جلوی در اتاق صدای استفراق و درد کشیدن معشوقی رو میشنید که انگار نمیتونست براش کاری کنه، چشماش و با تاسف بست و از بیچارگی زیاد گریه کرد، دستی به پشتش ضربه کوچکی زد و گفت: نگران نباش انجامش میدیم برو لباستو بپوش
_الان؟
+آره
با گریه گفت: یونگی ممنون
یونگی: جیهوپ و ندیدی؟
_نه
یونگی: خیل خب بیا برو حاضر شو تهیونگ اینطوری نمیتونی کمکش کنی الان مراقبا دارن غذا میخورن زودباش 1 ساعت وقت داریم
تهیونگ خودش رو جمع و جور کرد و گفت: باشه
سریع وارد اتاق هاشون شدند و کمی بعد جین و جیمین هم بهشون ملحق شدند، جین زودتر از اتاقش خارج شد و جیهوپ رو توی سالن کافه مانندی که مشغول سرو قهوه میشدند دید، جیهوپ با دیدن جین که لباس کارگری پوشیده بود از زیر میز علامت داد، جین به سمت زیر زمین دانشگاه رفت و خیلی آروم از جلوی دوربین راهرو رد شد، رد شدنش اما از دید مراقب هایی که مشغول شام خوردن بودن غایب موند،
بعد از رد شدن جین مراقب به صفحه مانیتور نگاه کوچکی کرد و بعد دوباره مشغول غذا خوردن شد، جین کمی جلوتر رفت و با در رمزی زیر زمین مواجه شد و پیش خودش گفت: اه لعنتی
بعد با گوشی موبایلش به یونگی پیام داد...
_کیه؟
یونگی: جین میگه درش رمزیه
_باید یکی از کارتا رو برداریم
یونگی: نه نامجون همه کارتا جواب گو نیست کارت فقط کارت مسئول زیر زمین باید باشه
نامجون رو به جیمین کرد و گفت: این کار خودته
جیمین: اوکی
بعد جلو رفت و شروع کرد به پیدا کردن مسئول زیر زمین، اما انگار بی فایده بود با گوشیش تماس گرفت: هی نامجون هر چی میگردمش نیست
نامجون: میشناسیش؟
جیمین: آره
نامجون: مشخصاتش و بگو
جیمین: یکم سیاهه، لکنت زبون داره قدشم هم قد جیهوپه
نامجون: فکر کنم دارم میبینمش ببین جیمین برگرد همون جا که ازم جدا شدی زودباش
جیمین: اوکی
جیهوپ با رابط موبایل بچها تماس همزمان گرفت و گفت: فقط نیم ساعت وقت داریم
همه با هم: اوکی
یونگی به سمت جین برگشت و گفت: تو برو سمت زیر زمین منتظر جیمین باش
جین: اوکی
جین روانه زیر زمین شد و یونگی کمی جلوتر از جایی که نامجون بود ایستاد، مشغول بررسی راهرو بود که یواین رو دید، یواین موزیانه گفت: مامور شب شدی با این لباسا
یونگی: اومدم با این لباسا بیرون تا فضولم پیدا کنم...
نامجون از طریق رابط: شت این پسره یونگی رو دید
جیهوپ که توی کافه دانشگاه بود با دیدن مدیر سالن غذاخوری که به سمت سالن میرفت به یونگی گفت: دعوا کن
یونگی بلند گفت: چی؟
یواین گیج و با تعجب گفت: چی؟
جیهوپ: دعوا کن
نامجون: جیهوپ دیوونه شدی
جیهوپ: این بهترین راهه مدیر سالن الان داره میره سمت سالن، بره همه دانشجوها رو به صف میکنه برای رفتن به کلاس
بعد به یونگی گفت: درگیر شو
یونگی به یواین: کثافت
یواین: چیکار میکنی؟ هی
یونگی بهش حمله ور شد و یواین مات و مبهوت رو زمین افتاد، مسئول زیر زمین جلو رفت و مسئول سالن هم دخالت کرد اما یونگی بس نمیکرد و حالا یواین هم دعوا رو پیش میبرد، جیهوپ به جیمین که به دعوا و مسئول زیر زمین نگاه میکرد گفت: به چی نگاه میکنی کارت و بردار از جیبش
جیمین: اوکی
بعد جلو رفت و کارت رو توی شلوغی از جیب مسئول زیر زمین برداشت و به سمت زیر زمین رفت، جیهوپ به تهیونگ گفت: هی برو سمت داروخونه خلوته
تهیونگ: اوکی
بعد چشمش به دوست یواین افتاد که انگار میخواست دنبال جیمین بره، بلند شد و توی گوشی رابط گفت: من آف میشم حواستون باشه یونگی دعوا رو کش بده بای
نامجون: اوکی بای
جیهوپ: هی کجا؟
مراقب: هی اونجا چه خبره
باک: من کاریش ندارم
جیهوپ: خفه شو
با گفتن این حرف به باک حمله کرد و دعوای جدیدی شکل گرفت
دانشجوها کم کم جمع شدند، به نوعی هر کدوم دخالت کردند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صدای شلوغی بیرون توی سرش اکو میشد و حالش رو بدتر از قبل میکرد، رنگش پریده بود و از درد سختی که داشت حتی نمیتونست ناله کنه، توی رویای خواب و بیداری مادربزرگش رو دید و با دستای لرزونش ساز دهنیش رو جلوی دهنش گرفت و آروم و تیکه تیکه شروع به زدن آهنگ بچگیاش کرد، حالا صدای ساز دهنی کوچولوش آمیخته شده بود به صدای هم همه بیرون، چشماشو بست و صورت پر از لبخند مادربزرگش رو توی رویا به صورت واضح دید، انگار که گویی شروع به هذیان کرده باشه با بغض گفت: مادربزرگ...
لی: تو تنها نیستی جونگکوک تنها نیستی پسرم
شروع به گریه کردن با وجود درد زیادش کار طاقت فرسایی بود اما چاره ای نداشت، دلتنگی و بیچارگی فشار آورده بود برای همین در کمال بی خبری از دوستهایی که خودشون و براش به خطر انداخته بودند شروع به باریدن کرد....
در تنها نبودن ترین حالت ممکن احساس تنهایی میکرد....