Chapter 6

110 18 6
                                    

مثل همیشه ساعت نه نایل با آلارم گوشیش بیدار میشه

بلند شد و رفت دست و صورتشو شست

یه لیوان آبمیوه برای خودش ریخت و یه پنکیک از قبل آماده داشت برداشت و رفت پشت میز نشست

غرق فکر شده بود که گوشیش زنگ خورد

کامیل:سلام نایل،خوبی؟
نایل:هی لاو،بد نیستم تو چطوری؟
کامیل:منم بد نیسم
نایل:چیزی ک نشده؟
کامیل:نه

نایل لبخندی زد ولی چیزی نگفت

کامیل نگاهی به ساعتش کرد،ساعت ده بود

کامیل:کی میری؟
نایل:لویی گفته ساعت یک و نیم میاد اینجا که بریم
کامیل:اها...نایل مطمئنی لازم نیست باهات بیام؟
نایل:آره نمیخواد بیای اونجا
کامیل هوفی کشید:چی بگم...ولی قرار شد اگه کاری از دستم بر میومد بگیا
نایل:نگران نباش چیزی شد میگم
کامیل:خب برو استراحت کن چن ساعت دیگه باید بری
نایل:اوکی...مراقب خودت باش
کامیل:توهم همینطور

و خداحافظی کردن

———————————————

هری بیدار شد و به بدنش کش و قوسی داد

روشو برگردوند دید لویی هنوز خوابه

یادش افتاد که امروز قراره با نایل بره دادگاه پس سریع بلند شد تا صبحونه آماده کنه

داشت میز رو میچید که یکی بغلش کرد

سرشو برگردوند و دید لویی با قیافه ی خوابالو بغلش کرده

هری:چه عجب بیدار شدی!با نایل قرار داری ها دیرت نشه

لویی به خودش اومد:مگه ساعت چنده؟

هری نگاهی به ساعت انداخت:یازده

لویی هوفی کشید:هزااا فک کردم الان ساعت یک شده دیگه،هنوز که دیر نشده

هری لبخندی زد:خب حالا تا من میز رو بچینم تو برو آماده شو ،یهو دیدی دیر شدا

لویی زیر چشمی یه نگاه به هری کرد و سمت اتاق برگشت

هری با چشماش لویی رو که ملافه پیچ شده بود و از حرکاتش معلوم بود هنو گیج خوابه دنبال میکرد

لبخند عمیقی روی صورتش نقش گرفت و با صدای تلفن به خودش اومد

گوشی لویی بود،دید لیام داره زنگ میزنه،خودش جواب داد

هری:لیام!من هریم
لیام:سلام هری،لویی خودش نیست؟
هری:لو تازه از خواب بیدار شده
لیام:خب...فقط زنگ زدم ازش بپرسم دقیقن ساعت چند میریم
هری:ساعت یک و نیم
لیام:یک و نیم...خب پس من و زین میایم اونجا،زین پیش تو میمونه و من و لویی میریم دنبال نایل

هری:ینی...من و زین نمیایم؟
لیام:نه نه شما نمیخواد بیاین

هری که موقعیت خوبی برای سوال پیچ کردن زین پیدا کرده بود
لبخندی زد و گفت:اها...باشه...پس ساعت یک و نیم منتظریم

Since I see youWhere stories live. Discover now