با داد گف:لوییی، پرستار اون تکون خورد، زین تکون خورد
با ذوق رفت سمت پرستار: خواهش میکنم ب دکتر خبر بدین، من با چشمای خودم دیدم، ایندفعه دیگه واقن تکون خورد
پرستار لبخند کمرنگی زد و رفت سمت اتاق و وضعیت زین رو چک کرد
سریع اومد بیرون و ب همکارش گفت دکتر رو خبر کنه
هری ب سمت لیام ک از خوشحالی داشت گریه میکرد رفت و بغلش کرد
پنج مین بعد دکتر اومد
بعد از کلی معاینه و انتقال زین ب بخش مراقبت های ویژه دکتر لویی رو صدا زد
یکم ک گذشت لویی برگشت ک لیام با استرس پرسید: چیشد؟
لویی: روز حادثه و تصادف و اصن یادش نیست پس دکتر
میخواست ببینه ما رو یادش هست یا ن ک...همه مون رو یادش بودلیام نفس عمیقی کشید: میتونیم بریم تو؟
لویی:دکتر گف بعد معاینه همگی میتونیم ببینیمش
لیام ک طاقت نداشت هوفی کشید و روی صندلی نشست
بعد از ی ربع انتظار بالاخره دکتر صداشون زد و وارد اتاق شدن
همه شون دورشو گرفتن و بغلش کردنلیام عقب واستاده بود ی نگاه کلی بهش انداخت ک سرش باندپیچی شده بود و حالت ظاهریش بد نبود
بهش خیره شده بود و منتظر بود ببینه چیکار میکنه
نایل ک دید ایستاده خطاب ب زین گف: زین...لیام رو دیدی؟
زین یکم نگاهش کرد و گف:عامم...بله ممنون ک اومدین..!!
لیام ک انتظار همچین چیزی رو نداشت در حالی ک نفسشو حبس کرده بود نگاه خیره ش رو از رو زین برداشت و با استرس ب نایل نگاه کرد
نایل در حالی ک تعجب کرده بود اخم کرد و گف: ممنون ک اومدین..؟؟ ریلی؟؟ تو این ی ماهی ک رفتی تو کما لیام از بیمارستان تکون نخورده مگه اینکه بره خونه دوش بگیره سریع خودشو برسونه بیمارستان...تا الانم ب زور اگ غذا خورده باشه و همش نگران تو بود..
لویی: نایل آروم...بزار یکم استراحت کنه!!
زین با حالت علامت سوال ب هری نگاه کرد
نایل دوباره رو ب زین گف: ببینم اتفاقی ک بینتون نیوفتاده؟ ینی قبل از تصادف دعواتون نشده؟
زین ب لیام ک همونجوری با استرس اون عقب واستاده بود ی نگاه کرد و با حالت معذبی رو ب نایل گف: نایل من نمیفهمم... ینی چی بینمون چیزی شده باشه...؟
لیام چشمای قرمزش رو تو چشمای زین قفل کرد و آروم رفت سمتش: زینی... از دست من ناراحتی؟! واقن متاسفم اونجوری شد...تو نباید منو هول میدادی اونور من-