الان هم فقط چون یه وکیل وظیفه شناسی میخوای کمکمون کنی و با مین هیون همدست نیستی و اهل تلافی کردن هم نیستی. خوبه خیالم راحت شد.

بعد از زدن این حرف چند ثانیه به هم نگاه کردن و جونگین با خودش فکر میکرد که حسابی کیونگسو رو تحت تاثیر قرار داده که یهو مشت محکم بک تو صورتش خورد و اون با یه داد بلند به دیوار پشت سرش چسبید.

بک مشتش رو تو هوا تکون داد و با نیشخند گفت:

_ همونطور که گفتی من آدم کینه ای ای هستم. تمام این پنج سال دوست داشتم ببینمت و تا جایی که میخوری بزنمت. الان هم سعی میکنم عقده هام رو کم کنم و از اونجایی که اهل تلافی نیستی و میخوای بهم کمک کنی میتونی هر بار همینطوری وایسی و چیزی نگی.

کتش رو تو تنش مرتب کرد و این بار با لحن خشک و جدی به جونگینی که با اخم نگاهش میکرد و مشخص بود خیلی سعی میکنه خودش رو کنترل کنه تا بهش حمله نکنه گفت:

_ به نفعته این بار کاسه ای زیر نیم کاسه ات نباشه. اگه بفهمم باز هم داری با مین هیون همکاری میکنی کاری که باید پنج سال پیش باهات میکردم رو الان میکنم جونگین. سعی کن منو دیوونه نکنی.

بعد از زدن این حرف هم بدون اینکه نگاه دیگه ای بهش بندازه سمت در رفت و به محض باز کردنش با کیونگسویی رو به رو شد که با چشمهای گرد شده دستش رو روی دهنش گذاشته بود.

_ بهتره زیاد دیر نکنین. غذا که سرد بشه بدمزه میشه.

کیونگ با تعجب به پسری که بهش چشمک زد و از کنارش رد شد نگاه کرد و بعد از چند ثانیه با عجله سمت جونگین رفت.

_ خدای من... حالتون خوبه قربان؟

جونگین از شدت عصبانیت داشت منفجر میشد. تا به حال هیچ زمان تو زندگیش اینقدر بی مصرف نشده بود که یکی بهش مشت بزنه و اون فقط نگاهش کنه. الان به این فکر میکرد که بیخیال نظر کیونگسو نسبت به خودش بشه و تا جایی که نفس داره بکهیون رو بزنه ولی به محض اینکه کیونگسو با نگرانی نزدیکش شد و تو فاصله ی خیلی کم بهش نگاه کرد انگار خشکش زد و وقتی دوباره ازش پرسید که حالش خوبه یا نه مثل یه ربات سر تکون داد.

باید میرفت و تا جایی که میشد از حق خودش دفاع میکرد اما به جاش همونجا موند و اجازه داد کیونگسو براش نگران شه.

*******

سه ساعت دیگه باید بک برمیگشت و حالا اون و چانیول تو خونه نشسته بودن. بک دست به سینه و با اخم به رو به رو خیره شده بود و چان ساعدش رو تکیه گاه سرش کرده بود و به اون خیره نگاه میکرد. نمیدونست وقتی بک از رستوران بیرون رفت به پدرش چی گفت و تو رستوران چرا دوباره به جونگین مشت زد.

تنها چیزی که در حال حاضر میدونست این بود که بکهیون نگران و مضطرب به نظر میرسید. بک اون نقاشی رو خیلی دوست داشت. خیلی وقتها به بهانه ی اینکه میخواد نقاشیش رو ببینه باهاش ویدیوکال میگرفت و دو ساعت باهاش حرف میزد. اینکه اون نقاشی خراب شد خیلی ناراحتش کرد و حالا هم ممکن بود تو یه دردسر بزرگ بیوفته.

بعد از چند دقیقه بک از روی مبل بلند شد و سمت پنجره رفت. پاکت سیگارش رو بیرون کشید و یک نخ بین لبهاش گذاشت. در حالت عادی به چانیول میچسبید و بخاطر دور شدن از هم غر میزد ولی الان دوست داشت این زمان زودتر بگذره و برگرده سئول.

چشمهاش رو بسته بود و دود سیگار رو تو ریه اش نگه داشته بود که دست چانیول دورش حلقه شد و روی موهاش رو بوسید. بعد از چند ثانیه دست دیگه ی چانیول هم دورش حلقه شد و بیشتر از قبل تو آغوشش فرو رفت.

