جونگوو چنگالو توی ظرفش انداخت و دست به سینه مثل پسر بچه های تخس جواب داد : از این کلمه مزخرف برای توصیف ابهتی که دارم استفاده نکن ، ازش متنفرم!
لوکاس در جوابش پوزخند صدا داری زد. جونگوو خواهشگرانه بهش نگاهی انداخت : میتونیم از فردا شروع کنیم ... هوم؟

لوکاس برای جلوگیری از عصبی شدنش نفس عمیقی کشید اما خیلی سریع از پشت گردن جونگوو یقه لباسشو گرفت و اونو دنبال خودش کشید. جونگوو تقلا کرد ، تقریبا هرکاری برای جدا کردن لباسش از دستای بزرگ اون پسر گولاخ انجام داد اما دریغ از یه ذره انقباض؛ پس فقط حرف خودش رو‌ توجیح کرد : ببین لو من فقط گفتم بهتره فردا باشه چون دوست ندارم روز اول کاریم دیر برسم.

لوکاس درسکوت به طرف ماشینش حرکت کرد و جونگوو با صدای بلند و مشت های مداوم به نقاط نامعلوم سعی می‌کرد حرفاشو تو سرش بکوبونه : فاک یو لوکاس یقه لباسمو ول کن جر خورد ، لعنتی من نمیخوام مستقل بشم مشکل کوفتی تو چیه؟

لوکاس جونگوو رو برگردوند و کمرشو به ماشین کوبوند، ابروهاشو به هم نزدیک کرد و با خشم غرید : نزدیک یه ماه دهن منو سرویس کردی و همش ابغوره‌ می‌گرفتی که منم میخوام مثل بقیه مستقل شم الان شونه خالی کردی؟ قرار نیست هر زری میزنی دو دیقه بعد فراموشش کنی ، من جدیم پس بهتره انقد وحشی بازی درنیاری و خفه خون بگیری و مثل بچه ادم تو ماشین بتمرگی.

جونگوو با حرص بهش نگاه کرد و وقتی لوکاس ازش دور شد انگشت فاکشو بهش نشون داد. درماشینو باز‌ کرد و با عصبانیت خودشو روی صندلی شاگر پرت کرد؛ به خوبی می‌دونست لوکاس روی ماشینش حساسه پس برای تکمیل کارش با قدرت درو به هم کوبید طوری که لرز رو به تن شیشه‌های دودی انداخت.
-----------------------------------------------------------

بعد از سفر کاری که منشی اسمش رو "جمع آوری مدارک بیهوده" گذاشته بود، به سئول برگشت. لی تیونگ ، وکیل پایه یک دادگستری معمولا تا آخرین ساعات شب سخت مشغول کارش بود چون همیشه توی اتاق کارش پرونده های عقب افتاده و پرونده هایی که حتی وقت نگاه کردن بهشون رو پیدا نکرده بود و همه روی هم انباشته شده بودن ، وجود داشت ؛ با این حال تیونگ روی جزئیات مانور می‌داد چون از نظر اون " جزئیات مهمترین بخش یه پرونده محسوب می‌شدن " و همین باعث شده بود که به کوچیک‌ترین نکات بیشترین توجهات رو داشته باشه.

بعد از ضربه های بدون مکث انگشت اشاره‌اش روی صفحه حسی اپارتمانش، در با صدای ضبط شده‌ای باز شدنش رو اعلام کرد.
به محض ورود با استشمام بویی که تلفیقی از عرق ، دودی که حتی بعد از زدن کلی اسپری و فیلتر توی اکسیژن باقی مونده اتاق ترکیب شده و الکل بود سوراخای بینیشو تا جایی که امکان داشت روی هم فشار داد. با تأسف به خونه عزیزش که حالا دست کمی از یه انبار داغون نداشت، نگاه میکرد.

اون وسواس نداشت اما به طرز دیوونه کننده ای از شلوغی بیزار بود ، دیدن همچین آشفته بازاری نفسش رو قطع می‌کرد اما الان خستگی راه بهش اجازه هیچ کاری رو بهش نمی‌داد. بدون هیچ فکری به طرف اتاقش راه افتاد. دستگیره رو پایین کشید و وارد شد.

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞 Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon