فیک: جونگکوک

Od HayatErdem_1

6.4K 799 201

از دنیاتون متنفرم، دنیاتون بوی لجن میده، بوی کثافت، توی دنیاتون آدما جایی ندارن... جونگکوک پسری که به خاطر و... Více

پارت یکم
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت ششم
پارت هفتم
پارت هشتم
پارت نهم
پارت دهم
پارت یازدهم
پارت دوازدهم
پارت سیزدهم
پارت چهاردهم
پارت پونزدهم
پارت شونزدهم
پارت هفدهم
پارت هجدهم
پارت نوزدهم
پارت بیستم
پارت بیست و یکم
پارت بیست و دوم
پارت بیست و سوم
پارت بیست و چهارم
پارت بیست و پنجم
پارت بیست و ششم
پارت بیست و هفتم
پارت بیست و هشتم
پارت سی ام
پارت سی و یکم
پارت سی و دوم
پارت سی و سوم
پارت سی و چهارم
پارت سی و پنجم
پارت سی و ششم
پارت سی و هفتم
پارت سی و هشتم
پارت سی و نهم
پارت چهلم
پارت چهل و یکم
پارت چهل و دوم
پارت چهل و سوم
پارت چهل و چهارم
پارت چهل و پنجم
پارت چهل و ششم
پارت چهل و هفتم
پارت چهل و هشتم
پارت چهل و نهم
پارت پنجاهم
پارت پنجاه و یکم
پارت پنجاه و دوم
پارت پنجاه و سوم
پارت پنجاه و چهارم
پارت پنجاه و پنجم
پارت پنجاه و ششم
پارت پنجاه و هفتم
پارت پنجاه و هشتم
پارت پنجاه و نهم
پارت شصتم
پات شصت و یکم
پارت شصت و دوم
پارت شصت و سوم
پارت شصت و چهارم
پارت شصت و پنجم
پارت شصت و ششم

پارت بیست و نهم

81 13 4
Od HayatErdem_1

جلوی در اتاق صدای استفراق و درد کشیدن معشوقی رو میشنید که انگار نمیتونست براش کاری کنه، چشماش و با تاسف بست و از بیچارگی زیاد گریه کرد، دستی به پشتش ضربه کوچکی زد و گفت: نگران نباش انجامش میدیم برو لباستو بپوش
_الان؟
+آره
با گریه گفت: یونگی ممنون
یونگی: جیهوپ و ندیدی؟
_نه
یونگی: خیل خب بیا برو حاضر شو تهیونگ اینطوری نمیتونی کمکش کنی الان مراقبا دارن غذا میخورن زودباش 1 ساعت وقت داریم
تهیونگ خودش رو جمع و جور کرد و گفت: باشه
سریع وارد اتاق هاشون شدند و کمی بعد جین و جیمین هم بهشون ملحق شدند، جین زودتر از اتاقش خارج شد و جیهوپ رو توی سالن کافه مانندی که مشغول سرو قهوه میشدند دید، جیهوپ با دیدن جین که لباس کارگری پوشیده بود از زیر میز علامت داد، جین به سمت زیر زمین دانشگاه رفت و خیلی آروم از جلوی دوربین راهرو رد شد، رد شدنش اما از دید مراقب هایی که مشغول شام خوردن بودن غایب موند،

بعد از رد شدن جین مراقب به صفحه مانیتور نگاه کوچکی کرد و بعد دوباره مشغول غذا خوردن شد، جین کمی جلوتر رفت و با در رمزی زیر زمین مواجه شد و پیش خودش گفت: اه لعنتی
بعد با گوشی موبایلش به یونگی پیام داد...
_کیه؟
یونگی: جین میگه درش رمزیه
_باید یکی از کارتا رو برداریم
یونگی: نه نامجون همه کارتا جواب گو نیست کارت فقط کارت مسئول زیر زمین باید باشه
نامجون رو به جیمین کرد و گفت: این کار خودته
جیمین: اوکی
بعد جلو رفت و شروع کرد به پیدا کردن مسئول زیر زمین، اما انگار بی فایده بود با گوشیش تماس گرفت: هی نامجون هر چی میگردمش نیست
نامجون: میشناسیش؟
جیمین: آره
نامجون: مشخصاتش و بگو
جیمین: یکم سیاهه، لکنت زبون داره قدشم هم قد جیهوپه
نامجون: فکر کنم دارم میبینمش ببین جیمین برگرد همون جا که ازم جدا شدی زودباش
جیمین: اوکی
جیهوپ با رابط موبایل بچها تماس همزمان گرفت و گفت: فقط نیم ساعت وقت داریم
همه با هم: اوکی
یونگی به سمت جین برگشت و گفت: تو برو سمت زیر زمین منتظر جیمین باش
جین: اوکی
جین روانه زیر زمین شد و یونگی کمی جلوتر از جایی که نامجون بود ایستاد، مشغول بررسی راهرو بود که یواین رو دید، یواین موزیانه گفت: مامور شب شدی با این لباسا
یونگی: اومدم با این لباسا بیرون تا فضولم پیدا کنم...
نامجون از طریق رابط: شت این پسره یونگی رو دید
جیهوپ که توی کافه دانشگاه بود با دیدن مدیر سالن غذاخوری که به سمت سالن میرفت به یونگی گفت: دعوا کن
یونگی بلند گفت: چی؟
یواین گیج و با تعجب گفت:  چی؟
جیهوپ: دعوا کن
نامجون: جیهوپ دیوونه شدی
جیهوپ: این بهترین راهه مدیر سالن الان داره میره سمت سالن، بره همه دانشجوها رو به صف میکنه برای رفتن به کلاس
بعد به یونگی گفت: درگیر شو
یونگی به یواین: کثافت
یواین: چیکار میکنی؟ هی

یونگی بهش حمله ور شد و یواین مات و مبهوت رو زمین افتاد، مسئول زیر زمین جلو رفت و مسئول سالن هم دخالت کرد اما یونگی بس نمیکرد و حالا یواین هم دعوا رو پیش میبرد، جیهوپ به جیمین که به دعوا و مسئول زیر زمین نگاه میکرد گفت: به چی نگاه میکنی کارت و بردار از جیبش
جیمین: اوکی

بعد جلو رفت و کارت رو توی شلوغی از جیب مسئول زیر زمین برداشت و به سمت زیر زمین رفت، جیهوپ به تهیونگ گفت: هی برو سمت داروخونه خلوته
تهیونگ: اوکی
بعد چشمش به دوست یواین افتاد که انگار میخواست دنبال جیمین بره، بلند شد و توی گوشی رابط گفت: من آف میشم حواستون باشه یونگی دعوا رو کش بده بای
نامجون: اوکی بای

جیهوپ: هی کجا؟
مراقب: هی اونجا چه خبره
باک: من کاریش ندارم
جیهوپ: خفه شو
با گفتن این حرف به باک حمله کرد و دعوای جدیدی شکل گرفت
دانشجوها کم کم جمع شدند، به نوعی هر کدوم دخالت کردند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صدای شلوغی بیرون توی سرش اکو میشد و حالش رو بدتر از قبل میکرد، رنگش پریده بود و از درد سختی که داشت حتی نمیتونست ناله کنه، توی رویای خواب و بیداری مادربزرگش رو دید و با دستای لرزونش ساز دهنیش رو جلوی دهنش گرفت و آروم و تیکه تیکه شروع به زدن آهنگ بچگیاش کرد، حالا صدای ساز دهنی کوچولوش آمیخته شده بود به صدای هم همه بیرون، چشماشو بست و صورت پر از لبخند مادربزرگش رو توی رویا به صورت واضح دید، انگار که گویی شروع به هذیان کرده باشه با بغض گفت: مادربزرگ...
لی: تو تنها نیستی جونگکوک تنها نیستی پسرم
شروع به گریه کردن با وجود درد زیادش کار طاقت فرسایی بود اما چاره ای نداشت، دلتنگی و بیچارگی فشار آورده بود برای همین در کمال بی خبری از دوستهایی که خودشون و براش به خطر انداخته بودند شروع به باریدن کرد....

در تنها نبودن ترین حالت ممکن احساس تنهایی میکرد....

Pokračovat ve čtení

Mohlo by se ti líbit

868 103 8
داستانی از یک:! پسری کوچک و.نحیف با نقطه هایی از گذشته پر دردسر. پسری بزرگتر و زورگو حاله هایی از خشم و اندوه زندگی. (قسمتی از داستان)// (*خاکستری...
1.7K 225 12
تولد دو کودکی که سرنوشتشان بقای بشریت را تعیین خواهد کرد. لحظه ای که زندگی از میان نفرین خونین ظهور می کند خورشیدِ هستی خاموش خواهد شد. لحظه ای که...
68.4K 7.8K 89
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...
36.8K 4.7K 51
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...