7 ماهگی جونگکوک )
به سختی از پله ها آروم و دست به کمر پایین اومد ، امشب یه تولد خانوادگی برای پسر کوچولوش گرفته بودن پسر کوچولویی که خیلی مراعات باباش رو می کرد و کلی برای برادر کوچیکش ذوق داشت
ته سان: بابا
با لحن بچگونه و ذوق زده ای باباش رو صدا زد و با قدم های کوچیکش به سمتش رفت
جونگکوک با لبخند و چهره عرق کرده اش روی مبل راحتی نشست
ته سان به سمتش اومد و به آرومی دستش رو روی شکم تپل و کرد باباش گذاشت ، به زبون بچگونه خودش مشغول صحبت با جنین جونگکوک شد
ته: الهی من قربونشون برم
با ذوق گفت و ته سان رپ رو هوا قاپید ، ته سان جیغ هیجانی کشید و با دیدن پدرش خنده بلندی کرد
ته سان: دَ دَ ..... دَ دَ
با دست زدن های ذوق زده گفت و به سمت صورت تهیونگ رفت ، تازه بوسیدن رو یاد گرفته بود هر وقت یادش می اومد صورت تهیونگ یا جونگکوک رو می بوسید
البته این بین بیشتر شکم جونگکوک رو می بوسید تا خودش رو ، ته سان خودش رو به سمت پایین خم کرد تا تهیونگ زمین بزارتش
دست تهیونگ رو گرفت و به سمت جونگکوک کشوند و منتظر موند ، تهیونگ خنده بلندی کرد
ته: ای وروجک
تهیونگ بوسه آرومی روی لب های نرم همسرش گذاشت ، کی گفته بچه ها نباید بوسه والدین شون رو ببینن ؟
کی گفته بچه ها نباید محبت بین والدین شون رو ببینن ؟
ته سان دست تهیونگ رو گرفت و روی شکم جونگکوک گذاشت تا برادر کوچولوش رو نوازش کنه
تهیونگ شکم جونگکوک رو نوازش کرد و بوسه آرومی روی شکمش نشوند که ته سان خنده ذوق زده ای کرد
هوسوک: هوی این چندش بازیا دیگه بسه
ته: اوه یادم رفته بود هوسوک و یونگی هم اومدن
جونگکوک خنده ریزی کرد ، هوسوک به سمت ته سان پرواز کرد و محکم لپ تپلش رو بوسید
یونگی: سلام به همگی
کوک: سلام گربه خسته
یونگی خنده ای کرد و به سمت ته سان رفت ، لپش رو بوسید ته سان خنده ای براشون کرد و دوباره با شکم باباش مشغول شد
هوسوک: اون خیلی براش ذوق داره
کوک: خیلی ، نمیدونم چرا اما اصلا حسودی نمی کنه
هوسوک: ناراحتی ؟
هوسوک با خنده گفت
کوک: معلومه که نه از خدامه حسودی نکنه
هوسوک: شیردهی برات سخت نیست ؟
کوک: چرا خیلی سخته اما خب تهیونگ کمکم می کنه
هوسوک: خیلی هم عالی
گونه ورم کرده اش رو محکم بوسید
هوسوک: وای پسر خیلی ورم کردی
کوک: اوهوم خیلیییییی
هوسوک: نگران نباش بازم مثل ته سان می تونی خودت رو لاغر کنی منم کمکت می کنم
کوک: چطوری ؟
هوسوک: منو ته سان و تهمین می خوردیم تو ورزش کن
جونگکوک به پس گردنی به دوست خل و چلش زد و چشم غره ای به خنده بلندش رفت
کوک: مردک بوزینه
_________________
جمع: تولدت مبارک ..... تولدت مبارک .... تولدت مبارکککک
و یه دست پر سر و صدا برای ته سان کوچولویی که الان یک ساله شده بود و با ذوق شمع کیکش رو فوت می کرد
ته سان روی پاش بند نبود و مدام این طرف و اون طرف می رفت و از ذوقش می پرید
کوک: الهی فدات شم من پسر گلم
و بغضش رو بزور خورد ، نوبت به عکس گرفتن رسید
یه بار ته سان به همراه یونگی و هوسوک
یه بار با پدر و مادرش و چندتا عکس تکی با تزیین های تولدش و کادو هاش
تهیونگ کیک رو بین بقیه تقسیم کرد ، روی زمین یه زیر انداز انداخت و ته سان روش نشوند و کیکش رو روبه روش گذاشت
از نه ماهگی تصمیم گرفتن همین کار رو بکنن تا ته سان هم عضلات فکش قوی بشه هم دست هاش
( این واقعا درسته این کار رو بکنین تا بچه های اینده تون بتونن راحت غذا بخورن )
جونگکوک نگاهش رو به هوسوک و یونگی که به تازگی ازدواج کرده بودن داد
لبخندی زد ، خوشحال بود که دوستش بالاخره به اون مرد دل داده بود یه زندگی راحت واقعا لیاقت اون گل آفتاب گردون خندون بود
به ته یونگ تکیه داد و تهیونگ آروم آروم تیکه های کیک رو اهل دهنش میزاشت
ته: براشون خیلی خوشحالی ؟
کوک: خیلی تهیونگ .... خیلی
ته: این زندگی حق هر دوتاشون بود ..... راستی تاحالا بهت گفته بودم من یه ولگرد بودم ؟
کوک: چی ؟
ته: درسته منو یونگی ولگرد بودیم ، از پرورشگاه فرار کرده بودین اونجا شبیه به هر چی بود جز پرورشگاه
کوک: اووووو گفتی بودی یتیم هستی اما نگفته بودی ولگرد بودی
ته: منو یونگی تو خیابون با هم آشنا شدیم ، شب ها تو بندر می خوابیدیم تا اینکه به ارتش ملحق شدیم
به مدت حقوق بگیر ارتش بودیم و وقتی سر و سامون گرفتیم رفتیم تو کاره خلاف
کوک: اما تو که گفتی یونگی تو کار خلاف نیست ؟
ته: نیست اما بار هاش رو از این راه بدست آورده
کوک: و تو منو
تهیونگ خنده ای کرد ، بوسه محکمی روی لب های جونگکوکش گذاشت و موهای نرمش رو نوازش کرد
_________________
بعد از رفتن هوسوک و یونگی طبقه پایین رو به خدمتکاران سپردن و آروم به سمت طبقه بالا رفتن
تهیونگ ، ته سان رو توی اتاقش گذاشت و پتو رو روش کشید و به آرومی از اتاقش بیرون اومد
وارد اتاق خودشون شد که دید همسرش با اون شکم گردش روی تخت منتظرش نشسته
کوک: بریم حموووومم
ته: چششششممم سرورم
با خنده به جونگکوک کمک کرد تا بلند بشه و به سمت حموم بره ، جونگکوک رو روی سکوی حموم نشوند و آب رو باز کرد تا وان پر بشه
تا وان پر بشه بوسه های آرومی روی لب های همسرش میزد ، بوسه ها رو طولانی نمی کرد چون می دونست همسرش نمی تونه خیلی راحت نفس بکشه .....
خب خب سیلام خوشگلای من 😊
خوبین خوشین سلامتین ♥️
چه خبرا ؟
خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️
فعلا بای لاولیا 😘♥️👋