11

123 39 98
                                    

روز ها به سریع ترین حالت ممکن میگذشت
دیروز باهم لباس هامونو برای جشنواره امروز آماده کردیم
دیشب از وقتی که رسیدم خونه تا الان نخوابیدم
زیر چشمام حسابی گود رفته و صورتم بیحاله
از ساعت 6 تا الان دارم پشت هم قهوه میخورم تا سرحال بشم
قراره که ساعت 11 باهم بریم برای جشنواره

به بدنم یه تکونی میدم و راهمو به سمت حموم کج میکنم تا شاید یکمی از بیحالی دربیام
بعد از کلی توی وان ریلکس کردن یه دوش میگیرم
نیم ساعت وقت دارم تا آماده بشم

پیراهن کرمی رنگ راه راهمو با جین آبی و کتونی های سفیدم پوشیدم
موهامو حالت دادم
عینک مشکیمو برداشتم و یه لیوان قهوه جدید با 2 تا بيسکوئيت خوردم
ساعت 11 بود که رفتم بیرون

داشتم درب رو قفل میکردم که یکی از پشت بغلم کردم
مگه میشه من بوی عطرشو نشناسم!
برگشتم سمتش

یکی از پیراهن های هميشگيشو پوشیده بود که آبی رنگ بود با بوت های دکتر مارتینز سفیدش و موهاشو دور تا دور سرش بافته شده بود

آرایش کمی داشت با لبخند نگاهم کرد و گفت:چقدر جذاب شدی!
بوسیدمش و جواب بوسه ی کوتاهمو داد

سمت دوچرخه اش رفت و گفت :سنگین نباشی میبرمت تا بالا
-بزار من برونم و تو پشت بشین!
قبول کرد و بعد از من سوار شد

یکی از دستاشو دور کمرم انداخت و با دست دیگه اش سرشونه امو گرفت
وقتی مطمئن شدم که راحت نشسته، راه افتادم
رکاب میزدم و فرمون رو به سمتی که میگفت میچرخوندم

آسمون آبی کمرنگ بود که با ابر های پنبه ای و سفید پوشيده شده بود
هوا داشت بخواطر آفتاب مستقیم ظهر گرم میشد

با رسیدن به جمعیت فهمیدم که رسیدیم
دوچرخه رو یه جایی قرار دادیم

وقتی وارد محوطه جشن شدیم با چیزی شبیه یه دشت بی انتها مواجه شدیم  که کلی بالون رنگارنگ دور تر از ما قرار داشت

لبخند زد، چشماش درشت شد و برق زد
از من گذشت و رفت سمت 2 نفر که پشت من بودن
یکمی دقت کردم تا یادم اومد
جک و الکس!

رفتم نزدیکشون و باهاشون دست دادم
الکس روبه من گفت:شما ام میاید سوار بالون بشیم؟
به بث که با کلی هیجان نگاهم میکرد و تو چشماش خواهش بود که بریم نگاه کردم
و گفتم: حتما چرا که نه
جک گفت: سارا بیا ما بریم نوشیدنی بگیریم
بث سرشو تکون داد و با جک همراه شد

با نگاهم دنبالشون کردم تا لابه لای جمعیت گم شدن
الکس گفت:سارا بهمون گفته خیلی رابطتتون جدی شده بهت تبریک میگم توام از ما شدی
باهم به حرفش خندیدیم و گفتم:ممنون ولی احتمالا گفته که دارم برمیگردم
سرشو تکون داد و گفت:اره گفته، ناراحته ولی تو نگران نباش با جک راضیش کردیم که گوشی بگیره تا با تو در ارتباط باشه
-جدی؟
خندید و گفت :خیلی خنگه این دختر، تو این سالا از اینا دور بودن خریت محضه ولی خب ساراعه دیگه

Blue Bonnet | Niall Horan Onde histórias criam vida. Descubra agora