بوسه ی بعدی کنار گوشش بود. فکر میکرد چان میخواد اینطوری سر صحبت رو باز کنه ولی اون اتفاق نیوفتاد و مرد پشت سرش بدون اینکه چیزی بگه اون رو در آغوش گرفته بود و میبوسید. گرمای آغوشش و بوسه هاش دست و پای بک رو شل میکرد. حالتی که توش بودن رو دوست داشت. اون به سیگارش پوک میزد و چان میبوسیدش و نوازشش میکرد.

در تمام مدت هیچکدوم حرف نزدن اما حالا اون سکوت آرامبخش تر از قبل به نظر میرسید. بوسه های چانیول تا زمانی که آخرین پوک رو به سیگارش زد هم ادامه داشت. ته مونده ی سیگار رو از پنجره به بیرون پرت کرد که چان روی تتوی پشت گردنش رو بوسید و باعث شد با لذت چشمهاش رو ببنده.

_ شاید من منحرف باشم ولی نمیتونم برداشتهای معصومانه ای از این کارهات بکنم.

با پوزخند گفت و بعد از این حرف لاله ی گوشش بوسیده شد. سرش رو کمی کج کرد و گفت:

_ شایدم تو زیادی معصوم باشی و قصدت فقط یک محبت دوستانه باشه ولی افرادی مثل من این کارها رو به چشم دعوتنامه میبینن.

صدای خنده‌ی آروم چان رو شنید. چان پشت گردنش رو بوسید و دستش رو روی قفسه‌ی سینه‌ی بک جایی که تپش قلبش حس میشد گذاشت.

+ محبت دوستانه؟ من به هیچکدوم از دوستام اینطوری محبت نمیکنم.

_ یک زمانی میگفتی اگه هر کدوم از دوستات ازت بخواد نقش دوست پسرش رو بازی کنی قبول میکنی و حتی اگه حس کنی در خطره میبوسیش.

چان با یادآوری اون زمان لبخند زد و بک رو بیشتر به خودش فشرد.

+ این دوازدهمین نخ سیگاریه که امروز کشیدی. یکم در حق خودت ظلم نمیکنی عزیز من؟

گوشه‌ی لبهای بک با شنیدن اون حرف بالا رفت. فکر میکرد امروز فکر چان درگیر بود و خیلی وقت برای دقت کردن به کارهای اون نداشت اما الان...

_ هوم. مشخصه تمام وقت داشتی من رو دید میزدی. اول با لاس زنی شروع کردی و حالا هیز بازی هم در میاری. داری پیشرفت میکنی و من عاشقشم.

+ هیز بازی؟ من امروز فقط نگران بودم که پسر عصبانیم بلای بدی سر مین هیون و جونگین نیاره. این اسمش هیز بازی نیست بک.

بکهیون با شنیدن اون حرف چشمهاش رو بست و لبخند زد. عاشق وقتهایی بود که چان فکر میکرد واقعا ددیشه و الان هم جزو همون وقتها بود.

_ نگرانیت به جا بود. امروز واقعا میخواستم هر دو نفر رو بکشم. اونها باعث شدن نقاشی قشنگم خراب شه. تا ترکیب صورتشون رو بهم نریزم بیخیالشون نمیشم.

نفس عمیقی کشید و ادامه داد:

_ مین هیون همیشه عادت داشت چیزهایی که دوستشون داشتم رو نابود کنه. فکر کرد این بار هم میتونه اینکار رو بکنه ولی خب من زیادی زرنگ بودم. اون نقاشی‌ای که خیلی دوستش داشتم رو خراب کرد تا ناراحتم کنه ولی من اون پسر نقاش رو برای خودم برداشتم. مهم نیست چه بلایی سر اون رستوران کوفتی اومده‌ مهم اینه که تو باز هم میتونی برام نقاشی بکشی‌.

چان لبخندی زد و سر تکون داد. روی موهای بک رو بوسید. با دست دیگرش روی قفسه‌ی سینه‌ی پسر کوچیکتر رو نوازش میکرد و تا چند ثانیه در سکوت به بیرون نگاه کردن.

بکهیون چشمهاش رو بسته بود و با نوازش ها و بوسه های چان سرگرم بود که صداش رو شنید.

+ خیلی متاسفم بکهیون.

