(روباه کوچولوی من) my littel...

Od crazyofvmin

44.6K 9.4K 4.8K

🎄Name:My Little Fox (روباه کوچولوی من) 🎭Genre:Fantazy/Fluff/Comedy/hybrid 👬Couple:Minv جیمین یک دامپزشکه ک... Více

مقدمه
part1
part2
part 3
part4
part5
part6
part7
part8
part9
part10
part11
part12
part13
part14
part15
part16
part17
part18
part19
part20
part21
part22
part23
part24
part25
part26
part27
part29
part30
part31
part32
part33
part34
part35
part36
part37
part38
part39
part40
part41
part42
part43
part44
part45
part46
part47
final

paer28

786 169 105
Od crazyofvmin

جیمین خیلی آروم از تاتا جدا شد و ازش فاصله گرفت.
از چشم تو چشم شدن باهاش خودداری کرد.
یه جورایی خجالت میکشید.

تاتا که اولین تجربش بود، کاملا گیج شده بود. حس جدید و ناشناخته ای درونش بوجود اومده بود.

یکم که نفساش سر جاش اومد به جیمین نگاه کرد.
جیمین سرش پایین و اخماش تو هم بود.

تاتا برای یک لحظه فکر کرد اینم یه جور تنبیه بوده.
سرشو کج کردو به صورت جیمین نگاه کرد.

ت:چیمی از تاتا عصبانیه؟
+اگر تاتا قول بده که دیگه از این کارا نکنه منم دیگه عصبانی نمیشم.

ت:چیمی تاتا رو بوسید؟!!!
+هوم
ت:برای چی؟
جیمین هنوزم اعتراف کردن به عاشق شدن تاتا براش سخت بود.

+خب چون....چون تاتا پسر خوبیه.
ت:ولی چیمی هیچ وقت لبای تاتا رو نبوسید...

+مگه تو نمیخواستی جفت باشیم. جفتا همو میبوسن دیگه.

ت:هااااااا مثل اونا...با دستش داخل سالن رو اشاره زد. منظورش عروس و داماد بودن.

+آره شبیه اونا تاتا خیلی سوال میکنی...
تاتا سرشو پایین انداخت:ببخشید..

جیمین توی دلش به خودش لعنت فرستاد بازم داشت گند میزد.
دستای تاتا رو توی دستش گرفت:بیا بریم تو با هم برقصیم...
تاتا ذوق زده شد و دنبال جیمین راه افتاد.
☆☆☆☆☆☆
جیمین تمام شب رو به تاتا و خودش فکر کرد...دلش میخواست منطقی فکر کنه ولی هر جوری حساب میکرد اصلا با عقل جور در نمیومد.
بعد از بوسشون و چشیدن طعم لبای تاتا و حسی که از لباش بهش منتقل شده بود فهمیده بود که گذشتن از تاتا براش سخت و تقریبا غیر ممکنه.

پس باید منطقشو کنار میزاشت. حتی اگر قرار بود مدت کمی با تاتا بمونه دلش میخواست اینکارو بکنه.

صبح وقتی چشماشو باز کرد جیمینو مشغول بستن چمدوناشون دید.
توی جاش نشست و با دستاش چشمشو مالید:داری چیکار میکنی؟

+بیدار شدی؟ دارم وسایلمونو جمع میکنم میخوایم از اینجا بربم.

ت:کجا میریم؟
+یه جای خوب فقط منو تو میخوام ببرمت به یه جای خیلی قشنگ ،جیجو..

ت:جیجو...
+هوم یه جزیره قشنگه تا وقتی برگردیم استرالیا اونجا میمونیم.

در واقع جیمین با اینکارش با یک خط دو نشون میزد هم تاتا رو به سفر میبرد و خوش میگذروندن و هم اینکه تاتا رو از بقیه دور نگه میداشت.

بدجور از طرف بک احساس خطر میکرد.
بلافاصله بعد از صبحونه از خانوادش خداحافظی کرد.

