❕Part 13

1.5K 265 78
                                    


-من بادیگاردتم.. درسته.. برای همینم نمیذارم هیچکس بهت آسیب بزنه، هیچکس.. بهت قول میدم

جیمین با صدای جانگکوک از خواب پرید، برای دفعه پنجم بود از دیشب تاحالا این خوابو میدید

+اه.. اخه کی میخواد به من آسیب بزن؟ هر بادیگارد دیگه ایم میتونه ازم محافظت کنه
جیمین با کلافگی گفت و ساعتو نگاه کرد شیش صبحو نشون میداد از جاش بلند شد تا آبی به دست و صورتش بزنه

به محض اینکه بلند شد از سر درد سرش گیجی رفت و قبل از اینکه به زمین سقوط کنه به دیوار تکیه داد

چشماشو بست و سعی کرد یکم با تلقین حالشو بهتر کنه

-جیمین؟؟؟ جیمین؟؟
با صدای داد پدرش به خودش اومد

+این پیرخرفت اول صبی چی میخواد؟
زیر لب نالید و به سمت در اتاق رفت

+صبح بخیر پدر!
با لحن خشکی گفت

-صبح بخیر.. این چه سر و وضعیه؟ بو الکلت خفم کرد! زود برو دوش بگیر بعدشم برو یه دست لباس مناسب و لایق بگیر، قرار امشبتو که یادت نرفته؟

+مگه میشه یادم بره
جیمین لبخندی زد و گفت

+امشب شروعه منه جدیده!
با همون لبخند جملشو تکمیل کرد

+اگه اجازه بدید میخوام برم حموم، امروز خیلی کار دارم، باید برم آرایشگاه و بعدشم خرید لباس
جیمین با لبخند گفت و به محض اینکه پدرش سر تکون داد، تعضیمی کرد و در پشت سرش بست

بعد از هماهنگ کردن وقت آرایشگاه و پرو لباس، شروع به حموم کردن کرد
اون طولانی ترین حموم عمرش بود، انگار که به علاوه شستن بدنش میخواست خاطرات رو هم بشوره!

از حموم اومد بیرون و با دیدن ساعت که عدد ۱۲ رو نشون میداد گوشیشو برداشت و به خدمه خونه زنگ زد

-بله؟
با پیچیدن صدای سرخدمتکار تو گوشش لبخند محوی زد، از وقتی جیمین خیلی بچه بود خانوم‌چو تو خونشون کار میکرد، اون همیشه با جیمین مهربون بود، گرچه جیمین به روی خودش نمیاورد اما اون مثل مادر دومش بود

+ناهارمو بیارید تو اتاقم

-چشم ارباب جوان

جیمین هومی گفت و با دیدن تماس پشت خطی که از هوسوک بود گوشیو قطع کرد و تماس هوسوک رو جواب داد

+بله هیونگ

-بریم بیرون؟

+امروز خیلی سرم شلوغه

-چه کاری داری واجب تر از هیونگت؟

+بعدا باهات حرف میزنم

-یااا پارک جیمین، بگو ببینم چخبره

+امشب قرار دارم هیونگ

-او لالا با کی؟ نکنه مخ بادیگارت سنگیتو زدی

❕Vietato❕Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon