بعد از پرسیدن از یونگی ک اتاق تهیونگ کجاس از اون دو تا کفتر عاشق ک تو بغل هم بودن جدا شدمو توی راهروی بیمارستان دنبال شماره اتاق. تهیونگ گشتم
بعد از پیدا کردنش بدون در زدن درو باز کردم و با یه جفت چشم ابی رنگ خیس از اشک مواجه شدم

_باز ک داری گریه میکنی

روی صندلی کنار نخت نشستمو بهش زل زدم

_تو ک اونجوری به فاک نرفتی پس ولم کن و دست از سرم بردار حتی نمیخام ریختتو ببینم

و بعد صورتشو به سمت پنجره اتاق کرد
_جوری میگی انگار ننتو کشتم

_ت... تو خیلی بیشوری خیلی نفهمی حالم ازت بهم میخورههه

_باشه باشه حق با توعه
خواست روی تخت بشینه ک نالش بلند شدو یادم اومد ک لی گفته بود نباید زیاد تکون بخوره

دستمو رو قفسه سینش گزاشتمو به پایین هلش دادم
_دراز بکش نباید بشینی

_فقد برو بیرون

نگاهمو از صورت اشکیش گرفتمو پوفی کردم
_من فعلن باید همینحا بشینم

_نمیخامم برو بیرون

_خیلی الاغی

_خودتی کثافت میگم برو بیرونن

_هر کاری کنی هم نمیرم

_انگاری خیلی دوس داری اذیتم کنی

با این حرفش یهو سمتش خم شدم ک چشماش از ترس و تعجب گشاد شده بود
خیره به لباش زمزمه کردم

_اره اذیت کردنت خیلی حال میده

بعد تموم شدن حرفم یقم از پشت محکم کشیده شدو روی زمین افتادم

_خر روانییی اتفاقا کشتن تو به منم خیلییی حال میدههه

همونجور ک روی زمین دراز کشیده بودم چشمامو چرخوندمو به جیمینی ک بالا سرم ایستاده بود گفتم

_باز ک فلفل شدی جوجوک

_ببند دهنتو کونیییییی

خواست روم بپره ک سریعا از جام بلند شدم حتی اگ هم بلند نمیشدم نمیتونست بپره چون یونگی هیونگ محکم از پشت بغلش کرد و شروع به بوسیدنش کرد

_اینارو باش

باز روی صندلی کنار تخت نشستمو به تهیونگ نگاه کردم ک حسرت وارانه به یونگی و جیمین ک بی توجه به کسی تو دهن هم بودن نگاه میکرد

_دلت خواس؟ منم دلم خواس

چشم غره ای بهم رفتو با هزار ناله و اخ پشتشو بهم کردو به پهلو خوابید

جیمین ک حواسش به ناله تهیونگ جلب شده بود سریع از شوهرش فاصله گرفتو با نگرانی وضعیت تهیونگو چک کرد ولی با دیدن چهره بدون دردشو چشمای بستش با خیال راحت باز مستقیم تو دهن همسرش برگشت

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now