ماشین شوهر خالشو به امانت گرفت و همراه تاتا به طرف جیجو حرکت کردن.
☆☆☆☆☆☆
تاتا با کنجکاوی و اشتیاق به جاده نگاه میکرد.

ت:میشه شیشه رو پایین بکشی.
+آخه هوا خیلی سرده میترسم سرما بخوری.

ت:فقط یکم...
مگه جیمین میتونست در برابر این صدای زیبا و کیوت مقاومت کنه. شیشه رو کمی پایین کشید.

تاتا طبق عادت همیشگیش دستاشو روی پنجره ماشین گذاشت و بیرونو نگاه کرد.
باد به صورتش برخورد کرد وموهاشو به هوا حرکت داد.

جیمین محو زیبایی و معصومیت تاتا شد.
+سردت نشه خوشگله...
بی اختیار از دهنش بیرون اومد.

تاتا سرشو سمت جیمین برگردوند و خندید:نه دوست دارم...
بالاخره بعد از چند ساعت رانندگی به جیجو رسیدن.
جیمین ترجیح داد به جای اینکه به هتل برن یه ویلای کوچیک لب دریا اجاره کنن و خودشون تنها باشن.

تاتا نگاهی به اطراف ویلا کرد جیمینم مشغول باز کردن چمدونو چیدن لباسا توی کمد شد.

+نمیخوای به من کمک کنی؟
ت:چیکار کنم؟

+میدونستی خیلی تنبلی، تو خیلی باهوشی همه چیز زود یاد میگیری ولی وقت کار که میرسه تنبلی میکنی.

ت: خب چیمی انجام میده.
+مگه نمیگی ما جفتیم، جفتا تو کار خونه بهم کمک میکنن.

تاتا با شنیدن این حرف خیلی زود خودشو به چمدونش رسوند و لباساشو بیرون آورد.

با دقت به حرکات جیمین نگاه کرد و بعد به تقلید ازش لباسارو توی کمو آویزدن کرد.
دلش نمیخواست جیمین از حرفش پشیمون بشه .
جیمین به تلاشش خندید.

+آفرین پسر خوب حالا برای جایزه میخوام ببرمت دریارو ببینی.
تاتا تا حالا دریا رد ندیده بود و هیچ ذهنیتی ازش نداشت.
جیمین پالتوشو پوشید و آماده شد.

تاتا هم کت بلندش رو پوشید و دستکشاشو انداخت و دنبال جیمین از خونه بیرون رفت.
فاصله ویلا تا دریا خیلی کوتاه بود و جیمین ترجیح داد قدم بزنن.
یکم بعد به دریا رسیدن.

تاتا سرش پایین بود و حواسش به شنای زیر پاش. اولین بار بود همچین چیز نرمی زیر پاهاش حس میکرد.

+تاتا نگاه کن این دریاست.
تاتا سرشو بلند کردو برای یک لحظه محو چیزی که جلوی چشماش بود، شد.
هیچ وقت از کلمه دریا تصور همچین چیزی رو نداشت.
تاتا چند قدم نزدیک تر رفت و با چشمای درشت شده نگاه کرد.

ت:اوووووو چقدر آب...اینجا حمومه؟
جیمین خنده ش گرفت:وای تاتا خیلی بانمکی...
نه حموم نیست اینجا دریاست.

موح بلندی همراه با صدا به سمت تاتا اومد.
تاتا که اولین بار بود میدید احساس ناامنی کردو ترسیده فرار کرد.
اما جیمین سر جاش ایستاد و یکم پاهاش خیس شد.

+نترس تاتا خطرناک نیست ببین من چیزیم نشد.
تاتا با احتیاط به جیمین نزدیک شد و کنارش ایستاد.
کمی اونطرف تر یه زوج در حال دویدن و خندیدن بودن.
تاتا نگاهش سمت اونا جلب شد.

