روز ها به سریع ترین حالت ممکن میگذشت
دیروز باهم لباس هامونو برای جشنواره امروز آماده کردیم
دیشب از وقتی که رسیدم خونه تا الان نخوابیدم
زیر چشمام حسابی گود رفته و صورتم بیحاله
از ساعت 6 تا الان دارم پشت هم قهوه میخورم تا سرحال بشم
قراره که ساعت 11 باهم بریم برای جشنوارهبه بدنم یه تکونی میدم و راهمو به سمت حموم کج میکنم تا شاید یکمی از بیحالی دربیام
بعد از کلی توی وان ریلکس کردن یه دوش میگیرم
نیم ساعت وقت دارم تا آماده بشمپیراهن کرمی رنگ راه راهمو با جین آبی و کتونی های سفیدم پوشیدم
موهامو حالت دادم
عینک مشکیمو برداشتم و یه لیوان قهوه جدید با 2 تا بيسکوئيت خوردم
ساعت 11 بود که رفتم بیرونداشتم درب رو قفل میکردم که یکی از پشت بغلم کردم
مگه میشه من بوی عطرشو نشناسم!
برگشتم سمتشیکی از پیراهن های هميشگيشو پوشیده بود که آبی رنگ بود با بوت های دکتر مارتینز سفیدش و موهاشو دور تا دور سرش بافته شده بود
آرایش کمی داشت با لبخند نگاهم کرد و گفت:چقدر جذاب شدی!
بوسیدمش و جواب بوسه ی کوتاهمو دادسمت دوچرخه اش رفت و گفت :سنگین نباشی میبرمت تا بالا
-بزار من برونم و تو پشت بشین!
قبول کرد و بعد از من سوار شدیکی از دستاشو دور کمرم انداخت و با دست دیگه اش سرشونه امو گرفت
وقتی مطمئن شدم که راحت نشسته، راه افتادم
رکاب میزدم و فرمون رو به سمتی که میگفت میچرخوندمآسمون آبی کمرنگ بود که با ابر های پنبه ای و سفید پوشيده شده بود
هوا داشت بخواطر آفتاب مستقیم ظهر گرم میشدبا رسیدن به جمعیت فهمیدم که رسیدیم
دوچرخه رو یه جایی قرار دادیموقتی وارد محوطه جشن شدیم با چیزی شبیه یه دشت بی انتها مواجه شدیم که کلی بالون رنگارنگ دور تر از ما قرار داشت
لبخند زد، چشماش درشت شد و برق زد
از من گذشت و رفت سمت 2 نفر که پشت من بودن
یکمی دقت کردم تا یادم اومد
جک و الکس!رفتم نزدیکشون و باهاشون دست دادم
الکس روبه من گفت:شما ام میاید سوار بالون بشیم؟
به بث که با کلی هیجان نگاهم میکرد و تو چشماش خواهش بود که بریم نگاه کردم
و گفتم: حتما چرا که نه
جک گفت: سارا بیا ما بریم نوشیدنی بگیریم
بث سرشو تکون داد و با جک همراه شدبا نگاهم دنبالشون کردم تا لابه لای جمعیت گم شدن
الکس گفت:سارا بهمون گفته خیلی رابطتتون جدی شده بهت تبریک میگم توام از ما شدی
باهم به حرفش خندیدیم و گفتم:ممنون ولی احتمالا گفته که دارم برمیگردم
سرشو تکون داد و گفت:اره گفته، ناراحته ولی تو نگران نباش با جک راضیش کردیم که گوشی بگیره تا با تو در ارتباط باشه
-جدی؟
خندید و گفت :خیلی خنگه این دختر، تو این سالا از اینا دور بودن خریت محضه ولی خب ساراعه دیگه
VOCÊ ESTÁ LENDO
Blue Bonnet | Niall Horan
Fanfic[completed] من و تو گرمای خورشید موهای خرمایی رنگت رقص پیرهنت بین خوشه های گندمزار منو داری به جنون میکشونی! 20200821 20201026