رنجون بامتانت هر دو دستشو روی میز قرار داد و کمی به جلو متمایل شد ، اون خیلی صادقانه حقیقت رو با صدایی آروم به زبون اورد : نه اما این قضیه مشکوکه.

ته برای خلاص شدن از سوالایی که هیچ‌کس نظری درمورد زمان اتمامشون نداشت به طرف رنجون چرخید و پرسید : دقیقا کجاش؟

رنجون بدون اینکه از خیره شدن به چشمای جنو دست برداره جواب داد : هم اینکه گی باشه و عجیب تر از اون دوست ‌پسر داشته باشه و انقدر ریلکس جلوی همه اعترافش کنه.

" بنظرم این اصلا عجیب نیست. "

جنو بهش تشر زد : مشکل کوفتی تو چیه؟

رنجون با یه لحن خبیث سوالشو تکرار کرد : فقط بگو از چی‌ دوست پسرت خوشت اومده؟

ناخوداگاه به زبون اورد : از هرچیزی که بهش ربط داشته باشه.

جمین لبخندی زد ، خم شد و گوشه لبشو بوسید. این کاملا غیر منتظره و ناگهانی بود ، اونا همچین برنامه‌ای نداشتن. سعی کرد تعجبو از صورتش دور کنه اما گونه های سرخ شدشو باید چیکار می‌کرد؟

" اینطور که به نظر میرسه خیلی باهم صمیمی هستین، کجا باهم آشنا شدین؟ "

اینبار جمین جواب داد : دانشگاه.

برخلاف بقیه که به سختی درگیر هضم این مسئله و بیرون اومدن از شوک بودن، مادر جنو خیلی منطقی با این اتفاق کنار اومده بود.
-

دو ساعت گذشت و فاز دوم مهمونی که شامل بحث های سیاسی و اقتصادی اقایون و چشم و همچشمی های خانما می‌شد، شروع شد. جو به کلی تغییر کرد و میز سرد چند ساعت پیش به یه میز گرم و صمیمی تبدیل شده بود.به همه خوش می‌گذشت به جز یه نفر " لی جنو، بچه حرف گوش کنه مامانش ".
صندلیشو عقب کشید : من میرم دستشویی.

هم خجالت می‌کشید، هم استرس داشت و علاوه بر این دو حس مزخرفی که به جونش افتاده بود حسابی از دست اون احمقی که به تورش خورده و همچین اتفاق وحشتناکی رو رقم زده، شاکی بود. هه‌چان راست می‌گفت؛ جنو حتی با دخترا به سختی ارتباط برقرار می‌کرد و الان چه غلطی کرده بود؟ دروغی گفته بود که بخاطرش قرار بود تا آخر عمرش عذاب وجدان داشته باشه و اگه مادرش می‌فهمید علاوه بر دروغی که گفته چقدر‌ پول به اون شرکت فیک‌ پارتنر داده حتما اونو از خونه بیرون می‌کرد.
حرص خوردن بی فایده بود، دیر یا زود بقیه هم متوجه می شدن، همین الانشم اون رنجونه بیشرف بهش شک کرده. حالا چطوری باید این گندی که بالا اورده بود رو درست می‌کرد؟
تنها ایده ای که به ذهنش رسید زنگ زدن به اون شرکت فاکی و خالی کردن خودش بود. بوق آزادی که مثل یه مته مغزشو سوراخ سوراخ می کرد؛ با عصبانیت موبایلشو توی جیب شلوارش هل داد و با خشونت دستشو لابه لای موهاش حرکت داد و با دست دیگه‌اش به جون کرواتش افتاد. شیر آبو ‌باز کرد تا صورت داغش رو خنک کنه که احساس کرد شخصی پشت سرش قرار گرفته. به پلکاش فاصله داد و با کمک آینه پشت سرشو چک کرد ، با دیدن تیونگ با تعجب به سمتش چرخید.

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞 Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