شنیدن اون حرف باعث شد چشمهاش رو باز کنه و به انعکاسشون تو شیشه ی پنجره نگاه کنه. چان برای چی داشت عذرخواهی میکرد؟

_ چرا؟

حلقه ی دستهای چان دورش محکم تر شد. جوابی به سوالش نداد چون هر دو نفر میدونستن درمورد چی حرف زده اما به جاش دوباره پشت گردن بک رو بوسید و توی موهاش نفس کشید.

_ هی... چرا عذرخواهی میکنی؟

اخمهای بک تو هم شد و سمت چانیول چرخید. دستهای اون مرد هنوز هم دورش بودن و مشخص بود که نمیخواد ازش فاصله بگیره. چان با لبخند انگشتش رو روی پیشونی بک کشید تا اخمهاش رو از هم باز کنه و روی بینیش رو بوسید. برخلاف اون که عصبانی شده بود چانیول با آرامش و لبخند مقابلش وایساده بود و دستش رو پشت کمرش میکشید.

بک تو چشمهای خسته و قرمز اون مرد نگاه کرد و گفت:

_ ازم عذر خواهی نکن. چیزی تقصیر تو نیست چانیول. من کسی بودم که اون بار روی دیوار رنگ پاشیدم و دیشب نباید میذاشتم حرفهای من و پدرم رو گوش بدی. اونوقت به سرت نمیزد که بیای سئول و نقاشی به این قشنگی خ...

نتونست حرفش رو تموم کنه چون چانیول لبهاش رو توی دهنش کشید و کوتاه اما عمیق و محکم بوسیدش. بعد از چند ثانیه لبهاشون از هم جدا شد و چانیول با لبخند گفت:

+ اینکه من دیشب تصمیم گرفتم بیام پیشت تقصیر تو نیست و اصلا ازش پشیمون نیستم پس اینطوری نگو. تو مقصر نیستی.

بک خواست حرف بزنه که چان دوباره بوسیدش و دهنش رو بست.

+ و در مورد اون کارت. به نظرم تو درست ترین کار ممکن رو کردی چون اگه اون نقاشی خراب نمیشد من نمیتونستم اینقدر دقیق به چهره ی قشنگ تو توجه کنم و بکشمش.

_ داری چرت میگی. من فقط حسودی کردم و به نظرم سوجین نفرت انگیز...

دوباره حرف بک رو با بوسیدنش قطع کرد و دستش رو تو موهای بک فرو برد. لبهاش رو تو دهنش میکشید و محکم میبوسیدش. بعد از چند ثانیه سرش رو عقب برد و سر تکون داد. دستش رو بالا آورد روی پیشونی بک کشید.

+ بعد از اینکه اون نقاشی خراب شد من تازه متوجه شدم که پیشونیت اینقدر صاف و قشنگه. پوست سفیدت زیر موهای نقره ایت پنهون میشد اما باز هم زیباییش رو به رخ بقیه میکشید و من تازه اون موقع متوجه این زیبایی شدم.

دستش رو پایین تر آورد و به چشمهای بک رسید.انگشتش رو پشت پلکش کشید و گفت:

+ تازه اون موقع بود که فهمیدم تو دو تا تیله ی زیبای قهوه ای اینجا داری و من به راحتی از کنارشون رد شده بودم. تمام مدتی که داشتم چشمهات رو میکشیدم به این فکر میکردم که چقدر احمق بودم که زودترعاشق این تیله های زیبا نشدم.

پشت پلکهای بک رو بوسید و دستش رو پایین تر آورد. با پشت دست گونه اش رو نوازش کرد و لبخند زد.

+ وقتی میخواستم گونه هات رو بکشم قصد نداشتم اصلا از رنگهای تناژ قرمز استفاده کنم چون به نظرم هیچ چیزی تو دنیا وجود نداشت که بتونه تا این حد تو رو خجالت زده یا هیجان زده کنه که گونه هات رنگ بگیره ولی بعد از یه مدت فهمیدم که به اون رنگها بیشتر از هر چیزی نیاز دارم. چون پشت اون ظاهر نسبتا سرد و جدی یه پسر کوچولوی ساکت و خجالتی بود که با نوازش شدن و شنیدن دوستت دارم گونه هاش رنگ میگرفت و از همیشه زیبا تر به نظر میرسید.

خندید و سرش رو جلوتر برد. روی گونه ی بک زمزمه کرد:

+ البته از این حرفها زیاد بهت زده بودن اما گونه های تو فقط با شنیدن حرفهای من رنگ میگیرن عزیز دوست داشتنی من. درست مثل الان.

خیلی آروم گونه اش رو بوسید و دستش رو پایین تر آورد. بکهیون خشک شده بود و به حرفهای چانیول گوش میداد. با اون حرفها و بوسه های چانیول ضربان قلبش بالا رفته و هیجان زده شده بود. چانیول حرفهاش رو زمزمه میکرد و همین موضوع هیجان بک رو بیشتر میکرد.

اون به صورت چان نگاه میکرد ولی نگاه چانیول به لبهای نیمه بازش بود. انگشتش رو به لبهای بک کشید و بدون اینکه به چشمهاش نگاه کنه با صدای آرومی گفت:

+ کشیدن لبهات از چیزی که فکرش رو میکردم خیلی سخت تر بود چون... من احمق بودم و فرم لبهات یادم میرفت. برای همین برای به خاطر آوردن لبهات باید تو رو از این فاصله از خودم تصور میکردم و اون وقت... تمرکز کردن روی چیزهای دیگه خیلی برام سخت میشد. درست مثل الان. اون زمان فقط به این فکر میکردم که لبهات نرم و شیرینن و من دوست دارم محکم و عمیق ببوسمت. درست مثل الان.

بعد از زدن این حرف سرش رو جلو برد و لبهاش رو روی لبهای بک گذاشت. بکهیون چشمهاش رو بست و دستهاش رو دور گردن چانیول حلقه کرد. لبهاش رو محکم میبوسید و روی نوک انگشتهاش بلند شده بود. چان کمی بیشتر روش خم شد و بک دستش رو تو موهاش چنگ کرد.

کمی بعد چان دستش رو زیر باسنش انداخت و از روی زمین بلندش کرد. اون پاهاش رو دور چان حلقه کرد و با چشمهای بسته میبوسیدش.

کمی بعد بک رو روی تختش خوابوند و کنارش دراز کشید. کمی روش خیمه زد و با لبخند آرام بخش همیشگیش موهای بک رو از روی صورتش کنار زد. بعد از اینکه چند ثانیه به هم خیره شدن بک دستش رو روی گونه ی چان گذاشت. تا یک ساعت پیش از این پسر شرمنده بود و حالا این احساس بیشتر از قبل شده بود. اون نمیتونست جوری که چان آرومش میکنه به اون پسر آرامش بده. قبلا این کار رو نکرده بود و الان هم نمیدونست باید چیکار کنه.

_ تو این مورد تو خیلی بهتر از منی. من نمیدونم الان باید چیکار کنم.

چان سرش رو کج کرد و کف دست بک رو بوسید.

+ دوست داری چیکار کنی عزیزم؟

_ وضع جفتمون خرابه ولی تو خیلی راحت آرومم میکنی. من نمیدونم چطوری اینکار رو برات بکنم. قبلا اینکار رو نکردم.

چند ثانیه به هم خیره شدن و چان خیلی آروم خندید. دوباره کف دست بک رو بوسید و گفت:

+ قبلا این کار رو کردی عزیزم یادت نمیاد؟

بک سرش رو به دو طرف تکون داد و وقتی سر چانیول پایین تر اومد دستش رو پشت گردنش کشید.

+ روزی که میخواستم به دیدن خانواده ام برم تونستی اون کار رو بکنی. هنوز هم میتونی از اون ترفند استفاده کنی. این کارت بیشتر از هر چیزی روی من اثر داره.

بعد از چند ثانیه بک به حرفش خندید و سر تکون داد. دستهاش رو دور گردن چانیول حلقه کرد و اون رو پایین کشید. وقتی چان سرش رو روی سینه اش گذاشت موهای فرش رو نوازش کرد و نفس عمیقی کشید. بعد از چند ثانیه هم در حالیکه روی موهای چان رو ناز میکرد گفت:

_ عیبی نداره. تو کار اشتباهی نکردی عزیزم. تو هیچ کار اشتباهی نکردی.

روی موهای چان رو بوسید و دوباره همون حرفها رو تکرار کرد. چند بار دیگه اون حرفها رو زد و وقتی صدای چان رو شنید که پرسید " چیز دیگه ای هم هست که بخوای بهم بگی؟" به آرومی جواب داد:

_ تو هیچ کار اشتباهی نکردی و من خیلی دوستت دارم.

