+من.. کسیو ندارم.. جز مامانم.. و شاید الانم تو.. کسیو ندارم که واسه مامانم پا به پای هم ناراحتی کنیم.. یعنی خواهرم هست.. اما تا جایی که ممکنه سعی میکنم نگرانش نکنم تا بتونه بدون نگرانی درسشو بخونه.. البته امروز دیگه باید بهش خبر میدادم که داره عمل میشه.. اما نباید میگفتم.. نه؟ اگه حالش خوب نشه چی؟ اگه عملش موفق نباشه چی؟
جانگ‌کوک گفت و قطره اشکی از گوشه چشمش چکید

جیمین با ناراحتی و بعض نگاهش کرد و آروم جانگ‌کوک و بغل کرد و پشتشو نوازش کرد

-خوب میشه.. خوب میشه..


-اوپا؟!
با شنیدن صدایی هر دو به طرف دختر دبیرستانی که لباس فرم تنش بود و گریه میکرد برگشتن

+یه‌این
جانگ‌کوک گفت و از جاش بلند شد و به طرف دختر رفت و دختر پرید تو بغلش و شروع کرد به گریه کردن

-مامان.. حالش خوب میشه؟

+آره عزیزم.. خوب میشه.. بهت قول میدم

-الان.. الان کجاست؟

+الان فکر کنم دیگه بردنش تو اتاق عمل
جانگ‌کوک با نگاه کردن به ساعتش گفت

-اوپا.. مامان خوب میشه مگه نه؟ دوباره مثل قبلا میشه؟

جیمین نگاهی به اون دونفر انداخت و از جاش بلند شد، بهتر بود یکم تنهاشون بذاره

+صبر کن، کجا میری؟ جیمین؟

-اوه من میرم تو لابی.. شما یکم تنها باشید!
جیمین گفت و جانگ‌کوک به طرفش رفت

+میدونی اگه الان اینجا کنارم نباشی من میمیرم؟
آروم کنار گوش جیمین زمزمه کرد

-اوپا.. اون کیه؟ چرا ماسکشو بر نمیداره؟

-اوه من دوستشـ..

+دوست پسرمه!

-اوپا تو که گی نبودی!
یه‌این شوک زده گفت و جیمین با تعجب نگاهش کرد

یعنی چی که گی نبود؟ خودش اونو تو گی بار دیده بود.. مگه میشه؟! همین دیشب دوست پسر سابقش رو جلوی بار دیده بود.. یعنی چی؟ یعنی خانوادش نمیدونستن؟ یا واقعا گی نبوده؟

+بیاید بریم کافه بیمارستان یه چیزی بخوریم‌
جانگ‌کوک گفت و هر سه به طرف کافه حرکت کردن

+یه این چی میخوری؟

-شیر قهوه

+جیمین تو چی میخوری؟

-چیزی نمیخورم

+مطمئنی؟

-آره چیزی میل ندارم..
در واقع خیلی هم گشنش بود اما در حال حاظر واقعا دلش نمیخواست ماسکشو در بیاره

جانگ‌کوک هم که انگار متوجه شده بود سری تکون داد و به میز دختری. که سفارش میگرفت نزدیک شد

❕Vietato❕Where stories live. Discover now