_اوپاااااا صبر کن منم بیام...
*خیلی تنبلی یونا...
_اوپااااا تنبل نیستم من فقط خستم...
پسر زیر پای دختر نشست:بیا رو کولم.
_واقعا اوپا تو خیلی مهربونی.
دختر روی کول پسر رفت و از کنار تاتا رد شدن.

تاتا زیر لب با خودش تکرار کرد:اوپا!!!!!!
+کجا رو نگاه میکنی؟
ت:اوپا یعنی چی؟

+اوپا!!!!! اینو از کی شنیدی؟
ت:اون دختره گفت اوپا...
+خب معمولا دخترا به دوست پسراشون میگن اوپا یه جورایی خودشونو لوس میکنن.

ت:دوس پسر همون جفته؟
+بعله تاتا...
ت:اوپا!!!

جیمین چشماش درشت شد بعد از ددی حالا نوبت اوپا صدازده شدن بود.

+تاتا لازم نیست هر چیزی بقیه میگن تو تکرار کنی. من چیمی رو ترجیح میدم.

ت:اوپا کولم کن.
+چی میگی این دیگه محاله...

تاتا پاهاشو روی زمین کوبید و مثل یه بچه لج کرد:اوپا اوپا کولم کن.
جیمین از ترس اینکه دوباره کسی ببینتشونو صدای تاتا رو بشنوه زانو زد.

+خیلی خب باشه بیا رو کولم کوچولو
تاتا خوشحال از موفقیتش روی کول جیمین پرید.

+اویییی یواش کمرم شکست.
زیر رونای تاتا رو گرفت و بلندش کرد.
تاتا دستاشو دور گردن جیمین انداخت.

+باید توی خونه حبست کنم کلا یاد گرفتن برای تو مثل سم میمونه.
تاتا دستشو روی گوشای جیمین که بر اثر سرما سرخ شده بود گذاشت و با گوشاش بازی کرد.

جیمین سرشو تکون داد:نکن بچه میزارمت زمینا...
ت:چیمی خیلی اخموئه ، چیمی خیلی اعصابی

+با کارایی که تو میکنی میخوای خوش اخلاقم باشم.
تاتا لبشو به گوش جیمین نزدیک کردو گاز ریزی گرفت.

جیمین که انگار جریان برق ازش رد شده باشه به خودش لرزید و تعادلش بهم ریخت.

+داری چیکار میکنی نزدیک بود بخورم زمین.
ت:گوشای جیمی خیلی خوشمزه س میخوام بخورمش.

+اگر اینطوری تاتا هم خیلی خوشمزه س من باید بخورمش؟
ت:تاتا رو بخوری؟ مگه میتونی؟

+هه چی شد شیطون ترسیدی معلومه که میتونم بخورم تا الانم خیلی جلوی خودمو گرفتم.

تاتا گوشای جیمینو فشار داد:چیمی بچه بدیه..
+اویییی گوشام..
تاتا اونیکی گوش جیمینم گاز گرفت اینبار دندوناشو بیشتر فشار داد.

جیمین اینبار دردش گرفت تعادلش بهم خوردو از پشت افتاد..
موقع افتادن تاتا پشتش به زمین خوردو جیمین با یه چرخش کوچیک روی تاتا افتاد.

حالا جیمین کاملا روی تاتا قرار داشت.
یهویی احساس کرد زیرش خالی شده.

تکونی خورد و از روی تاتا بلند شد.
با تعحب با جسم روباه تاتا مواجه شد.

+اوه تاتا تبدیل شدی!!!!حتما خیلی ترسیدی.
جیمین سریع روی شنا نشست و تاتا رو بغل گرفت.
شروع کرد به نوازش کردن بدنش.

تاتا از دست جیمینو نوازشاش با حس آرامش و امنیتی که بهش دست داد چشماشو بست.

جیمین سر تاتا رو بوسید:خوب شدی خوشگله.
تاتا زیر دست جیمین وول خوردو شروع کرد به شیطونی کردن.

+تاتای خودم برگشت.
تاتا رو روی زمین گذاشت. تاتا از حس نرمی زیر پاش خوشش اومد و شروع کرد راه رفتن روی شنا.

