-سلام، چی میل دارید؟

+یه شیر قهوه، یه اسپرسو و یه هات چاکلت
جیمین عاشق هات چاکلت بود و جانگ‌کوک اینو به خوبی میدونست و اینم میدونست که احتمالا تا الان چیزی نخورده

+آها و یه براونی شکلاتی

-یاا جئون جانگ‌کوک گفتم که چیزی نمیخورم

-نگران نباش اوپا همرو حساب میکنه
یه‌این رو به جیمین گفت

-چی میگی؟ این بچه..

+جیمین؟ با ماشینت اومدی؟ اگه میشه منو میبری تا بانک؟
جانگ‌کوک رو به جیمین گفت

-اوه آره

+یه‌این؟ من باید برای یه سری هزینه ها برم بانک میشه تو اینجا حواست باشه؟ اشکالی نداره تنها بمونی؟

-نه برو
یه‌این چشماشو چرخوند و گفت

+زود برمیگردم
جانگ‌کوک گفت و شیرقهوه یه‌اینو طرفش هل داد و خوراکی های خودشونو برداشت و دست جیمینو گرفت و از بیمارستان بیرون رفت

-کجا میری؟ پارکینگ از اینور نیست
جیمین گفت

+میدونم
جانگ‌کوک گفت و بازوی جیمینو گرفت و بردش تو کوچه‌ی بغل بیمارستان

+بیا، اینارو بخور، بعدش برمیگردیم

-چی؟ صبر کن.. اصلا جایی نمیخواستی بری؟

+نه.. میدونم چیزی نخوردی از صبحه.. هنوز دو ساعت از عمل مامانم مونده.. بیا فعلا اینارو بخور.. شرمنده که نتونستم چیز بهتری برات بگیرم
جانگ‌کوک با شرمندگی جملشو تموم کرد

-مرسی کوک.. خودت میدونی چقدر عاشق هات چاکلت و براونیم
جیمین خجالت زده به کوک گفت و مشغول خوردن شد دوباره قلبش شروع به کوبیدن تو قفسه سینش کرده بود

نمیدونست چرا.. الان اتفاقی نیوفتاده بود.. اون فقط براش یه خوراکی ساده خریده بود

اما نمیدونست چرا هرکاری که این پسر براش میکنه قلبشو به تپش میندازه

-که من دوست پسرتم؟ آره؟
جیمین درحالی که لپش پر کیک بود گفت

+نیستی؟

-نخیرم
جیمین با حرص گفت و یکم دور لبش شکلاتی شد، جانگ‌کوک حتی بهش پیشنهادم نداده بود، الان میگفت دوست پسرشه، نمیخواست همینجوری خشک و خالی باشه

+عین بچه ها میخوری، پسر آقای رئیس جمهور
جانگ‌کوک گفت و انگشتشو گوشه لب جیمین کشید و شکلات و پاک کرد و انگشتو تو دهن خودش فرو کرد

و بعد بوسه کوتاهی رو لبای جیمین گذاشت

+میدونی که الان شرایطم مناسب نیست.. میدونم نتونستم ازت درخواست کنم.. الانم وضعیتمو میبینی.. قول میدم تو اولین فرصت بهت پیشنهاد بدم، فقط یه کوچولو صبر کن
جانگ‌کوک گفت و جیمین با لبخند سرشو تکون داد

-بریم تو، خواهرتو تنها نذاریم، یک ساعت مونده تا عمل مامانت تموم شه

+بریم
جانگ‌کوک گفت و هر دو به طرف بیمارستان حرکت کردن

+ازت ممنونم.. اما میخوام سر یه فرصت مناسب ازت خوب تشکر کنم
جانگ‌کوک درحالی که وارد بیمارستان میشد گفت و گوشیشو بیرون اورد و به خواهرش زنگ زد

+یه‌این؟ کجایی؟ اوکی.. الان میام

-کجاست؟

+جلوی اتاق عمل منتظره

-اوکی بیا بریم
جیمین گفت و هر دو سمت طبقه مورد نظر حرکت کردن




یک ساعتو نیم گذشته بود و هنوز هیچ خبری نشده بود

-چرا نمیان.. نکنه چیزی شده؟
یه‌این با گریه از کوک پرسید و کوک فقط با چشمای اشکی نگاهش کرد

-هی هی چیزی نشده.. نگران نشین.. معمولا ممکنه عملا از چیزی که میگن یکم بیشتر طول بکشه
جیمین آروم رو به یه‌این و جانگ‌کوک گفت

با باز شدن در اتاق عمل و بیرون اومدن دکتر کیم هر سه با عجله سمتش رفتن

-آقای جئون؟

——————————————————

سایلنت ریدر نباشید : ) !

قسمت بعدی به محض ۴۰ ستاره شدن این قسمت 3>

❕Vietato❕Where stories live. Discover now