******

جونگین با اخم کمپرس یخ رو روی گونه‌اش فشار میداد گفت و کیونگ کنارش نشسته بود.

+ من اون کسی بودم که دیشب بهش خبر دادم و تا صبح منتظر موندم برسن. حتی بهش گفتم حاضرم تو این مسئله هم بهش کمک کنم. هیچ کسی این لطف رو در حق پسری که باعث شده دوست دخترش بهش خیانت کنه نمیکنه اما انجامش دادم. ولی اون عوضی چیکار کرد؟ بهم مشت زد و باعث شد موجودی کارتم خالی شه. باور نکردنیه.

بکهیون یک شیطان مجسم بود. زمانی که از اون به کمک کیونگسو از دستشویی بیرون اومد بک و چان از اونجا رفته بودن. کمی بعد گارسون با یک لیست بلند از سفارشهایی که به اسم اون ثبت شده بود سر میزشون اومد. بیون بکهیون بیشعور نه تنها تمامی آیتم های منو رو برای نهار سفارش داده بود که همه‌ی کسایی که اونجا بودن رو هم به یه نوشیدنی گرون دعوت کرد و همه چیز رو به اسم اون زده بود.

"× وقتتون بخیر آقای کیم. این کارتون به شدت قابل تقدیره که همه رو به نوشیدنی دعوت کردین. امیدوارم باز هم افتخار پذیرایی از شما رو داشته باشیم."

پوفی کشید و سرش رو به عقب تکیه داد. کیونگسو در حالیکه سعی میکرد جلوی خنده‌اش رو بگیره کمپرس رو روی گونه‌ی کبود جونگین فشار میداد و بعد از چند دقیقه گفت:

_ قبول دارم که کار بکهیون خیلی زشت بود. شما حق دارین عصبانی باشین. حتی من هم عصبانی شدم. فقط برای یک وعده نهار مجبور شدین نزدیک به بیست میلیون وون خرج کنین. اما شما مطئنین نمیخواین برین بیمارستان؟ گونه‌اتون خیلی کبود شده و شاید سرتون به جایی خورده باشه.

جونگین پوزخندی زد و با لحن حق به جانبی گفت:

+ درسته. گاهی با خودم فکر میکنم که اگه در این حد مهربون و با نزاکت نبودم شرایط چطور میشد. شاید اونوقت من هم به اون پسر مشت میزدم و فاکتوری که برامون آوردن رو میکردم تو... بگذریم. مشت اون پسر انقدری محکم نبود که بخواد من رو از پا بندازه. امروز بیش از حد زیاد به رحم کردم اما اگه بار بعدی بخواد اینطوری رفتار کنه نشونش میدم.

_ پس یعنی نمیخواین برین بیمارستان؟

+ نیازی نیست. من حالم کاملا خوبه.

_ ولی اگه به چیزی نیاز دارین میتونین به من بگین. حالا که من اینجام میتونم کمکتون کنم.

لبخند کجی زد و گفت:

+ شاید تو خیلی من رو نشناسی کیونگسو ولی من حتی اگه در حال مرگ هم باشم از کسی کمک نمیخوام. دوست ندارم کسی بخاطر من از زندگیش بیوفته و از طرفی سعی میکنم خودم به تنهایی کارهام رو انجام بدم. اما خیلی ممنونم بابت پیشنهادت.

کیونگسو سر تکون داد و دیگه چیزی نگفت. به طرز عجیبی مغزش خالی شده بود و نمیتونست به ادامه دادن صحبتشون فکر کنه. حالا فقط صحنه هایی از خوابش جلوی چشمش میومد و همین موضوع بیشتر از قبل معذبش میکرد.

تو خوابش جونگین بغلش کرد و اون رو به اتاق خودش برد. روی تخت کنار هم دراز کشیدن و جونگین باهاش حرف زد. حرفهاش رو به خاطر نمیاورد اما بعد از چند ثانیه لبهای اون مرد رو روی لبهای خودش حس کرد.

