part 1

7.6K 976 61
                                    

صبحانمو خوردمو از روی میز بلند شدم تا برم یوسانو بیدار کنم
اگه امروزم یادم بره قطعا دوباره باید درد کمربندو حس کنم. این دیگه چه زندگیه من دارم. همش تقصیر این کارمای کوفتیه. پوفففف

اها یادم رفت خودمو معرفی کنم. من تهیونگم یه پسری ک به خاطر اینک چشماش ابی از اب دراومد پدر مادرش میخاستن موقع به دنیا اومدنش بهش امپول هوا تزریق کنن تا بمیره
چون معتقدن ک تو نسل گایا پسر چشم ابی باعث بدبختیه. یه اعتقاد مزخرف چرت

خب دیگه معرفی کردنو تموم میکنم چون اگه دوباره یجا وایستمو یوسانو بیدار نکنم خودتون میدونین دیگ 🤕

یواش از پله ها بالا رفتم دراتاق مشترکمونو باز کردمو رو تخت نشستم.یه نگاهی به قیافش کردم. جذاب بود ولی با کارهاشو اخلاقاش منو از خودش متنفر کرده بود
اینکه مجبور شد بزور باهام ازدواج کنه تقصیر من نیست ک ,تقصیر اون پدربزرگ کون شورت ماس.

بیخیال فکر کردنو تموم کردم با دستم شونشو تکون دادم
+یوساننننن بیدار شو دیگههه
-ببند دهنتو میخام بخوابم
+هر روز همینو میگی... ولی بعدش منو میزنی.. چیکار کنم خب؟
-......
+یوسان نمیخای بیدار شی؟

یهو انچنان دستمو کشید و منو رو خودش انداخت ک جیغ خفیفی کشیدم
صورتم مقابل صورتش بود .چشماش بسته بود ولی یهو بازشون کردو با چشمای ترسناکش بهم نگاه کرد.
چیزی نگفتم ولی میتونستم دستی رو حس کنم ک سمت باسنم میره

ترسو وحشت همه وجودمو گرفته بود
تا حالا سعی نکرده بود بهم نزدیک شه و این باعث خوشحالیم بود
ولی الان.....

+ی...یوسان.. چ چیکار میکنی؟
-چطور وقتی یه عروسک خوشگل خونم بود میرفتم بار تا خودمو خالی کنم؟

انگار داشت زمزمه میکرد ولی همین زمزمه هاشم ترسناک بودنو وحشت به جونم مینداختن

دستمو از دستش بیرون کشیدمو در حالی ک اخم میکردم بلند شدمو بهش خیره شدم
+بار اخرت باشه ک اینکارو میکنی یوسان

-انگار جایگاهتو فراموش کردی ک به من دستور میدی

+ولی تو حق نداری ک بهم دست بزنی من برده جنسی تو نیستم

-تو همسر منی
♡♡♡♡
ببخشید گلا
یکم کم بود ولی اگه حداقل بیست تا ووت بخوره خیلی زود پارت دوم هم اپ میکنم🌸

نظرتون چیه چانبک رو هم بیارم؟ 😈

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now