وارد اتاق شد و دید هری رو تخت نشسته و داره با باند دستش ور میرع
رفت کنارش نشست
هری:عاام لو میخوام برم حموم...وسایلام خونه زینه
لویی:الان زین سرکار نیس؟
هری:امروز چند شنبس؟
لویی:شنبه
هری:نه دگ شنبه و یه شنبه ها نی حالا میخوای بهش ی زنگ بزن
لویی هم سرشو تکون داد و ب سمت در رفت ک یهو هری گف:عاام اگ خدمتکارا اومدن چی؟
لویی:هروقت اومدن بهم زنگ بزن
هری:عام اوکی
لویی رفت پایین
درحالی ک داشت کفشاشو میپوشید گوشیشو از تو جیبش در آورد و شماره زین رو گرفت
زین:هی لویی
لویی:های چطوری زین؟
زین: خوبم مرسی تو چطوری؟لویی در حالی ک میشست تو ماشین گف: منم خوبم، عام چیز...خونه ای الان؟
زین: رع خونه م..!
لویی:اوکی من کم کم میام وسایل هری رو ببرم
زین:اوک منتظرتمو بدون حرف اضافه ای قطع کردن
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد
وقتی رسید ماشین رو پارک کرد و سمت خونه زین رفت و زنگ زد
زین با شنیدن صدای زنگ از توی آشپزخونه داد زد:لی...در رو باز کن فک کنم لوییه
لیام هم متقابلا از تو دستشویی با داد گف:زییین من تو دستشوییم
زین هوفی کشید و با سرعت ب سمت در رفت و در رو باز کرد ک لویی پشت در بود
لویی:سلام
زین: هی لوییهمون موقع لیام از دستشویی در اومد و رفت ب سمتشون
لیام هم سلام کرد و پرسید: عاام هری حالش خوبه؟
لویی لبخندی زد:اوهوم خوبه
زین: بیا تو
لویی:عام نه هری منتظره زود برمهمونموقع تلفن لویی زنگ خورد
لویی با دیدن اسم هری جواب داد
هری:هی لو
لویی سلام کرد و چیزی نگفت
هری یکم مکث کرد و گف: خدمتکارا اومدن...عاام دوتا مردن
لویی اخم ریزی کرد:اوکی زود میامو قطع کرد
زین بدون حرف اضافه ای گفت:الان وسایلشو میارم
لویی سرشو تکون داد و زین سمت اتاق رفت
لیام:عاام لویی...قضیه اون کافه ای ک هری تو رو اونجا دید چی بود؟
لویی:الان باید برم...یه روز میام کافه برات تعریف میکنم
لیام سرشو تکون داد ک همونموقع زین با ی کیف اومد
کیف رو ب لویی داد
![](https://img.wattpad.com/cover/222901160-288-k126086.jpg)