❕Part 26

859 175 84
                                    


پاکت رو باز کرد و به خاطر عجله‌ی کوک در باز کردن پاکت چند قطعه عکس و سه تا بلیط هواپیما و یه نامه روی زمین افتاد..
با تعجب نامه رو باز کرد:

سلام جانگکوکِ من..
حتما الان خیلی متعجب و شایدم عصبانی هستی.. اما به بهتره هرچه زودتر کره رو ترک کنی امشب همراه با خانوادت از اینجا برو بدون اجازت به خانوادت یه نامه دادم و گفتم وسایلشونو آماده کنن، اوه.. نترس، حرفای بد نزدم، بهشون گفتم واسه کار میری امریکا و میتونی اونارم ببری، میدونم قول داده بودم بعد از مشورت با خانوادت کشور مورد نظرتون رو انتخاب کنید اما.. زمان تنگه و منم یکم تو تگنا قرار دارم، اونجا یه خونه‌ی کوچیک برات به اسم خواهرت خریدم، نترس اونقدرا گرون نبود.. بعدا میتونی پولشو بهم بدی، وقتی رسیدی اونجا یه نفر میاد و تا خونتون راهنماییتون میکنه، به چونگچا سپردم هرماه بهت زنگ بزنه و اگه پولی خواستی بهت بده و البته میدونم احتمالا اینکارو نمیکنی، اما لطفا اگه چیزی خواستی یا مشکلی داشتی بهش بگو، قول میدم در آینده.. شاید زود و شایدم دیر.. بیام پیشت و اگه ازم بخوای برای همیشه پیشت بمونم.. البته امیدوارم اون موقع بازم بتونی منو دوست داشته باشی.. متاسفم که بدون هیچ حرفی رفتم، آخه میدونی خداحافظی همیشه خیلی سخته.. دوستت دارم.. به امید دیدار مجدد.. خدافظ.

-پارک جیمین

با بهت قطره اشکی که از گوشه چشمش چکید رو پاک کرد..
حواقعا باید میرفت؟ بلیط برای ساعت ۲ نیمه شب بود.. نگاهی به ساعت انداخت که عدد ۱۰ رو نشون میداد کمتر از ۲۰ ساعت دیگه وقت داشت.. باید چیکار میکرد؟ به کشوری که خانوادش مطمئنا آرزوی زندگی در اونجا رو داشتن میرفت و از خطرات حفظشون میکرد و جیمین رو اینجا با باری از مشکلات و خطر تنها میذاشت؟ باید چیکار میکرد؟ چاره ای جز رفتن داشت؟

خم شد و عکسهایی که از توی پاکت به روی زمین افتاده بود رو برداشت.. همه ی عکسها متعلق به همین زمان کمی بود که اینجا دور از همه بودن.. اما تو همشون یه لبخند واقعی رو لباشون بود.. نگاه به عکسی که روز اول جلوی در گرفته بودن انداخت.. عکسی که موقع غذا گرفته بودن.. حتی چند تا عکس اونجا بود که جیمین وقتی جانگکوک خواب بود گرفته بود..
+پس بگو چرا انقدر اصرار داشتی به عکس گرفتن..
زیر لب گفت و لبخند تلخی زد.. خیلی تلخ.. حتی تلخ تر از قهوه‌ی سر صبح!

❕Vietato❕Where stories live. Discover now