چرا باید اینطور خوابی در مورد اون مرد میدید؟ اون هم دقیقا شبی که با روبی بیرون رفت و اونطوری از جانب اون مرد تهدید شد؟

تو فکر بود که با ویبره‌ی گوشیش به خودش اومد. سونگهو باهاش تماس میگرفت. شاید اون میدونست دیشب چه اتفاقی افتاده. امکانش خیلی زیاد بود که اون شب گذشته به خونه رسونده باشتش مگه نه؟

نگاهی به جونگین انداخت و لبخند معذبی زد. از روی مبل بلند شد و بعد از گفتن " الان برمیگردم" از اتاق بیرون رفت.

جونگین بلافاصله هدفونش رو تو گوشش گذاشت تا مکالمه‌ی اون دو نفر رو بشنوه.

× هی پسر چطوری؟ حالت بهتره؟ دیشب فشارت افتاده بود و هممون خیلی نگرانت شدیم.

چشمی چرخوند و زیر لب گفت:

+ حرف مفت. هیچکدوم حواسشون بهش نبود و داشتن آهنگ میخوندن. اگه من نمیرسیدم ممکن بود سنکوب کنه.

× هی تو میدونی چرا برگشتمون کنسل شد؟ اینجا یه حرفهایی هست. من از دهنم در رفت که تو دیشب حالت بد شد و حالا همه فکر میکنن رئیس بخاطر تو برگشتمون رو کنسل کرده.

کم کم نیش جونگین باز شد و هوم کرد.

+ خب بقیه درست فکر میکنن وگرنه من عاشق اینجا و آدمهای دیوونه‌اش نیستم.

_ چی؟ چه ربطی به من داره؟ رئیس از کجا باید میدونست که من حالم بد شده؟

× مگه یادت نیست؟ من هم نمیدونم چطوری ولی دیشب تو کاراکوئه یهو سر و کله‌ی کیم جونگین پیدا شد و تو رو با خودش بیرون برد.

_ چی؟ رئیس من رو برگردوند خونه؟ تو این کار رو نکردی؟

جونگین با پوزخند گفت:

+ نکنه توقع داشتی اون برسونتت و قبل از رفتن بوسه‌ی شب بخیر روی گونه‌ات بذاره؟

حرفهای کیونگسو و سونگهو ادامه پیدا کرد و هر لحظه بیشتر اخمهای جونگین تو هم میرفت. اگه فقط میخواستن نقش بازی کنن دلیلی نداشت سونگهو اونقدر نگران کیونگ بشه و با لحن صمیمی باهاش حرف بزنه. چرا کیونگسو با اون احساس معذب بودن نمیکرد؟

وقتی سونگهو از کیونگ خواست یک ساعت دیگه تو کافه همدیگه رو ببینن تا درمورد اتفاقات دیشب و دلیل کنسل شدن پروازشون حرف بزنن جونگین با حرص هدفون رو از گوشش بیرون کشید و با اخم و دست به سینه به مقابلش خیره شد.

+ بیخیال. اون لعنتی دنبال بهانه‌اس که اینو ببینه اینم به جای اینکه از من بپرسه میخواد بره با اون همفکری کنه. پس من چی؟

دوست نداشت کیونگسو با سونگهو حرف بزنه. احتمال داشت اون احمق دوباره ایده های مسخره برای پرت کردن حواس بقیه بهش نشون بده و کیونگ هم گوش بده. حالا که مشخص شد اون پسر کمی توجهش بهش جلب شده نباید عقب میکشید.

برای همین وقتی کیونگ گوشه‌ی در رو باز کرد تا بهش اطلاع بده با سونگهو بیرون میره برخلاف میل باطنیش شروع به مظلوم نمایی کرد و گفت:

+ اصلا دوست ندارم این رو بگم کیونگسو ولی فکر کنم حق با تو باشه و بهتره برم بیمارستان. وقتی بکهیون بهم مشت زد سرم به دیوار خورد و الان سرگیجه دارم. حتی ممکنه خونریزی مغزی داشته باشم و تا چند ساعت آینده اوضاعم خراب شه. میشه... میشه لطفا کمک کنی برم بیمارستان؟ سوییچ موتورم روی میزه.

جوری از کیونگسو خواست همراهیش کنه که مطمئن شه اون پسر هیچ جوره نمیتونه مخالفت کنه. شاید کیونگ به خاطر کنجکاوی میخواست با سونگهو حرف بزنه اما قطعا کنجکاویش در حد علاقه‌اش به موتور سواری نبود.

***********

مین هیون به محض اینکه وارد اتاق خودش شد و در رو بست روی تخت نشست و لبتاپش رو روشن کرد. شرایط کاملا تحت کنترلش بود و همه چیز اونطوری که میخواست پیش میرفت.

وارد صفحه‌ی ایمیلش شد و شروع به تایپ کرد.

+ کار انجام شده. تا دو سه روز آینده این خبر همه جا پخش میشه. بعدش شما میتونین کارتون رو شروع کنین. من لیست شرکت هایی که باهاشون قرارداد داشتیم رو براتون میفرستم.

بعد از اینکه پیام رو برای یوهان ارسال کرد با نیشخند به صفحه‌ی مانیتور زل زد و نوچ نوچ کرد.

+ به نفعت بود هشدارهام رو جدی بگیری و از پاریس برنگردی بک. اونوقت شاید مجبور نمیشدیم تا این حد پیش بریم.

از صفحه‌ی ایمیلش بیرون اومد و با خوشحالی یک آهنگ قدیمی رو زیر لب زمزمه میکرد. برای اینکه خوشحالی هاش تکمیل شه بدش نمیومد یک بار دیکه وویسی که از بک داشت رو گوش بده. اینطوری میتونست اون لحظه‌ای که پدرش و خانواده‌ی چانیول وویس رو برای اولین بار میشنیدن تصور کنه و حتی با فکر کردن بهش هم به وجد میومد.

وارد فایل ویژه‌ای که میخواست شد و انتظار داشت چشمش به وویس بخوره اما اون فایل خالی بود. لبخند کم کم از روی لبهاش پاک شد و با اخمهای در هم به صفحه‌ی مانیتور زل زد. اون وویس کوفتی کجا رفته بود؟

از اون فایل خارج شد و دوباره واردش شد اما همچنان چیزی که میخواست رو پیدا نمیکرد. فایلهای دیگه رو هم گشت. شاید وویس رو تو یک فایل دیگه گذاشته بود و فراموش کرده بود. تا نیم ساعت بعد هم دنبال اون وویس کوفتی گشت اما وقتی هیچی پیدا نکرد با کلافگی و نگرانی کلتاب رو به کناری انداخت و از روی تخت بلند شد.

اون وویس کجا رفته بود؟ مطمئن بود یک نسخه ازش رو تو لبتاپش هم داره ولی حالا هیچ خبری ازش نبود. با نگرانی چنگی به موهاش زد و دور خودش چرخید. کسی به لبتاپش دست نزده بود و امکان نداشت خودش اون وویس رو پاک کرده باشه.

کف دستهاش عرق کرده بود و با گیجی فکر میکرد. امکان نداشت وویس خود به خود پاک شه. اما کسی هم به لبتاپش دست نزده بود مگه نه؟ پس چه بلایی سر اون وویس کوفتی اومده بود؟

بعد از اینکه کمی دور خودش چرخید و فکر کرد یک لحظه مکث کرد و نفس عمیقی کشید. حتی اگه اون وویس خود به خود حذف شده بود یا کسی حذفش کرده بود اون هنوز هم یک نسخه‌ی دیگه ازش تو انباری خونه‌ی پدرش داشت. اون مدرک که به طور کامل از بین نرفته بود مگه نه؟

***********

سلام به همگی😇

بعد از یک غیبت طولانی صورتگر دوباره برگشت🙈

تو این چند روز درگیر یک سری مسائل بودم و بین آپها وقفه افتاد اما دیگه تموم شد و قرار نیست چنین اتفاقی بیوفته.😎

سعی میکنم از این به بعد تند تند آپ داشته باشیم پس شما هم با صورتگر من مهربون باشین و ووت و کامنت رو فراموش نکنین باشه؟😇🥰

Continue Reading

You'll Also Like

337K 7.1K 41
Venus always hid herself from everyone at Hogwarts. Until she had to explain to Malfoy what he had seen on the stair case. Until he had started to ta...
680K 33.6K 24
↳ ❝ [ ILLUSION ] ❞ ━ yandere hazbin hotel x fem! reader ━ yandere helluva boss x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, a powerful d...
72.9K 3.1K 100
Ranked #1 in #ambrollins stories 😊 *** Ranked #64 in #wwe stories 😊 Ranked #28 in #sethrollins stories 😊 *** Ranked #6 in #rollins stories 😊 ***...
2.2M 116K 64
↳ ❝ [ INSANITY ] ❞ ━ yandere alastor x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, (y/n) dies and for some strange reason, reincarnates as a ...