Part 9 ✨

229 52 6
                                        


استرس داشتن توی لحظه به لحظه زندگیش به یه روتین تبدیل شده بود اما جنو عقیده داشت این کاملا طبیعیه و مامانش بی دلیل انقدر نگران سلامتی پسرشه. کیه که دو روز قبل از مهمترین امتحان زندگیش استرس نداشته باشه؟ در به در توی هرکدوم از پاساژا دنبال یه کادو برای بی اهمیت ترین شخص زندگیش بگرده و درعین حال به نکته های نوشته نشده و خلاصه های خونده نشده فکر نکنه؟ درسته امکان نداشت یه تولد بی اهمیت مثل همین تولد فرشته عذابش به درساش لطمه وارد کنه اما فکر کردن به اینکه می‌تونست بجای چرخ زدن توی بازار و تک تک مغازه ها برای پیدا کردن یه کادوی مناسب ، هرچیزی که میخواد رو به صورت انلاین سفارش بده.

بعد از زنگ زدن و انجام کاری که حتی یه درصدم راضی نبود برای اون اپراتور مغز جلبکی انجام بده تونست شماره جمینو بدست بیاره تا بدون نیاز به هماهنگی قبلی، با فیک پارتنرش تماس داشته باشه و این به گفته جناب اپراتور 'کیمِ کودن' یه عضویت خصوصی به حساب میومد.

تقریبا به آخرای فایل خلاصه هایی که دیشب نوشته بود، رسید. زیر لب از تموم کائنات تمنا می‌کرد فیک پارتنرش دیرتر برسه تا با خیال راحت مرورشو تکمیل کنه و برای خرید تمرکزشو روی انتخاب هدیه بذاره ، در غیر اینصورت با فکر گند زدن به امتحانش اونم با سختگیر ترین استاد دانشگاه حتما از استرس، قبل از رسیدن به خونه سکته می‌کرد و با وجود حال نامساعدش قید خرید رو می‌زد.

" سلام جنو. "

پلکاشو محکم روی هم فشار داد و از اوج بدشانسی که داشت سرشو بالا اورد و به آسمون نگاه کرد. بعد از ارتباط چشمی یه لبخند مصنوعی به جمین تحویل داد.

" حالت خوبه؟ "

- اره اره تو چطوری؟

جمین بی مقدمه پرسید : عالی عزیزم ، خب باید چیکار کنیم؟

جنو قبل از جواب دادن سعی کرد این اتفاق غیر منتظره رو توضیح بده : میدونم قرار بود فقط یه شب باشه ببخشید اما مجبور شدم.

" کی گفته محدودیت داره؟ نگران نباش به ازای مقدار پولی که میدی میتونم همراهیت کنم و اینکه هربار این جمله رو تکرار نکن چون این کارمه ....( در ادامه لبخند شیرینی زد و سرشو مثل یه پاپی کیوت کج کرد).... حالا چه مشکلیه؟ "

جنو با حرص غرولندی کرد : اون پسرخاله عوضیم یه چیزایی فهمیده و دستور داده تو رو با خودم به پارتی تولد حوصله سر برش ببرم.

جمین به لحن حرصی جنو خندید و پرسید : امروزه؟

جنو : نه نه ببخشید.

جمین وسط حرفش نچ نچی کرد : باز که گفتی ببخشید!

جنو دستپاچه شد : اه دیگه نمیگم ببخ .....

با قرار دادن انگشتاش رو لبش مانع خروج ببخشید بعدی شد.

" لازم نیست انقدر به خودت فشار بیاری. "

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞 Where stories live. Discover now