🍓call us tae tae 3

1.7K 423 569
                                    

جو سنگین بود.

به نظر کوکی، وزنش از چند تن هم رد میشد.
اما انگار فقط اون بود که این وزن کمر شکن رو روی دوشش تحمل میکرد، چون تهیونگ با لبخند بزرگ و بچگونه ای، طوری که انگار شلوار نداشتنش، به هیچ عضو بدنش نیست، روی کاناپه نشسته بود، دست های مشت شده اش رو روی زانوهاش گذاشته بود و با علاقه آدمای تازه وارد جمع رو وارسی میکرد.

جیمین طلبکارانه به زوج عجیب روبروش که با حالت هایی کاملا بر عکس همدیگه روی کاناپه نشسته بودن زل زد و گفت: خب؟

و شونه های کوکی زیر بار مسئولیت توضیح دادن موضوعی که حتی خودش هم دقیقا ازش سر در نیاورده بود افتاده تر از قبل شد. با صدای ضعیفی تکرار کرد: خب؟

نامجون به تقلید از لحن طلبکارانه ی جیمین گفت: نمیخوای بگی این پسره کیه؟ و دقیقا وسط جشن تولد من... که مثلا قرار بود سورپرایز باشه چیکار میکنه؟
کوکی دست به گردنش کشید و گفت: خب... سورپرایزه دیگه! هه هه... غافلگیر نشدی؟
نامجون چشم چرخوند و حرصی گفت: غافلگیر؟ البته! البته که غافلگیر شدم! وقتی که... وقتی که تورو در حال کثافت کاری کوفتیت دیدم... اونم... اونم درست روبروی کیک تولد خوشگلم!
با بغض و عصبانیت به تهیونگ خیره شد و ادامه داد: اون پسره... پشتشو کرده بود به کیک تولد عزیزم! اون... حتی شلوارم پاش نیست!

و تن هر شیش نفرشون از شنیدن این جملات مور مور شد.
همه شون... به استثنای تهیونگ که کاملا راضی به نظر میرسید. طوری که انگار سوژه ی اصلی بحثشون کیک تولده، نه اون و شلواری که پاش نیست.

کوکی دست هاش رو بالا آورد و گفت: ببین هیونگ... یعنی... هیونگا! این پسره اسم داره...
یونگی که تمام مدت با خستگی حاصل از مسافرتش روی صندلی راحتی روبروش لش کرده بود، با صدای خشی گفت: دقیقا. بیا از اسمش شروع کنیم‌.
و کوکی دهن باز کرد تا فرد تازه وارد و سرخوش کنارش رو معرفی کنه که تهیونگ کاملا ناگهانی از جاش بلند شد، صاف سر جاش ایستاد و دست راستش رو روی قفسه ی سینش گذاشت و گفت: من تهیونگم...

و بلافاصله نگاه جمعیت پنح نفره ی مقابلشون به جهت های مختلف متفرق شد و صداهاشون کل خونه رو پر کرد:
_ جیزز!
_ خدا لعنتت کنه کوک!
_ هولی... وات د فااااک!
_ پناه بر خدا!
_ یک شلوار کوفتی توی این خونه نیس؟

و تهیونگ با چهره ای پر از نارضایتی و دلخوری ساکت شد و حرفش رو ادامه نداد.
کوکی اما درحالی که نمیدونست بخنده یا گریه کنه یا همچنان بشینه سر جاش و به ویوی زیبای پشت ته ته کوچولوی بالغ شده اش نگاه کنه از جا پرید، با نیش باز به طرفش رفت و همزمان با درآوردن پیرهنی که حتی دکمه هاش رو هم نبسته بود گفت: بیا تهیونگ... بذار درستش کنم!

پیرهنش رو دور کمر تهیونگ پیچید و آستین هاش رو به هم محکم گره زد تا یک پوشش شبیه یک دامن نصفه و نیمه و کوتاه براش درست کرده باشه.
بعد هم صاف وایستاد و با رضایت به چهره ی پسر هیجان زده ی روبروش چشمک زد.
تهیونگ با نیش باز یک چرخ کامل زد و پرسید: قشنگ تر شدم؟
و کوکی از اینکه تهیونگ آگاهانه به جای «قشنگ» از کلمه ی «قشنگ تر» استفاده کرد خنده اش گرفت.
دستی به موهای رنگی رنگیش کشید و با لبخند بزرگی گفت: حالا عالی شدی.
و باعث دوباره ذوق زده شدن و خندیدنش شد.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Dec 20, 2023 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

call us taetaeOnde histórias criam vida. Descubra agora