8

131 45 62
                                    

امروز روز 20 امه که اینجا ام
10 روز از تعطیلاتم مونده
فقط 10 روز دیگه میتونم ببینمش
باید ببرمش لندن!
از فکرم خنده ام گرفت

تقریبا ترانه ها تموم شدن و میتونم با ساختن چند تا دیگه پیش دستی کنم
هوا داره خنک تر میشه و آسمون زودتر تاریک میشه
روی کاناپه دراز کشیدم و آهنگ ghost train گوش میدم
چشمامو رو هم میزارم تا یکمی فکر کنم
به چی؟

معلومه، اون
گلایی که برام میاره
نقاشی هایی که بهم میده و من میچسبونمشون زوی دیوار روبروی تختم
شنبه هایی که میریم بازار محلی
داستان های محلی که تعریف میکنه

"قدیما یه مار فقط تو کل دنیا بود، یه مار خیلی بزرگ
این مار بخواطر پوست رنگا رنگش خیلی قشنگ بوده
این مار بخواطر پوستش خیلی مغرور بوده، اما قلبش پلید بود
باورت میشه همه ی مارا از همون ماره باشن؟
خورشید و ماه باهم زن و شوهر بودن
خورشید زود میره همیشه تا بخوابه اما...
هی خوابیدی؟
-بگو بیدارم
خب ولی ماه قبل از رفتن به خونه میره بیرون
این مار عادت داشته از یه کوه بلند بره بالا و ماه رو نگاه کنه
مار عاشق ماه شده بود و ماه هم این موضوع رو فهمیده بود، اما اصلاً به مار توجهی نشون نمی‌داد. ماه از قیافهٔ مار به خاطر لباس قشنگ و اندام همیشه نرم و ملایمش خوشش میومد....
من دیگه تعریف نمیکنم تو داری میخوابی"

لب هاش که مزه آبنبات میده
عطر تنش که بوی شیرینی میده
چجوری این بشر اینقدر همه چیز تمومه!
چقدر من خوش شانسم که دیدمش و الان دوست دختر منه
اما 10 روز دیگه باید ترکش کنم

" تنها ترس من حس از دست دادنه"

چجوری ترکش کنم و برم؟
من بدون اون یه آدم بی روحم
اون شادی و سر زندگی منه
باعث خنده ی منه
عشق منه
اره
من عاشقشم
اونم دوستم داره میدونم ولی فقط دوستم داره یا اونم مثل من عاشق شده؟
جواب این سوال منو میکشه، چرا بهم نمیگه هیچوقت؟

ساعت 12 شبه
خیلی خسته ام ولی دلم میخواد برم دشت
گوشی و دسته کلیدام رو از میز برمیدارم
ونس های سفیدمو که تو این مدت کثیف شده رو میپوشم و میرم بیرون

دشت گلای آبی!
این گلای قشنگ تگزاسی
توی مهمونی ام روی موهاش گذاشته بود

بعد چند دقیقه پیاده روی میرسم
همون جای هميشگيمون روبروی آسیاب میشینم
صدای جیرجیرک ها آهنگ فیلم ذهنیمو کامل میکرد

"+بیا اینم اتاق من، اینجا با کل خونه خیلی فرق داره
-اوه چقدر باحاله، اینا چیه؟
+شیشه و کریستال و یکمی گیاهای مختلف"

روی سبزه هایی که مثل آسمون شب تیره شدن دراز میکشم
احتمالا کلی مورچه که لهشون میکنم دارن بهم فحش میدن
پاهامو روهم میندازم و دستامو زیر سرم قفل میکنم
میزارم رویاهام منو توی خودشوت غرق کنن
من یه آدم بالغِ رویا پردازم
بالغِ رویا پرداز
هیچ آدم رویا پردازی بالغ نیست
چشمام رو میبندم تا بتونم تصویر واضح رو توی ذهنم ببینم و با تصاویر همقدم بشم
..............................
روی صورتم یه چیزی داشت راه میرفت
دستمو کشیدم و انداختمش کنار
نشستم سر جام
هنوز چشمام به نور عادت نکرده بود
چشمامو آروم باز کردم کفشدوزکی که کنارم به پشت افتاده بود و دست و پا میزد رو نگاه کردم
برش گردوندم و بدون خدافظی بال زد و رفت
-مردم آزار کوچولو

Blue Bonnet | Niall Horan Where stories live. Discover now