نه نه اون نباید کم میورد پس تمام سعیشو کرد که سوزش صورتشو نادیده بگیره و به اشکایی که تلاش میکردن به چشماش راه پیدا کنن اجازه پیدا شدن نده

+تو فکر کردی داری چیکار میکنی؟ من پسرتـم تو فکر کـ..

-خفه شو جیمین
مرد عصبانی روبروش تو صورتش نعره زد و دستشو برای سیلی دوم بالا اورد

جیمین چشماشو بست تا حداقل این حقارت و نگاه نکنه و به دست پدرش اجازه بده رو صورتش فرود بیاد

بعد از چند ثانیه با دیدن اینکه اتفاقی نیوفتاده و چیزی به صورتش که همین الانم به شدت میسوخت برخورد نکرده چشماشو باز کرد و با دیدن صحنه ای که جلوش بود به وضوح لرزیدن دلشو از حس کرد

جانگ‌کوک با حالت مردونه ای دست پدرشو رو هوا گرفته بود و با اخم محوی پدرشو نگاه میکرد

-فکر میکنی داری چیکار میکنی جئون
آقای پارک با لحن عصبانی رو به کوک گفت و دستشو از دست جانگ‌کوک بیرون کشید

-ببخشید قربان، الان عصبانی هستید، میترسم بعدا پشیمون شید، قصد جسارت ندارم!
جانگ‌کوک یک قدم عقب رفت تعظیمی کرد و با لبخن هیستریک گفت

-خوب حواست بهش باشه مثل اینکه دلش میخواد بمیره
رو به جانگ‌کوک گفت و به سرعت از اتاق خارج شد

بعد از بسته شدن در اتاق جیمین روی زمین سر خورد و سرشو روی زانو هاش گذاشت، هنوزم باورش نمیشد، باورش نمیشد پدرش کتکش زده اما قسمت غیر قابل هضم تر این قضیه برای جیمین،لحظه‌ای بود که چشماشو باز کرده بود و با دیدن جانگ‌کوکی که با عصبانیت و جنتلمن وارانه دست پدرشو گرفته بود تپش قلب گرفته بود!

خب هر آدمی با دیدن همچین صحنه دراماتیکی تپش قلب میگیره، پس این عادی بود، مگه نه؟

-خوبی؟
جانگ‌کوک در حالی که با نگرانی و البته ناراحتی به سمت جیمین میرفت پرسید و با نگرفتن جوابی از جیمین سمت پارچ آب گوشه اتاق رفت و آب ریخت، موهای جیمینو نوازش کرد و روی دو زانوهاش جلوی جیمین نشست

-بیا یکم آب بخور، من اینجا کنارتم، اگه کمکی به حالت میکنه
و همین یه جمله کافی بود تا پوزخند شیطانی جیمین دوباره رو لباش برگرده

+وودکا، وودکا بیار جئون!

به نظر جیمین آدمایی که بی دلیل به بقیه کمک میکنن احمقن پس لیاقتشونه به بازی گرفته بشن و ازشون سو استفاده بشه

جانگ‌کوک هم آدمی نبود که بی دلیل به کسی کمک کنه و برای کسی دل بسوزنه از نظر خودش اصلا آدم مهربونی نبود، فقط این پسر و خاطراتش زیادی شبیه زندگی خودش بودن، زندگی خودش فقط از نوع پولدار و مرفح!

جانگ‌کوک دوتا شات وودکا پر کرد و هر دو به سرعت لیوانارو خالی کردن

یه شات، دو شات، سه شات هر دو بی وقفه و بدون هیج حرفی فقط مشغول نوشیدن شدن

+جئون جانگ‌کوک؟

-جانم بچه؟

+باهام قرار میذاری؟
جیمین با پوزخند رو به جانگ‌کوک پرسید و جانگ‌کوک با بهت بهش خیره شد، میدونست هنوز اونقدری ننوشیدن که مست شده باشن

-چی؟ چی میـگـ..
جمله جانگ‌کوک با فرود اومدن لبای جیمین رو لباش متوقف شد

جیمین بوسه رو طولانی نکرد و ازش فاصله گرفت

جانگ‌کوک به وضوح صدای ضربان قلبشو میشنید طوری که چند لحظه فکر کرد قلبش تو سرش قراره داره نه سینش!

چرا قلبش تند تند میزد؟ چرا کف دستاش عرق کرده بود؟ چرا دلش میخواست اون بوسه قطع نمیشد؟

هدفش فقط مراقبت کردن از پسر روبروش بود، اما این حسایی که یهو به قلبش هجوم آورده بودن چی بودن؟ یهویی بود دیگه؟ قبلا هم همچین حسی داشته؟ هیچی نمیدونست، گیج از جاش بلند شد و از اتاق
بیرون رفت

—————————————————
سلام سلام امیدوارم این پارت دوست داشته باشید^^
میخواستم بگم که من همه فیکام اینجا و تو همین اکانت اپ میکنم و تو واتپد هیچ اکانت دیگه ای ندارم و تو تلگرام و اینستاگرام و هیچ جای دیگه فیکام رو اپ نمیکنم اگه جایی غیر از اینجا فیکای منو دیدید لطفا ریپورت کنید:)

❕Vietato❕Where stories live. Discover now