لیام زین رو میرسونه و صورتشو رو ب زین برمیگردونه تا ازش خداحافظی کنه، زین با ی حالت خاصی ب لیام نگاه میکنه و میگ: لیاام ... میشه ... امشب ... پیشم بمونی؟
لیام ی لبخند میزنه : خب الان خجالت کشیدنت برای چیه بیب؟
زین : هیچی فقط نمیخواستم منظورمو بد برسونم
لیام ی نگاه شیطونی میکنه ب زین و میگ: خب مگ منظور بدی داشتی؟
زین تو چشمای شیطون لیام خیره میشه و با گستاخی میگ: اصن هرچی میای یا برم؟
لیام ک از حرکات زین خندش میگیره سریع از ماشین پیاده میشه و ماشین رو قفل میکنه و ب سمت زین میدوعه،زین تا سرشو
برمیگردونه میبینه لیام با ی حرکت زین رو میندازه روی کولش و کلید مینداز و در رو باز میکنه و وارد خونه میشه
زین با جیغ و داد در حالی ک موهای لیام رو میکشه با خنده میگ: لیاااام ... دیوونه ی سادیسمی ... منو بزار زمیین ...
لیام میخنده و اهمیتی نمیده و وارد اتاق میشه و زین رو میندازه روی تخت و خیمه میزنه روش و شرو میکنه ب قلقلک دادن زین(برین مغزاتونو بشورین😑😂)
زین در حالی ک داشت قهقه میزد سعی میکنه از زیر دست لیام فرار کنه ، اما میدونست با وجود زوری ک لیام دارع و چون لیام روش خیمه زده بود موفق نمیشه ، برای همین در حالی ک نفس نفس میزد گف: لی...لیام...ترو...خدااا...بسسسه...
لیام هم ک خودش خسته شده بود از روی زین بلند شد و کنارش روی تخت دراز کشید
هر دوتاشون داشتن نفس نفس میزدن و میخندیدن
زین رو ب لیام میگ: چی میخوری؟
لیام با چشمای شیطونش ب زین نگا میکنه : تورو
زین میزنه ب بازوی لیام : چشماتو درویش کن عاقا ، در ضمن قهموه یا نسکافه ؟
لیام بلند میخنده و ادای فکر کردن رو در میاره : عاام فک کنم قهوه با طعم زین
زین در حالی ک سعی میکرد خندشو کنترل کنه: اوو چ خوش اشتها هستی شما مستر پین
و ب سمت پایین حرکت میکنه تا قهوه ها رو آماده کنهلیام داشت ب اتفاقایی ک افتاده بود فکر میکرد و میخندید ک صدای اس ام اس گوشی رو شنید ، اول فک کرد گوشیه خودشه اما با دیدن گوشی زین ک صفحه ش روشن شده بود تعجب میکنه * ینی کی ساعت ده شب بش پیام میده
گوشی زین رو برمیداره و پیامو باز میکنه
- : خب پس من ساعت ۶ منتظرتم ، در ضمن مثل قرار قبلی دیر نکنی ها
لیام تا چشمش ب پیام میخوره گوشی از دستش میفته
سرشو تکون میده تا از حجوم افکارش راحت شه ، گوشی رو بر میداره و جواب اس رو میده : اوکی فردا میبینمت
![](https://img.wattpad.com/cover/222901160-288-k126086.jpg)