یکم بعد شروع کرد به دویدن و چرخیدن دور خودش و کم کم نزدیک ساحل شد. موج دریا به سمتش میومد و اون ازش فرار میکرد. در واقع داشت بازی میکرد.

جیمین دستاشو تکیه گاه کرده و مشغول تماشای تاتا بود.
با عشق و حسرت بهش نگاه کرد.

+میدونم کارم اشتباهه ، ممکنه یه روزی منو بزاریو بری...شاید یه روز جفت روباه خودتو پیدا کنی. میدونم قراره قلبم بشکنه ولی میخوام حرف دلمو گوش کنم میخوام حتی برای زمان کوتاهی عاشق باشم. عاشق یه روباه کوچولو.

آره تو روباه کوچولوی منی.
و من عاشق این روباهم.

تاتا برای خودش مشغول بود و از دل جیمین خبر نداشت.
یهویی یه سگ کوچولوی سفید و پشمالویی سمت تاتا اومد. تاتا اولش عقب رفت ولی با پوزش اونو بو کشید و وقتی ازش حس امنیت گرفت سمتش رفت.

سگ کوچولو واق واق میکردو دور تاتا میچرخید.
جیمین با صدای یه خانم سمت صدا برگشت
_لی لی خیلی ازم دور شدی.

تاتا مشغول بازی کردن با سگ شده بود. غرق خوشحاای بود و میچرخید.

_روباه شماست؟
+بله اسمش تاتاست.
_چه اسم کیوتی
جیمین لبخند زد:ممنون

_ البته خودشم خیلی کیوته. فکر نمیکردم روباهام میتونن اهلی باشن
جیمین با صدای جیغ تاتا برگشت.

روی سگ افتاده و داشت لیسش میزد.
جیمین اخماش تو هم رفت فکر چند لحظه پیشش در مورد جفت دوباره از ذهنش گذشت:گفتین سگتون ماده س؟

_بله...
جیمین باورش‌نمیشد داره به یه سگ حسودی میکنه.
از جاش بلند شدو خیلی سریع سمت تاتا رفت.

خم شدو به زور از سگ کوچولو جداش کرد.
+خب دیگه بابایی وقت رفتنه.

تاتا رو بغل گرفت و از خانمه خداحافظی کرد.
دختر یکم با تعجب به جیمین نگاه کرد و لباشو جمع کرد.

جیمین تاتا رو بالا گرفت و نزدیک گوشش گفت: خائن داشتی به چیمی خیانت میکردی؟ وقتی تنبیهت کردم میفهمی.

تاتا وول خوردو صداهای نامفهومی از خودش درآورد.
*وای وای وای جیمین خان کارت به جایی رسیده به یه سگ حسودی کنی.....
☆☆☆☆☆☆☆
سلام سلام

چه خبرا ؟ خوب و خوش و سلامتین؟
من منتظر کامنتاتون هستم
عاشقتونم💜🌈

Pokračovat ve čtení

Mohlo by se ti líbit

653 216 2
❈ خلاصه↶ بیون بکهیون یه شِیپ شیفتره، کسی که می‌تونه ظاهرشو به شکل افراد مختلف تغییر بده. اما این قدرت بر اساس چارت استاندار‌های جهانی، توی رنگ بندی ن...
2.9K 894 22
عنوان فــــیک: ققنوس و پری دریایی کاپل: ییجان ژانــــر: کمدی، اسمات، تخیلی اپ اصلی: چنل UkiyoStory روزهای اپ: دوشنبه (بعد از اپ در چنل) تعداد قسمت‌ه...
10.7K 1.5K 5
࿐ چی می‌شه اگه یک روز که جونگ‌کوک از باشگاهش برمی‌گرده، سراغ خوراکی‌های محبوبش بره و پیداشون نکنه؟! دزد کوچولوی داستان ما کیه؟ یه موش؟! بریم باهم پید...
2.9K 510 3
داستان خدای آذرخش و تهیونگ