+خب دیگه بگیرید بشینید، همچیو خریدید؟

-آره بشین
یونگی گفت و همه رو چمن نشستن و مشغول بیرون اوردن خوراکیا از کیسه ها شدن و جیمین به همه نفری دوتا بطری سوجو داد و ظرف بزرگ دوبوکی رو گذاشت وسط

-خب.. خب جیمینی از اون بادیگارده که بابای عوضیت برات گذاشته چه خبر؟
یونگی پرسید و  باعث شد سوجو تو گلوی جانگ‌کوک بپره

+هیچی پیجوندمش، مرتیکه پیر خرفت تنها دل خوشیای زندگیمو سعی داره ازم بگیره
جیمین با حرصی که در آمیخته با مظلومیت بود گفت و دیگه کسی حرفی نزد و همه مشغول نوشیدن و خوردن شدن

-منو یونگی یه لحظه میریم اونور زود برمیگردیم

+از دست شما اشغالا، عجله نکنید
جیمین با نیشخند گفت و اون دوتا درحالی که از خنده ریسه میرفتن بلند شدن و جانگ‌کوک و جیمین به دور شدنشون نگاه کردن

-خب.. چرا راجع به پدرت اونطوری صحبت میکنی؟ اون قصدش محافظت از توعه..
جانگکوک یه دفعه با لحن آروم پرسید

+محافظت؟ اون فقط سعی داره منو آزار بده.. همیشه زوم میکنه ببینه من با چی بیشتر خوشحالم تا اونو ازم بگیره.. فرقیم نداره چی باشه.. بار رفتن.. آهنگ خوندن.. سکس.. مسافرت رفتن.. آزادی.. و.. مادرم
جیمین حرفاشو با حرص شروع کرد و با لحن آروم و مظلوم به پایان رسوند

-مادرت؟

+خب.. آره.. پدرم قبل از اینکه رئیس جمهور بشه، یکی از سیاستمدارای قدرتمند کاخ آبی بود.. و مادرم هم عضوی از شورا بود.. ده ساله پیش.. زندگیمون.. خیلی خوب بود.. همه بهمون حسودی میکردن.. مادرم واقعا زن زیبایی بود.. همه ی چشم ها روش بود.. من افتخار میکردم که بچه یه زن زیبا و یه مرد قدرتمندم.. تا اینکه..
جیمین کمی مکث کرد و سرشو پایین انداخت

-تا اینکه چی؟

+تا اینکه اون هرزه اومد.. خب پدر من ثروتمند و قدرتمند بود.. آرزوی هر زنی.. اون زن با نقشه وارد زندگیمون شد.. و برای مادرم پاپوش دوخت.. اونو تو چشم پدرم، یه هرزه نشون داد.. دقیقا یادمه.. اون موقع ها.. هرشب تو خونمون دعوا بود.. چند باری با چشمای خودم دیدم که مادرمو کتک میزد.. بعدش.. مادرم مریض شد.. مریضی قلبی گرفت و بعد از.. یک سال از دستش دادم..
جیمین درحالی که هنوز سرش پایین بود ادامه داد

-اوه من.. من.. نمیدونستم.. واقعا متاسفم
جانگ‌کوک با لکنت و بغض گفت و جیمین با اینکه سرش پایین بود میتونست قسم بخوره پسر قوی کنارش تو چشماش پر اشکه..

فلش بک

-خوا...خواهش میکنم.. جئون جانسنیک.. بذار بره.. اون داره نگاه میکنه
زنی که گوشه زمین افتاده بود با هق هق به مرد روبروش که کمربند تو دست داشت گفت

-جانگ‌کوک پسرم خواهش میکنم.. خواهش میکنم برو تو اتاقت.. از اینـ..
حرفش با اولین ضربه ای که خورد نصفه موند

-اوه.. حروم زاده.. دوست داری توام کتک خوردن این هرزرو ببینی؟
مرد به جانگ‌کوک چهارده ساله ای که با بهت نگاهش میکرد گفت، جانگ‌کوک نمیدونست چرا با اینکه هرشب این اتفاقات تکرار میشه بازم کتک خوردن مادرش قلبشو به درد میاره.. همش تقصیر اون زنی بود که چهار سال پیش وارد زندگیشون شده بود.. باعث نفرت پدرش و گریه کردن و کتک خوردن مادرش شده بود

+خواهش میکنم، ولش کن پدر
جانگ‌کوک با التماس رو به مرد روبروش گفت و با بغض به مادرش که گوشه اتاق افتاده بود نگاه کرد

-چرا نمیمیری هرزه؟

پایان فلش بک

+میدونی.. مادرم یه فرشته بود.. پدرم با اینکه آدم عصبی بود عاشقش بود.. یعنی اینطور نشون میداد.. مادرم همیشه هوامو داشت.. الان که نه ساله نیستش.. من هنوز میترسم.. از پدرم میترسم.. میدونی جانگ‌کوک.. تو الان یک ماهه براش کار میکنی.. نمیدونم فهمیدی یا نه.. اون یه آدم عصبیه.. از وقتی مادرم مرده.. من واقعا تنها شدم.. فقط هوسوک هیونگ هست.. از هفده سالگی سرگرمیم شد کلاب رفتن.. تنها راه نجات پیدا کردن از فکر و خیال.. ولی پدرم.. اون عوضی هنوز بعضی شبا میاد تو اتاقم.. شروع میکنه بی دلیل منو کتک زدن.. مردم فکر نمیکنن رئیس جمهور محترم مملکتشون همچین آدمی باشه.. ولی اون..خب دو سال بعد از اینکه مادرم فوت کرد.. اون زن به پدرم خیانت کرد.. و پدرم عصبی تر از قبل شد.. الانم همه حرصشو سر من خالی میکنه..
جیمین با صدای لرزون درحالی که هنوز سرش پایین بود گفت

+بعضی وقتا انقدر کتکم میزنه.. نمیتونم از جام بلند شم.. میدونی همیشه با لگد میزنه تو شکمم..  چون به هر حال وجهه مهمه، هیچکس
نباید صورت پسر رئیس جمهور رو کبود ببینه..

+این برای هفته پیشه که تو مرخصی بودی..
جیمین درحالی  که هنوز سرش پایین بود لباسشو بالا زد و به کبودی که روی شکمش بود اشاره کرد و سریع لباسشو پایین کشید

-من.. من واقعا متاسفم

+میبینی.. اون تورو بادیگاردم گذاشته.. اما تنها کسی که بهم آسیب میزنه خودشه

-من بادیگاردتم.. درسته.. برای همینم نمیذارم هیچکس بهت آسیب بزنه، هیچکس.. بهت قول میدم!
جانگ‌کوک با صدایی که کمی لرزش داشت گفت و دستشو دور جیمین حلقه کرد و اونو تو بغلش فرو برد

+جئون جانگ‌کوک، به دام انداختنت راحت تر از چیزی بود که فکر میکردم
جیمین تو دلش گفت و پوزخندش عمیق و عمیق تر شد

——————————————————

قسمت بعدی به محض ۲۰ ستاره شدن این قسمت 3>

❕Vietato❕Where stories live. Discover now