اون پسر چونه خوش تراشی داشت. چشمانی درشت و سیاه رنگ نیمه بالای صورتش رو نورانی کرده بود و انعکاس تصویرش رو بازتاب می‌کرد، لب‌هایی سرخی داشت که در مقایسه با لب‌های شهوانی جهیون به چشم نمیومد اما همچنان وسوسه کننده بود. متوجه نشد چند دقیقه توی این موقعیت گیر افتاده ، افکار جنسی توی ذهنش رو کنار زد و قبل از به حرف اومدن پسر روبه رو برای اینکه توی دید زدنش مچشو نگیره‌، دستشو جلوی صورت تیونگ تکون داد. بشکنی زد که باعث شد تیونگ پلکی بزنه. مبهوت پلک مب‌زد و گیج لباشو برای به زبون اوردن کلمه‌ای باز و بسته می‌کرد ، ظاهرا اینبار اون شخصی بود که گیر افتاده! با خودش فکر کرد نکنه این پسر چال‌دار متوجه شده!!

جهیون با سرفه مصلحتی سعی کرد سکوت حکم فرما رو بشکنه : اومدی امشبم مهمونم کنی؟

تیونگ به گوشه سالن نگاه کرد و لب پایینشو به دندون گرفت، حتی یادش رفت برای‌ چی به اینجا اومده و چه برنامه‌ای داشته. تموم حرفایی که توی مسیر آماده کرده بود توی همون بشکنی که جهیون زد از ذهنش پرید و زبونش به بند اومد؛ انگار قدرت تکلم رو از دست داده بود.

جهیون بازدمشو با صدای بلند بیرون داد : الان نه ، برای نوشیدن با من باید از قبل هماهنگ‌ کنی.

با تعجب و خشم با خودش فکر کرد که گستاخی این بشر هیچ حدی نداره؟ طوری صحبت میکنه که انگار دوست چند ساله یا یکی از همکارایِ منه. چینی که میون ابروهاش شکل گرفته بود رو غلیظ تر کرد و با کنایه جواب داد : فکر کنم خیلی بهت خوش گذشته که انقدر مشتاقشی!

جهیون پوزخندی زد و به صورت ته نزدیک و‌ نزدیک تر شد تا جایی که کلمه آخرو با لمس لاله گوش تیونگ توسط لباش به زبون آورد : اگه مراقبت از یه بچه تخس رو خوش‌گذرونی به حساب بیاریم، آره.

از اینکه بچه تخس خطابش کرده بود کفری شد و پره‌های بینیش به لرزه افتاد. دستاشو زیر بغلش زد و با حرص، طوری که با هر کلمه ای که از دهنش خارج می‌شد نفس های گرمش صورت جهیونو نوازش می‌کرد جواب داد : من بچه نیستم‌.

جهیون‌خونسرد پرسید : بچه نیستی و الان اومدی سر بچه نبودنت با من بحث کنی؟

برای گرفتن اعتماد به نفس دوباره زاویه دیدشو تغییر داد. نفس سنگینی کشید،  مواقعی که نمی‌تونست به چشمای طرف مقابلش نگاه کنه برای حفظ ارتباط چشمی به فاصله بین دو ابروش خیره می‌شد این‌طور فکر می‌کردن با شجاعت هنوز به چشماشون خیره شده. گلوشو صاف کرد و با قورت دادن بزاقش دلیلی که بخاطرش اونجا گیر افتاده بود رو به زبون اورد : درست میگی، برای کل کل نیومدم فقط می‌خواستم ازت تشکر کنم.

چرخید و برای رها شدن از این وضعیت قدم اولو برداشت اما صدای جهیون متوقفش کرد.

" همین؟ "

سرشو برگردوند و سوالی شونه هاشو بالا برد. جه مرموزانه پرسید : این همه راهو اومدی اینو بگی؟
مکث کوتاهی کرد و ادامه داد : یه تشکر ساده!!

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞 Where stories live. Discover now