13

109 36 103
                                    

وقتی چشمامو باز کردم نور کم جونی داشت از لای پرده های اتاق خودشو به من میرسوند
باید امروز برم پیشش

بدون توجه به گشنگی شدیدم بلند شدم
موهامو دم اسبی بستم و بلوز بافت مشکی با شلوار مشکی سفید راه راه ام پوشیدم با بوت های دکتر مارتینز مشکیم

به صورت بی رنگم توی آینه نگاه کردم
روی صندلی کرم مخملی نشستم
یه رژلب کمرنگ به لبای سفیدم زدم
خودمو نگاه کردم
پوفی کشیدم
آروم با خودم گفتم :من اصلا خوب نشدم

به ساعت نگاه کردم عقربه های عجول داشتن با سرعت به سمت 9:30 میرفتن
وقت نداشتم لباسامو عوض کنم
کت سفید مشکی گرمم رو تنم کردم
کیف پولمو با برگه آدرس و چتر بی رنگمو برداشتم

توی لابی از مسئول هتل خواستم برام یه تاکسی به آدرسی که دادم بهش برام بگیره
گفت:تا چند دقیقه دیگه میرسه
تشکر کردم و رفتم روی مبل سرمه ای نشستم

آدمایی که میومدن تا اتاقشونو بگیرن
یا آدمایی که میرفتن و اتاقشونو پس میدادن
چقدر توی این شهر همه چیز سرده
هوا سرده، رفتار آدما سرده

مسئول هتل صدام زد
با لبخند مصنوعی گفت که تاکسی جلوی دربه
رفتم و سوار تاکسی شدم
بدون هیچ مکالمه ای به سمت آدرس حرکت کرد
حس میکردم اگه با راننده ها بیشتر از چند کلمه حرف بزنم آخر سر بهم میگن خفه شو
توی میرا اینجوری نیست
همه خونگرمن
میگن میخندن

وقتی ایستاد فکرامو از ذهنم بیرون کردم
پیاده شدم و به خونه نسبتا قدیمی نگاه کردم

باید میرفتم طبقه سوم
یعنی فقط 180 تا پله از هم فاصله داشتیم

خانم جوونی از ساختمون اومد بیرون
درب رو نیمه رها کرد و رفت
وارد ساختمون شدم
180 تا پله ها رو دونه دونه گذروندم تا رسیدم به طبقه 3 ام

توی پاگرد روبروی پنجره نیمه گرد فقط یه درب سفید بود
کنار ورودی یه درختچه کوچیک بود

دستام یخ زده بود
خوشحال بودم و به شدت هیجان زده

خواستم زنگ بزنم که درب یهو باز شد
مرد مسنی از اونجا اومد بیرون و بی توجه به من از پله ها با عجله رفت پایین

خانم جوونی که جلوی درب بود نگاهم کرد
بهش لبخند زدم گفتم:سلام من... من با آقای هوران کار دارم هستن؟
چتری های صافش که روی پیشونیشو پوشونده بود نمیزاشت خوب چشماشو ببینم
به سر تا پام نگاه کرد و گفت:آقای هوران نیستن
همراهش رفتم داخل

دکور استودیو سفید و طوسی بود
-کمکی میتونم بکنم؟
گفتم: من... من...
نمیدونستم چی بگم!
من کی ام!
ادامه دادم :من دوستشونم
-بله خوش اومدید، ایشون بعد از تعطیلات میان استودیو
+بعد از تعطیلات؟
-بله

تمام هیجانم تبدیل به یه غم بزرگ شد
تشکر کردم و رفتم
حس میکردم نمیتونم اونجا راحت نفس بکشم
با تمام سرعت از پله ها میرفتم پایین
وقتی پام رسید به سنگ خیابون تونستم راحت نفس بکشم

Blue Bonnet | Niall Horan Donde viven las historias. Descúbrelo ahora