31

3.4K 620 402
                                    


یونگی بلند شد و بعد از زدن دکمه ایفون در خونه رو باز کردو همونجا منتظر ایستاد
ولی جیمین حتی به خودش زحمت نداد درست بشینه و بیشتر روی مبل لم داد

یونگی چشم غره ای به بیبی کیوتش رفتو با دیدن جونگکوک و لیسا ک توی حیاط حین قدم زدن با هم بحث میکردن تکیشو از در گرفت
انگار بدجور بحثشون شده بود ک اخمای جونگکوک توهم رفته بود

_سلام خوش اومدی

_سلام هیونگ

جونگکوک در جواب یونگی بیحال سر تکون داد و وارد خونه شد پشت سرش لیسا هم اومدو به ارومی سلام کرد ولی کسی جوابگوش نبود

حقیقتا جیمین با دیدن جونگکوک هول کرده بود... برای چی اون اینقد لاغر و مریض به نظر میرسید.. ینی اینقد وقتشو واسه لیسا میزاشت ک حتی نمیتونست موهاشو کوتاه کنه و یکم به خودش برسه؟

_سلام جیمین

جیمین سریع نگاه متعجبشو از جونگکوک گرفتو چشم غره غلیظی بهش رفت
چشم غره خیلی خیلی خیلی غلیظ
جوری ک به جای اینکه جونگکوک ازش بترسه خندش گرفته بود

جیمین با اون شکم گندش و لپایی ک روز به روز درشت تر میشدن واقعا کیوت شده بود
نگاهشو دور خونه چرخوند تا اثری از عشقش پیدا کنه ولی هیچی

نا امیدانه روی مبل نشست
وقتی لیسا به جیمین نگاه کرد جیمین براش ادایی دراورد و دوباره بهش چشم غره رفت
این وسط انگار فقط لیسا بود ک هیچ مشکلی نداشت وگرنه مشکل بقیه وجود اون بود

_جیمینی واقعا خوشحال شدم وقتی از هیونگ شنیدم حامله ای

_به کونم
جیمین در جواب کوک سخن بسی گهر باری نمود و با چشم غره یونگی بسی ساکت گشت

_جیمین
یونگی بعد نگاه وحشتناکی ک به همسرش انداخت، غرید و به همسرش اخطار داد ک مواظب رفتارش باشه

_عزیزم میشه اون شیرینی رو بهم بدی؟ بدجور هوسش کردم

جیمین با شنیدن حرف لیسا نزدیک بود عوق بزنه و مجلسو خراب کنه ولی جلوی خودشو گرفت وگرنه دیگ یونگی پشتشو نمیخاروند و دوباره مجبور میشد خودشو به اینور اونور بمالونه

جونگکوک هم ک مثل همیشه از شنیدن اون حرفا از دهن لیسا عصبی شده بود ظرف شیرینی روی میز رو برداشت و رو پای لیسا کوبید یعنی "بگیر بخور کوفت کن فقد راحتم بزار"

جیمین نگاهشو با اکراه ازشون برداشت و به ساعت داد

_نمیخوای میزو بچینی عیزیزم
رو به یونگی گفت

_هنوز زوده جیمین

_نه عیزیزم من گشنمه

تنها قصدی ک جیمین در حال حاضر داشت زودتر رفتن جونگکوک به همراه اون افریطه بود

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now