❕Part 20

1.2K 223 99
                                    


غافل از پسری که با قدمهای بلند و سریع و دختری که دستشو به شکمش گرفته داره دنبالش میدوعه بهش نزدیک میشن چرخ دستی بزرگشو به طرف جلو هل داد

-صبر کن رد شن بعد بریم
وویونگ گفت و همراه با جانگکوک گوشه سالن ایستادن و به نشونه تعظیم کمی خم شدن

—چی تو؟ اینجا چیکار میکنی؟ اینجا کار میکنی؟
دختری که چند لحظه پیش صداشو تو راهرو شنیده بودن حالا به جانگکوک رسیده بود و جلوش ایستاده بود و با لحن متعجب و پوزخند دار میپرسید

جیمین حالا که متوجه وضعیت شده بود خودشو به دختری که چند لحظه پیش با تموم قدرتش سعی به دوری کردن ازش داشت نزدیک شد و دستشو دور کمرش حلقه کرد

—آیگو.. مگه با تو حرف نمیزنم عوضی؟

+با.. منید؟
جانگکوک غافل از همه چیز درحالی که سرش پایین بود گفت و با تعجب سرشو بالا آورد و با دیدن تصویر روبروش برای توی همون لحظه فکر میکرد که آیا امکان داره از این بدشانس تر باشه یا نه!

—آره با توام عوضی
جنی غرید و جانگکوک با بهت به جیمین و جنی نگاه کرد

+من.. من فقط اینجا کار میکنم.. همین.. مشکلی هست؟
کوک با لکنت گفت و حقیقتا با هر جمله ای که از دهنش بیرون میومد جیمین قلبش تکه و پاره میشد، یعنی مرد قدرتمند جذابش به خاطر اون انقدر بیچاره به نظر میومد؟

—نه فقط از دیدن دوباره ریختت تو روزای قشنگ زندگیم خیلی نحسه.. اوه راستی خیلی جالبه که تونستی همه‌ی خسارتو پرداخت کنی و جالب تر اینه که اینجا کار میکنی
دختر گفت و پوزخندی زد

+خسارت؟ اما مَـ..
جانگکوک با سردرگمی گفت که جیمین وسط حرفش پرید

_جنی عزیزم؟ چی میخوای بگی؟ بیخیال بیا بریم، باشه؟ کلی کار داریم
جیمین با لبخندی تصنعی رو به جنی گفت و کمرشو گرفت و به جلو هلش داد و یه سرعت از دید چشمهای بهت زده جانگکوک دور شدن

-اومای گاد.. شما همدیگرو میشناختید؟
وویونگ با تعجب پرسید

+چی؟

-مثل اینکه رابطت زیاد با مدیریت اینجا خوب نیست؟

+مدیریتِ اینجا؟ منظورت چیه؟
کوک با سردرگمی پرسید

-منظورم صاحب هتله.. رئیس پارک و اون مثلا دوست دخترش

+چی؟ رئیس پارک؟

-چرا تعجب کردی؟ تو روزنامه ها پره خبرش که این هتل و رسما به پارک جیمین، پسر رئیس جمهور واگذار شده، مگه تو نمیدونستی؟

+من.. من
کوک با صدایی لرزون گفت و گوشه دیوار سر خورد.. چقدر احمق بود.. چقدر احمق..

درسته که به خاطر مشغله زیاد وقت روزنامه خوندن و اخبار دیدن نداشت.. اما هتل هیلتون سئول پارک با مدیریت پارک.. چرا وقتی موقع استخدامش اینو خوند و گذری اسم جیمین از ذهنش رد شد این احتمال و رد کرد و گفت مگه فقط یه پارک تو کره وجود داره؟ چرا فقط نپرسیده بود.. چقدر احمق بود..

حالا باید استفعا میداد؟ اما هزینه داروهای مادرش و مدرسه خواهرشو چیکار میکرد؟ چجوری زندگی رو میگذروند؟ حقوق اینجا برای همچیش کافی بود.. حالا باید چیکار میکرد؟

☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎

+عزیزم تو برو خونه امشب عالی بودی.
جیمین با لحن بی حوصله‌ای رو به دختر کنارش گفت.

-باشه، بهت زنگ میزنم.
دختر گفت و بعد از گذاشتن بوسه‌ای رو لبای جیمین ازش دور شد و جیمین بی حوصله وارد اتاقش شد و وسایلاشو برداشت

+من دارم میرم، حواست به کارا باشه
رو به چونگچا گفت

-اما هنوز بادیگارداتون نرسیدن، نمیتونید برید..
چونگچا مضطرب گفت

+خودت حلش کن، حالم خوب نیست.

-اما..

+خدافظ.
جیمین گفت و در اتاقو کوبید

-اون‌ نمیتونه همینجوری بره.. پدرش..
با صدای تقه در به خودش اومد

-بله؟

—یکی از کارمندا اومده اصرار داره بیاد تو
منشی گفت

-بذار بیاد
چونگچا گفت و بلافاصله جانگکوک وارد اتاق شد

+ببخشید.. من باید با جیـ.. با رئیس پارک حرف بزنم.. خیلی مهمه..

-رئیس پارک همین الان رفتن اگه کارش داری فردا باید بیـ..
جانگکوک قبل از تموم شدن حرف چونگچا با تموم‌ سرعت دوید

باید امشب بهش میگفت، باید میگفت که به اینکار احتیاج داره.. براش مهم نیست چجوری سر نوشت به اینجا کشوندتش.. باید میگفت که سعی میکنه جلو راهش سبز نشه.. باید ازش خواهش میکرد بذاره کارشو ادامه بده..

با سرعت خودشو به پارکینگ رسوند، میدیدش، اونجا بود

چی صداش میکرد؟ رئیس پارک؟
اوه درسته از اولم اون براش رئیس پارک بوده.. اون اولش بادیگارد رئیس پارک بود و الان خدمش.. بی احتیاطیای این وسط مهم نبودن.. جیمین برای اون فقط یه رویا بود.. یه خواب چند ماهه.. این رئیس پارکه که وجود داره..

از در بیرون اومد تا به طرف جیمینی که داشت به طرف ماشینش میرفت بره که یکدفعه ون بزرگ مشکی جلوی پاش توقف کرد و مانع دید جانگکوک از جیمین شد

فقط صدای داد جیمین رو شنید..

+ولم کنید.. کمک..

❕Vietato❕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora