وقتی چشمامو باز کردم نور کم جونی داشت از لای پرده های اتاق خودشو به من میرسوند
باید امروز برم پیشش
بدون توجه به گشنگی شدیدم بلند شدم
موهامو دم اسبی بستم و بلوز بافت مشکی با شلوار مشکی سفید راه راه ام پوشیدم با بوت های دکتر مارتینز مشکیمبه صورت بی رنگم توی آینه نگاه کردم
روی صندلی کرم مخملی نشستم
یه رژلب کمرنگ به لبای سفیدم زدم
خودمو نگاه کردم
پوفی کشیدم
آروم با خودم گفتم :من اصلا خوب نشدمبه ساعت نگاه کردم عقربه های عجول داشتن با سرعت به سمت 9:30 میرفتن
وقت نداشتم لباسامو عوض کنم
کت سفید مشکی گرمم رو تنم کردم
کیف پولمو با برگه آدرس و چتر بی رنگمو برداشتمتوی لابی از مسئول هتل خواستم برام یه تاکسی به آدرسی که دادم بهش برام بگیره
گفت:تا چند دقیقه دیگه میرسه
تشکر کردم و رفتم روی مبل سرمه ای نشستمآدمایی که میومدن تا اتاقشونو بگیرن
یا آدمایی که میرفتن و اتاقشونو پس میدادن
چقدر توی این شهر همه چیز سرده
هوا سرده، رفتار آدما سردهمسئول هتل صدام زد
با لبخند مصنوعی گفت که تاکسی جلوی دربه
رفتم و سوار تاکسی شدم
بدون هیچ مکالمه ای به سمت آدرس حرکت کرد
حس میکردم اگه با راننده ها بیشتر از چند کلمه حرف بزنم آخر سر بهم میگن خفه شو
توی میرا اینجوری نیست
همه خونگرمن
میگن میخندنوقتی ایستاد فکرامو از ذهنم بیرون کردم
پیاده شدم و به خونه نسبتا قدیمی نگاه کردمباید میرفتم طبقه سوم
یعنی فقط 180 تا پله از هم فاصله داشتیمخانم جوونی از ساختمون اومد بیرون
درب رو نیمه رها کرد و رفت
وارد ساختمون شدم
180 تا پله ها رو دونه دونه گذروندم تا رسیدم به طبقه 3 امتوی پاگرد روبروی پنجره نیمه گرد فقط یه درب سفید بود
کنار ورودی یه درختچه کوچیک بوددستام یخ زده بود
خوشحال بودم و به شدت هیجان زدهخواستم زنگ بزنم که درب یهو باز شد
مرد مسنی از اونجا اومد بیرون و بی توجه به من از پله ها با عجله رفت پایینخانم جوونی که جلوی درب بود نگاهم کرد
بهش لبخند زدم گفتم:سلام من... من با آقای هوران کار دارم هستن؟
چتری های صافش که روی پیشونیشو پوشونده بود نمیزاشت خوب چشماشو ببینم
به سر تا پام نگاه کرد و گفت:آقای هوران نیستن
همراهش رفتم داخلدکور استودیو سفید و طوسی بود
-کمکی میتونم بکنم؟
گفتم: من... من...
نمیدونستم چی بگم!
من کی ام!
ادامه دادم :من دوستشونم
-بله خوش اومدید، ایشون بعد از تعطیلات میان استودیو
+بعد از تعطیلات؟
-بلهتمام هیجانم تبدیل به یه غم بزرگ شد
تشکر کردم و رفتم
حس میکردم نمیتونم اونجا راحت نفس بکشم
با تمام سرعت از پله ها میرفتم پایین
وقتی پام رسید به سنگ خیابون تونستم راحت نفس بکشم
ESTÁS LEYENDO
Blue Bonnet | Niall Horan
Fanfic[completed] من و تو گرمای خورشید موهای خرمایی رنگت رقص پیرهنت بین خوشه های گندمزار منو داری به جنون میکشونی! 20200821 20201026